
تحولات چند دهه اخیر نشان داده که چینیها علاقه زیادی به سرمایه و علم غربیها دارند، به عنوان مثال در حال حاضر سالانه یک میلیون دانشجوی چینی در دانشگاههای آمریکا پذیرش میشوند که اکثر آنها بورسیه حزب کمونیست بوده و پس از ختم تحصیل به چین بازمی گردند، اما علیرغم این حجم بالای مراودات علمی و صنعتی و اقتصادی، چین هیچ احترامی برای «ارزشهای مشترکی» که هویسگن برای آن اشک میریزد قائل نیست. آنچه چین در پشت پرده اقتصاد گلوبال انجام میدهد محتمل است که منتهی به «چینی شدن» جهان بشود، اما منطقاً رَه به «جهانی شدن» موردنظر گلوبالیستهای خوش خیال نخواهد برد.
فرارو- قاسم توکلی؛ آذرماه سال ۱۳۹۵ یک بوئینگ پهن پیکر ۷۷۷ که از تورنتویِ کانادا در حال پرواز به سوی لاهور در پاکستان بود مجبور به فرود اضطراری در فرودگاه منچستر انگلستان شد. دهها تکنیسین و متخصص فنی به مدت سه ساعت، داخل هواپیما مشغول کار بودند تا نقص فنی بوئینگ را برطرف کنند. در این فاصله صدها مسافر پرواز تخلیه و پس از رفع نقص فنی دوباره به مسیر خود ادامه دادند. علت نقص فنی؛ انسداد مجرای توالت هواپیما بدلیل گیر کردن «کلوخ» گزارش شد! ظاهراً یک مسلمان کانادایی-پاکستانی که اعتقادی به استفاده از دستمال یا آب برای طهارت نداشته است همراه خود یک کلوخ بزرگ به داخل هواپیما آورده و زمانی که پس از قضایِ حاجت، با کلوخ خود را پاک کرده به جای اینکه کلوخش را داخل سطل زباله توالت بیندازد آن را مستقیماً داخل مجرای دفع فاضلاب انداخته و این اقدام باعث انسداد در سیستم توالت هواپیما، روشن شدن سامانه هشدار در کابین خلبان و فرود اضطراری آن در میانه راه شده است.
این حادثه که آن زمان بسیاری از سیاستمداران و رسانهها با شوخی و خنده از کنارش رد شدند، پرده از حقیقت تلخی برمی داشت که گلوبالیستها، چپ گرایان فرهنگی و لیبرالهای هواداران جهانی شدن در کشورهای غربی طی یک دهه اخیر نخواستهاند ببینند و آن اینکه تصور ادغام فرهنگی و سیاسی ملل غیر غربی در ذیل ارزشهای غربی نه تنها به آن سادگی که گلوبالیستها تصور میکنند نیست، بلکه حتی این خطر وجود دارد که پذیرش چشم بسته و بیش از اندازه پناهجو باعث تشدید شکافهای اجتماعی و فرهنگی در جامعه میزبان شود. وقتی زیر گرفتن شهروندان آلمانی با خودرو توسط تروریستهای بنیادگرای اسلامی به امری معمول تبدیل میشود یا وقتی حمله با چاقو به مردم عادی در خیابانهای بلژیک و فرانسه به خبری تکراری بدل میشود، این خطر وجود دارد که سامانه هشدار جامعه در کابین دولت روشن شده و زمینه قدرت گرفتن احزاب دست راستیِ مهاجرستیز که مخالف اتحادیه اروپا و سایر نهادهای گلوبالیستی هستند فراهم گردد، خطری که اکنون در فرانسه و آلمان بسیار جدی است. آیا رویایِ جهانی شدن در حال بر باد رفتن است؟ اگر چنین باشد آیا اروپاییها محقاند که آمریکا را مسئول بر باد رفتن ارزشهای جهانشمول شان بدانند؟
چند روز قبل «کریستوف هویسگن»، رئیس کنفرانس امنیتی مونیخ، وقتی بیانیه پایانی این کنفرانس را در حضور رسانهها و سیاستمداران اروپایی قرائت میکرد نتوانست جلوی اشکهای خود را بگیرد. ظاهراً سخنان صریح وزیر دفاع آمریکا (مایک روبیو) و معاون ترامپ (جی دی ونس) که مقامات اروپایی را متهم به «سرکوب آزادی بیان» کرده بودند و همچنین «معامله کثیفی» که بین آمریکا و روسیه (بدون اروپا) بر سر اوکراین در راه است؛ عامل اصلی جریحه دار شدن عواطف آقای هویسگن بوده است. هویسگن در حالی که در قامت یک گلوبالیستِ دلشکسته اشک میریخت اعتراف کرد که دیگر «ارزشهای مشترکی» میان آمریکا و اروپا وجود ندارد!
