bato-adv
bato-adv

چرا پوتین عاشق ترامپ است؟

چرا پوتین عاشق ترامپ است؟

اوباما پیام پشت شلیک پوتین را درست دریافت نکرد. یا فرصت نداشت، چون یک سال و نیم بعد ریاست جمهوری را به ترامپ واگذارد. او سیاست انزوا و فشار حداکثری را علیه پوتین ادامه داد و بایدن هم درست در همان مسیر گام برداشت، سیاستی که شخصیتی چون پوتین را عصبانی‌تر کرد. ترامپ اکنون سعی دارد راه متفاوتی را در پیش بگیرد، او نشان داده نیاز‌های روانی شخصیت مقابلش را خوب درک می‌کند.

تاریخ انتشار: ۲۲:۱۲ - ۲۴ بهمن ۱۴۰۳

چرا پوتین عاشق ترامپ است؟فرارو- قاسم توکلی؛ «یک روس را که بخراشی زیر او یک تاتار می‌یابی» (ضرب المثل روسی)

یکی از رهبرانی که از زمان اپیدمیک شدن اینترنت حتی یک لحظه هم از جلوی دوربین‌های تلویزیونی دور نشده ولادیمیر پوتین است. به جرأت می‌توان گفت در فضای نت میلیون‌ها عکس، ویدئو و گزارش خبری از پوتین طی بیش از دو دهه انباشته شده است. در حال خلبانی، رانندگی کامیون، راندن تانک، اسب سواری، راندن موتورسیکلت سنگین، ماهیگیری، اسکی، تیراندازی، جودو، کاراته، شنا در آب‌های یخ زده، با پلنگ، با سگ، با ببر، با عقاب، با خرس و خلاصه در هر جایی و با هر وسیله یا جانوری که تصور کنید پوتین عکس دارد.  

هیچ رهبری در جهان به اندازه او جلوی دوربین‌های تلویزیونی برهنه نشده است، همه اینها برای چیست؟

در یک کلام «هذیان خودبزرگ بینی»! یا چیزی که در علم روانشناسی سیاسی به آن «مگالومانیا» گفته می‌شود، جنون عظمت طلبی یک شخصیت نمایشی که مایل است در قامت فاتحان بزرگ تاریخ و یک چهره کاریزماتیک به رسمیت شناخته شود.

علت تنفر پوتین از اوباما و بایدن به همین مسئله برمی‌گردد که آنها نمی‌خواستند مثل ترامپ مستقیماً از پوتین سخن بگویند یا جوری وانمود کنند که گویا گره معمای اوکراین در ید باکفایت اوست.  

اوباما و بایدن به دلیل روحیه لیبرال منش و اقتدارستیزی که داشتند اصلاً متوجه این نیاز بیمارگونه پوتین برای دیده شدن و تایید گرفتن نبودند. پوتین نیاز دارد تا شخصی مثل ترامپ (که همه نگاه‌ها در جهان متوجه اوست) مستقیماً درباره اش صحبت کند، جوری که رسانه‌ها و میلیون‌ها مخاطب در سراسر جهان نام پوتین را بار‌ها از زبان قدرتمندترین فرد جهان بشنوند! به واقع همینکه ترامپ می‌گوید «از طریق یک تلفن با پوتین به جنگ اوکراین خاتمه خواهم داد» برای پوتین بزرگترین دستاورد و حتی پیروزی محسوب می‌شود. این دقیقاً همان چیزیست که این قبیل بیماران روانی خودشیفته و عظمت طلب بدان نیاز دارند!

این توجه تکمیل کننده آلبوم بی انتهای عکس و ویدئو‌هایی است که پوتین طی ٢ دهه در افکار عمومی جهانیان از خود به یادگار گذاشته است. این نوع توجه از سوی شخصی مثل ترامپ در جهانِ پوتینی اینگونه ترجمه می‌شود؛ «لعنتی‌ها نگاه کنید من اینجا هستم، سرنوشت همه چیز هنوز در دستان من است! قهرمان حقیقی این بازی زلنسکی نیست بلکه من هستم، به من توجه کنید نه به آن دلقک»!