اگر نگاهی به تاریخچه گلوبالیسم (جهانی شدن، جهانی گرایی) بیندازیم میتوانیم تا حدی هویسگن را درک کنیم چرا که گلوبالیسم در گذشته همواره مبانی نظری مستحکمی داشته است، هرچند امروز واقعیات سختی در حال ظهور است که دائماً حقانیت این مبانی نظری ناب لیبرالی را زیر سئوال میبرد. گلوبالیستها با استناد به نظریه «صلح لیبرال» امانوئل کانت و سایر نظریات جریان اصلی روابط بین الملل که معتقد به خلق «ارزشهای مشترک» فرهنگی-سیاسی بواسطه «وابستگی متقابل» اقتصادی هستند در دوران پسا-جنگ سرد تصور میکردند اگر زندگی مرفه تر، کار پردرآمدتر و اقتصاد پررونق تری برای شرکاء غیرغربی شان یا شهروندان مهاجر غیرغربی در داخل جامعه فراهم سازند، آنها با تفکرات ناسیونالیستی و محلی گرایانه سابق شان خداحافظی میکنند و در «دیگ مذاب» ارزشهای جهانشمول فرهنگ لیبرال مدغم یا اصطلاحاً «انتگره» میشوند، تصوری که شاید در دهه ۱۹۹۰ چندان دور از دسترس به نظر نمیرسید، اما اکنون دیگر با واقعیات میدانی جهان سیاست و اقتصاد همخوانی ندارد.
گلوبالیستهای آلمانی مثل هویسگن (و پیش از آن آنگلا مرکل) به شکل منطقی و معقولی انتظار دارند مبادلات پرسود تجاری بتواند خصومتهای ریشه دار تاریخی یا تفاوتهای فرهنگی عمیق چند صد ساله را از بین ببرد، اما تجربه تاریخی نشان داده است اتفاقاً رهبران غیرغربی مثل پوتین (و قبل از آن یلتسین) تا وقتی فقیر و بی پول هستند رفتار صلح آمیزتر و همگرایانه تری با غربیها دارند.
روسیه از سال ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۸ مثل یک گربه بی آزار در جوار اتحادیه اروپا چشم به دستان سخاوتمند اروپاییهای پیر و ثروتمند دوخته بود، اما به محض اینکه روسها از زیر آوار اقتصاد ورشکسته شوروی سابق کمر راست کردند و توانستند بازار نفت و گاز جهان را در دست بگیرند، آن روی بد خود را به اروپا نشان دادند. ابتدا جنگ علیه گرجستان در سال ۲۰۰۸، سپس دو جنگ بزرگ علیه اوکراین طی سالهای ۲۰۱۴ و سپس ۲۰۲۲، ترور مخالفین پوتین در پایتختهای اروپایی با مواد رادیوکتیو، تهدید اروپا به حمله اتمی و مواردی از این دست ثابت کرد رویایِ نظری مستحکم گلوبالیستها نسبت چندانی با واقعیات سخت روی زمین ندارد. حامیان تز همگرایی سیاسی از طریق وابستگی متقابل اقتصادی وقتی سال ۲۰۲۲ با بالا گرفتن جنگ اوکراین شاهد انفجار مشکوک خطوط لوله انتقال انرژی در شمال اروپا (نورداستریم) بودند، پی بردند که بیش از اندازه روی منطقی بودن طرفهای مقابل شان حساب باز کردهاند.