و، اما وای به روزگار افرادی که تزار مغرور را نادیده بگیرند یا خدایی ناکرده او را تحقیر کنند. این اقدام می‌تواند بسیار خطرناک باشد، تزار کوچک تاوان چنین گستاخی‌هایی را حتی اگر شده با ریختن خون بیگناهان می‌ستاند. اوباما و بایدن هر کدام به شکلی متفاوت هزینه خونین نادیده گرفتن پوتین را پرداخته‌اند و اینَک ترامپ با هوشیاری در تلاش است آنچه برای حل بحران اوکراین لازم است را به پوتین بدهد: مقدار زیادی توجه و البته کمی زمین در شرق اوکراین!

درس‌های تاریخ؛ محفلی که پوتین در آن تحقیر  شد!

ژوئن سال ٢٠١٤ (خرداد ١٣٩٣) زمانی که رهبران غربی در پاریس گردهم آمده بودند تا هفتادمین سالگرد پیروزی متفقین در جبهه نرماندی را جشن بگیرند، پوتین نیز یکی از میهمانان این محفل پر زرق و برق بود. او اگر چه از نظر قد و قواره کوتاه‌تر از فرانسوا اولاند، جیمز کامرون یا باراک اوباما بود و تقریباً هم قد آنگلا مرکل به نظر می‌رسید، اما غرور و اعتماد به نفسش بدون شک بلندتر از هر کسی در آن مجلس بود و البته خشم نهفته در اعماق قلبش! پوتین به عنوان مردی خودساخته که از طبقات پایین شهر سن پترزبورگ برخاسته و به رهبریِ بلامنازع یکی از ابرقدرت‌های جهان رسیده بود به هویت روسی و تاریخ باشکوه کشورش می‌بالید و روی خوشی نسبت به تفکرات جهان وطنانه قاطبه رهبران اتحادیه اروپا نشان نمی‌داد.  

او که سال‌های متمادی از زمان شوروی سابق به عنوان افسر اطلاعاتی کا گ ب در پایتخت‌های اروپایی خدمت کرده بود، با شمّ اطلاعاتی قوی اش به خوبی می‌توانست ترس پنهان در پشت احترام ظاهری رهبران اروپایی را حس کند و از آن لذت ببرد. ولادیمیر فرزند قدرت بود و فقط قدرت را به رسمیت می‌شناخت، به همین دلیل در آن محفل هیچ کس را به جز رئیس جمهور آمریکا در قد و قواره خودش نمی‌دید و متقابلاً انتظار داشت چنین توجهی از سوی باراک اوباما نیز نثار او شود، اما نشد!

آن روز‌ها باد‌های غرور و عظمت بر بادبان کشتی بخت پوتین می‌وزید، کشورش روزانه ١٠ میلیون بشکه نفت خام به بازار سرازیر می‌کرد و همزمان بزرگترین فروشنده گاز طبیعی در جهان بود که این همه، چیزی بالغ بر ٦٢٠ میلیارد دلار ذخیره ارزی برایش به ارمغان آورده بود. جامعه تحت رهبری اش با ٣٤٠ میلیارد دلار واردات سالانه تا خرخره غرق در سرمایه داری مصرفی بود، پیرمرد‌هایی که قحطی دوران جنگ جهانی و فقر عصر سوسیالیسم را به یاد داشتند، پوتین را در قامت مسیحِ زمان تقدیس می‌کردند.

او به عنوان پدر ملت در قرن ٢١ دوره‌ای از رفاه و فراوانی را پدید آورده بود که ملت روسیه نظیرش را نه قبل از آن و نه بعد از آن هرگز به یاد ندارد.  