لیبرالهایی، چون هویسگن با خودشان میگویند سیاستمداری مانند ولادیمیر پوتین که روزانه ۱۰ میلیون بشکه نفت خام میفروشد (عمدتاً به کشورهای صنعتی غربی) و سالانه میلیاردها یورو درآمد از محل صادرات گاز خطوط لوله نورداستریم ۱ و ۲ به اروپا دارد، هرگز این ثروت و رفاه اقتصادی عظیم را قربانی جاه طلبیهای سیاسی احمقانه اش نمیکند، اما شخصی مثل پوتین نشان داد برخلاف انتظار لیبرالها چنین کاری انجام میدهد!
تحولات چند دهه اخیر نشان داده که چینیها علاقه زیادی به سرمایه و علم غربیها دارند، به عنوان مثال در حال حاضر سالانه یک میلیون دانشجوی چینی در دانشگاههای آمریکا پذیرش میشوند که اکثر آنها بورسیه حزب کمونیست بوده و پس از ختم تحصیل به چین بازمی گردند، اما علیرغم این حجم بالای مراودات علمی و صنعتی و اقتصادی، چین هیچ احترامی برای «ارزشهای مشترکی» که هویسگن برای آن اشک میریزد قائل نیست. آنچه چین در پشت پرده اقتصاد گلوبال انجام میدهد محتمل است که منتهی به «چینی شدن» جهان بشود، اما منطقاً رَه به «جهانی شدن» موردنظر گلوبالیستهای خوش خیال نخواهد برد.
لیبرالهایی مانند هویسگن تصور میکنند اگر مبادلات اقتصادی گستردهای با کشوری مثل چین داشته باشند، میتوانند بتدریج شاهد گذار چنین جوامعی به سوی نظام حکمرانی «لیبرال دموکراسی» باشند. گذشت زمان، اما باطل بودن چنین خیالاتی را به اثبات رسانده است. زمانی «فرانسیس فوکویاما» (ازتئوریسینهای مشهور لیبرال) در سال ۲۰۰۳ پیش بینی کرده بود که بعد از پیوستن چین به سازمان تجارت جهانی، رشد سریع مناسبات سرمایه دارانه در این کشور و فعال شدن دینامیسم انقلابی اقتصاد بازار آزاد در درون جامعه چین، نهایتاً طی یک دهه آینده شاهد فروپاشی نظام سیاسی اقتدارگرایانه و کمونیستی حاکم بر پکن و یک گذار باشکوه به سوی لیبرال دموکراسی خواهیم بود! پیش بینیای که با گذشت ۲ دهه نه تنها به اثبات نرسید بلکه حتی رخدادهایی کاملاً عکس آن اتفاق افتاد؛ به این معنی که دولت چین ابتدا دموکراسی نیم بند حاکم بر هنگ کنگ را با خشونت برچید و اکنون برای بلعیدن دموکراسی تایوان نقشه میکشد!
اشتهای سیری ناپذیر پکن برای «چینی کردن جهان» زیر نقاب نهادهای گلوبالیستی مثل سازمان تجارت جهانی WTO اکنون دیگر بر کسی پوشیده نیست. امروزه سرمایه داری نوع چینی (که حمایت پنهان دولت را همراه دارد) با نفوذ به سازمان تجارت جهانی در پوشش یک دولت نرمال، به صورت تدریجی و آرام در حال به زانو در آوردن سایر نظامهای سرمایه داری غیردولتی در سراسر جهان است و در این مسیر از ترفند «دامپینگ» برای شکست اقتصادی رقبا و انحصار بازار جهانی به نفع خود استفاده میکند. طی یک دهه اخیر میلیونها شغل در کشورهای توسعه یافته غربی پس از هجوم سیل آسای کالاهای ارزان قیمت چینی از بین رفتهاند و چین مثل یک انگل بی رحم در حال مکیدن سرمایه جهان (جهانی که گلوبالیستها پیشاپیش درهای بسته اش را به روی چین باز کردهاند) به درون قلمرو خویش است.
چین برخلاف مقررات سازمان تجارت جهانی (که تضمین کننده اصل رقابت در بازار آزاد است) به صورت کاملا برنامه ریزی شده اقدام به پایین نگه داشتن ارزش پول خود در برابر سایر ارزهای خارجی میکند تا از یک سو قیمت کالاهای صادراتی اش را کاهش دهد و در رقابت با محصولات سایر کشورها، بازار جهانی را از آن خود کند و از سوی دیگر قیمت کالاهای وارداتی نیز در داخل افزایش یابد و خریداران چینی مجبور شوند صرفا از محصولات داخلی استفاده کنند و بدین ترتیب حتی کالاهای آمریکایی یا آلمانی در داخل چین خریدار چندانی نداشته باشند. آمریکا بارها علیه این ترفندهای مخرب چین به سازمان تجارت جهانی شکایت کرده است، اما «سازوکار استیناف» در سیستم حل اختلافات این سازمان تاکنون عملا ناکام بوده و نتوانسته مانع از تخطی اعضای قدرتمند از خطوط قرمز سازمان شود. طبیعی است که این رفتار تهاجمی چین در نهایت به یک واکنش ضدهژمونیک از سوی آمریکا مواجه شود.
هویسگن بر بالین رویایِ محتضر جهانی شدن و الگوی در معرض تهدید اتحادیه اروپا اشک ریخت، او با قلبی شکسته مقابل چشم جهانیان اعتراف کرد که دیگر «ارزشهای مشترکی» میان آمریکا و اروپا وجود ندارد. اما حقیقت آن است که آمریکاییها ارزشهای مشترک جهانی شان با اروپا را نادیده نگرفتهاند، آنها فقط چشم شان را بر روی واقعیتهای غیرقابل انکار بین المللی باز کردهاند. ارزشهای مشترک مدنظر هویسگن سالهاست که دیگر ارزش مشترک جهانی محسوب نمیشود. تاریخ نشان داده که در پدیده مهاجرین، جنگهای شرق اروپا، بحران تغییرات اقلیمی و موضوع تجارت جهانی، کشورهای رقیب به قواعد بازی (یا همان ارزشهای مشترک جهانشمول) احترام نمیگذارند و در جایی که بازیگران منفعت شخصی شان را به ارزشهای مشترک و قواعد بازی ترجیح دهند، طبیعتاً چنان نظمی نمیتواند زیاد دوام بیاورد. تجربه نشان داده وقتی پای سود و نفع مالی در میان باشد حتی اروپاییها هم بر ارزشهای مشترک چشم میپوشند.
به عنوان مثال اتحادیه اروپا سالهاست که از نظر اقتصادی، آمریکا را به چین فروخته است! آمارها نشان میدهد طی دو دهه نخست قرن ۲۱ میزان واردات اتحادیه اروپا از چین بیش از ۱۰ برابر شده است (یعنی از ۴۵ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۱ به ۴۶۲ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۰ رسیده) در حالی که واردات اروپا از آمریکا طی همین مدت فقط ۲ برابر شده است (یعنی از ۱۶۸ میلیارد دلار در سال به ۳۳۶ میلیارد دلار رسیده) طبیعی است که عقلای قوم در آمریکا پیشاپیش میتوانند حدس بزنند با ادامه این روند طی یک دهه آینده علاوه بر نابودی تولید داخل خودشان، کل بازارشان در اروپا را نیز به راحتی به چین واگذار خواهند کرد و طبیعتاً برای کنترل چنین بحرانی اقدامات پیشگیرانه به عمل میآورند. به نظر میرسد آمریکاییها در حال حاضر مجبور به انتخاب «گزینه بد» برای جلوگیری از وقوع «گزینه بدتر» هستند، آنها با قربانی کردن اوکراین و منقبض ساختن فرایند انبساط ناتو و اتحادیه اروپا به سوی شرق تلاش دارند تا در یک یارگیری جدید، روسیه را برای مقابله با تهدیدهای اساسیتر چین در کنار خود داشته باشند.