پوتین باوجود اینکه سرمست از درآمد‌های بادآورده نفتی و گازی بود ولی این موفقیت اقتصادی برایش کافی نبود، چون او مثل همه دیکتاتور‌های تاریخ دل در گرویِ سودایی دگر داشت و فقط به یک هدف می‌اندیشید: احیاء عظمت تاریخی امپراطوری روسیه که شخص او بر اریکه قدرتش نشسته است! برای پوتین اقتصاد و منابع غنی کشور، مردم روسیه و خلاصه همه چیز، فقط ابزاری بودند برای اعتلایِ تصوّر مالیخولیایی که او از میهنش در سر می‌پروراند و این عظمت محقق نمی‌شد مگر از طریق جنگ و توسعه قدرت نظامی. پوتین از همان دوران جوانی در مکتب ماکیاول پرورش یافته و مرید رئال پلتیک، سیاست موازنه قوا و قدرت سخت بود.

در این میان، اما آنچه آتش خشم پوتین را شعله ور می‌ساخت تمایل غیرقابل بخشش کشور‌های تازه استقلال یافته شوروی برای پیوستن به نهاد‌های فراملی غربی مثل اتحادیه اروپا و ناتو بود. حرف‌هایی که آن زمان میخائیل ساکاشویلی (رئیس جمهور وقت گرجستان) و پترو پروشنکو (رئیس جمهور وقت اوکراین) درباره پیوستن کشور‌های شان به اتحادیه اروپا و ناتو می‌زدند کابوس پوتین بود. او طی یک سلسله جنگ‌های نظامی ابتدا در سال ٢٠٠٨ گرجستان را شکست داد و منطقه آبخازیا را به تصرف درآورد و سپس به همین طریق شبه جزیره کریمه را سال ٢٠١٤ از چنگ اوکراین درآورد، اما با وجود تجزیه سرزمینی این کشور‌ها هنوز هم کسی در غرب آنگونه که باید تزار خشمگین را نمی‌دید و از او حساب نمی‌بُرد! او تضمین‌های امنیتی و سیاسی محکمی برای توقف گسترش ناتو و اتحادیه اروپا می‌خواست، اما در آن محفل خاص، رفتار رهبران غربی باب میل تزار خودشیفته نبود.  

برعکس، در پاریس همه چشم‌ها و توجه‌ها بدنبال رهبر بلندآوازه لیبرال؛ باراک اوباما بود. رهبران اروپایی برای دست دادن و خوش و بش کردن با اوباما صف می‌کشیدند و منتظر بودند ببینند موضع آمریکایی‌ها در قبال الحاق شبه جزیره کریمه به روسیه چیست؟! اروپا از ترس توسعه طلبی پوتین کاملاً به آغوش آمریکا خزیده بود و همه منتظر بودند ببیند اوباما چگونه پوتین را سر جای خود می‌نشاند؟!

اوباما در آن محفل نه تنها پوتین را نادیده گرفت و به او بی اعتنایی کرد بلکه یک زخم کاری هم به قلبش وارد نمود؛ او در سخنرانی جنجالی اش به عمد روسیه را صرفاً یک «قدرت منطقه‌ای» خواند که امنیت شمال شرق اروپا را به خطر انداخته است! این یعنی اوباما، پوتین و سرزمین مقدس اش روسیه را همردیف قدرت‌های درجه دو و سه مثل مجارستان و لهستان قرار داده بود! خون در رگ‌های تزار جوشیدن گرفت، او اکنون بدنبال راهی بود تا نشان دهد روسیه فقط یک تهدید برای مشتی غربگرای اوکراینی یا گُرجی نیست بلکه مسئله می‌تواند خیلی فراتر از این حرف‌ها باشد. وقت تیغ زدن به زخم فرا رسیده بود و پوتین، کین توزانه می‌رفت تا شعله زیر بحران اوکراین را بازهم داغ‌تر کند.

  تزار دندان‌هایش را نشان می‌دهد!

پوتین همیشه نسبت به دموکرات‌های آمریکایی مثل جو بایدن، بیل کلینتون و هیلاری کلینتون نظر بدی داشته، اما به طور خاص باراک اوباما همه چیز‌هایی که او شخصاً از آنها متنفر بود را در خود داشت: به عنوان یک رنگین پوستِ لیبرال، هوادار برابری همه اقلیت‌های نژادی، قومی و جنسیتی بود، از آزادی جامعه ال جی بی تی حمایت می‌کرد، هوادار جنبش فمنیستی رادیکال زنان اوکراینی به نام «فِمِن» بود (که یک بار حتی جلوی پوتین خودشان را برهنه کردند)، در لوایِ بیرق گلوبالیسم در حال رخنه دادن نهاد‌های لیبرال غربی مثل اتحادیه اروپا و ناتو زیر دیوار همسایه‌های مسکو بود و از همه مهمتر غرور تزار خودشیفته کرملین را جلوی چشم اروپایی‌ها خدشه دار کرده بود، این اقدام اوباما برای پوتین معنایی جز دعوت به دوئل نداشت!

روز ١٧ جولای تقریبا یک ماه بعد از پایان مراسم جشن سران متفقین در پاریس، در یک روز گرم و آفتابی تابستان یک هواپیمای بوئینگ پهن پیکر خطوط هوایی مالزی با ٢٩٨ سرنشین از آمستردام هلند به مقصد کوالالامپور حرکت کرد. ١٩٣ هلندی، ٢٣ آمریکایی، تعداد زیادی استرالیایی، انگلیسی و سایر شهروندان عمدتاً از کشور‌های مختلف غربی در هواپیما حضور داشتند؛ مشخصاتی که پرواز را به طعمه جذابی برای تزار زخم خورده تبدیل می‌کرد.

وقتی هواپیمای MH۱۷ به شرق اوکراین رسید ناگهان با موشک هدف قرار گرفت و سرنگون شد. همه ٢٩٨ سرنشین هواپیما کشته شدند! درست دقایقی بعد از سرنگونی هواپیما و زمانی که هنوز رسانه‌های بین المللی از وقوع فاجعه مطلع نبودند رئیس دفتر اوباما در کاخ سفید به اطلاع رئیس جمهور رساند که پوتین می‌خواهد تلفنی با او صحبت کند. پوتین از پشت خط گفت که قصد دارد درباره یک بحران وخیم بین المللی حرف بزند، اما قبل از آن، از اوباما خواست تلویزیون دفترش را روشن کند…

سال ٢٠١٨ کمیته حقیقت یاب بین المللی نتایج تحقیقات گسترده خودش را اعلام کرد: هواپیما بر اثر اصابت صد‌ها ترکش ناشی از انفجار یک موشک در چند متری کابین خلبان ساقط شده است، موشک زمین به هوا از نوع Buk (SA-۱۱) که این سامانه متعلق به یگان پنجاه و سوم موشک‌های ضد هوایی ارتش روسیه است!  

نکته عجیب ماجرا آن بود که اوباما پیام پشت آن شلیک را درست دریافت نکرد (یا فرصت نداشت، چون یک سال و نیم بعد ریاست جمهوری را به ترامپ واگذارد)، او سیاست تحقیرآمیز انزوا و فشار حداکثری را علیه پوتین ادامه داد و بایدن هم درست در همان مسیر گام برداشت، سیاستی که شخصیت لجوجی، چون پوتین را عصبی‌تر و خونریز‌تر کرد. ترامپ اکنون سعی دارد راه متفاوتی را در پیش بگیرد، او بازیگر زیرکی است و نشان داده نیاز‌های روانی شخصیت مقابلش را خوب درک می‌کند، مسیری که او گشوده دست کم تا اینجای کار تزار کوچک را خوشحال نگاه داشته، هرچند برای دیدن نتیجه کار باید کمی بیشتر صبر کرد.

برچسب ها: ترامپ پوتین
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین