
در شرایطی که صدای طبل جنگ با ایران در واشنگتن بلندتر شده، تحلیلگران هشدار میدهند که اقدام نظامی نهتنها بیثباتی منطقه را تشدید میکند، بلکه منافع استراتژیک آمریکا را تضعیف خواهد کرد. راهکار واقعبینانه، بازگشت به دیپلماسی، توافقی مرحلهای و قابل راستیآزمایی است که برنامه هستهای ایران را مهار کند، از جنگ جلوگیری نماید و موقعیت آمریکا را بهعنوان بازیگر مسئول جهانی حفظ کند.
فرارو- سینا طوسی پژوهشگر غیرمقیم مرکز سیاست بین الملل و عضو شورای ملی ایرانیان آمریکا.
به گزارش فرارو به نقل از نشریه ریسپانسیبل استیت کرفت، در واشنگتن، صدای طبل جنگ با شدت بیشتری شنیده میشود. در هفتههای اخیر، بسیاری از همان تحلیلگران و صداهای نومحافظهکاری که در گذشته از جنگ عراق حمایت کرده بودند، اکنون تمرکز خود را به ایران معطوف کردهاند.
مؤسسات و اندیشکدههایی مانند «بنیاد دفاع از دموکراسیها» و «مؤسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک» بار دیگر گفتمان تقابل نظامی را تقویت کردهاند و مدعی هستند که شرایط فعلی بهترین زمان برای اقدام است. با این حال، چنین تحلیلهایی ریسکهای گستردهای را به همراه دارند. در صورتی که سیاستگذاران آمریکایی تصمیم به حمله شتابزده به ایران بگیرند، تلاشهای دیپلماتیک مورد نظر دولت ترامپ ممکن است بهطور کامل منحرف شده و جای خود را به یک جنگ گسترده بدهد.
یک جنگ گسترده با ایران عواقب فاجعهباری خواهد داشت که محدود به مرزهای خاورمیانه نمیماند و میتواند به شدت برنامههای داخلی و سیاست خارجی دولت ترامپ را منحرف کند. این نوع درگیری نه تنها منابع و توجه آمریکا را به خود معطوف خواهد کرد، بلکه به طور جدی توانایی این کشور در رسیدگی به اولویتهای داخلی را مختل خواهد ساخت. چنین وضعیتی، اهرمهای آمریکا در عرصه جهانی را نیز تضعیف خواهد کرد؛ آن هم در حالی که واشنگتن با چالشهای استراتژیک روزافزونی از سوی چین و روسیه روبروست و در حال مذاکره برای توافقات تجاری کلیدی با اروپا است.
در چنین شرایطی، خلأ توجه واشنگتن به مسائل بینالمللی میتواند فرصتهایی برای سایر بازیگران ایجاد کند. اروپا ممکن است با بهرهگیری از این وضعیت، حمایتهای خود از جنگ در اوکراین را افزایش داده و در برابر تلاشهای ترامپ برای بازتنظیم روابط فرا آتلانتیکی مقاومت بیشتری از خود نشان دهد. این احتمال وجود دارد که کشورهای شریک تجاری آمریکا مانند مکزیک، کانادا و هند، نیز به دنبال گرفتن امتیازات یکجانبه از واشنگتن باشند. همچنین، هرگونه حمله نظامی یکجانبه، انسجام جامعه بینالمللی را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
روسیه و چین، علیرغم نگرانیهایشان درباره برنامه هستهای ایران، به احتمال زیاد اقدام نظامی یکجانبه از سوی آمریکا را بهعنوان تهدیدی جدیتر تلقی خواهند کرد. چنین حملهای میتواند اهرمهای آمریکا در سازمان ملل را تضعیف کرده و به اعتبار بینالمللی واشنگتن آسیب بزند. بدترین سناریو این است که چنین اقدامی نتیجهای کاملاً معکوس داشته باشد. به جای مهار ایران، حمله نظامی ممکن است این کشور را به سوی هدفی سوق دهد که دولت ترامپ ادعا میکند قصد جلوگیری از آن را دارد: «دستیابی به بمب هستهای».
اگر ترامپ نتواند بحران ایران را به شیوهای صلحآمیز خاتمه دهد، ممکن است در تاریخ بهعنوان رئیسجمهوری شناخته شود که ایران در دوران زمامداری او به یک کشور دارای تسلیحات هستهای تبدیل شد، نه بهعنوان رهبری که این معضل را حل کرده باشد. چنین میراثی نه تنها برای ترامپ ناخوشایند، بلکه برای ایالات متحده نیز غیرقابلتحمل خواهد بود.
با وجود هشدارهای فزاینده، ترامپ اخیراً اظهار داشت: «به زودی اتفاقی برای ایران خواهد افتاد.»، اما همزمان تاکید کرد: «امیدوارم بتوانیم به یک توافق صلح برسیم. این حرف را نه از موضع قدرت و نه از موضع ضعف میزنم، بلکه ترجیح میدهم یک توافق صلح ببینم تا چیز دیگری.» این سخنان از کسی که به دنبال جنگ است شنیده نمیشود. بلکه اینها گفتههای یک مذاکرهکنندهاند؛ شخصی که همچنان به قدرت دیپلماسی برای حل این بحران اعتقاد دارد.
این رویکرد ترامپ تنها به شخص او محدود نمیشود. استیون ویتکاف، نماینده ترامپ در امور خاورمیانه در مصاحبهای اخیر با تاکر کارلسون، موضعی محتاطانهتر نسبت به ایران اتخاذ کرد که بهطور آشکاری از گفتمان غالب در حلقههای سیاست خارجی آمریکا فاصله داشت. ویتکاف بر عملگرایی، تأیید متقابل و احترام دوجانبه تأکید کرد و مهمتر از همه، اجتناب از درگیری را در اولویت قرار داد. این اظهارات، نمایانگر یک رویکرد واقعگرایانه بودند؛ رویکردی که نه تنها پیچیدگیهای سیاست خاورمیانه را در نظر میگیرد، بلکه بر درک دقیق از منافع ایالات متحده استوار است.
مشکل اینجاست که بسیاری از چهرههای تأثیرگذار چه در داخل دولت و چه خارج از آن، نهتنها از پیشبرد دیپلماسی با ایران ممانعت میکنند، بلکه عملاً هر مسیر واقعگرایانه برای مذاکره را نیز نابود میسازند. آنها ظاهراً بر ضرورت یک «توافق» تأکید میکنند، اما در عمل خواستههایی را مطرح میکنند که فراتر از هر نوع توافق معقول است: توقف کامل غنیسازی اورانیوم، برچیدن تمام زیرساختهای هستهای، قطع روابط ایران با متحدان منطقهای و تغییرات اساسی در سیاست خارجی کشور. این خواستهها عملاً به معنای تسلیم کامل ایران است؛ شرایطی که هیچ دولتی در تهران، چه میانهرو و چه تندرو، قادر به پذیرش آن نخواهد بود. حتی مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری که با وعده تعامل و دیپلماسی روی کار آمد، فاقد مشروعیت سیاسی لازم برای تن دادن به چنین اولتیماتومی است.
باید به صراحت گفت: وقتی خواستههای حداکثری را تحت عنوان «توافق» مطرح میکنید، هدف شما صلح نیست، بلکه فراهم کردن زمینهای برای درگیری است. ایران کشوری با ساختار پیچیده و تاریخی کهن است، اما تجربه یک دهه اخیر نکتهای روشن را نشان میدهد: هنگامی که ایالات متحده از دیپلماسی برای تعامل با ایران استفاده میکند، نتایج مطلوبتری به دست میآید.
برعکس، تکیه صرف بر فشار، احتمال درگیری نظامی را افزایش میدهد. فشار در سیاست خارجی نباید بهعنوان هدفی مستقل دیده شود. این ابزار تنها زمانی مفید است که برای ایجاد اهرمهای دیپلماتیک و گشودن مسیر گفتوگو به کار گرفته شود، نه صرفاً برای تحمیل هزینههای غیرمنطقی. در شرایط کنونی، اهرم قدرت در دست آمریکاست. سوال اصلی این است که آیا ایالات متحده از این موقعیت برای تقویت مسیر دیپلماسی استفاده میکند یا آن را نادیده میگیرد و به سوی بحرانی گستردهتر حرکت میکند.
توافق هستهای ۲۰۱۵ هرگز بهطور کامل خواستههای همه طرفها را برآورده نکرد، اما توانست محدودیتهای جدی بر برنامه هستهای ایران اعمال کند و سطحی بیسابقه از دسترسی بازرسان بینالمللی را فراهم آورد. هدف از خروج ایالات متحده از این توافق، افزایش فشار برای وادار کردن ایران به پذیرش شرایط سختتر بود. اما این هدف هیچگاه تحقق نیافت. نتیجه آنچه در سالهای اخیر شاهد بودهایم، روندی کاملاً معکوس بوده است. برنامه هستهای ایران گسترش یافته، بیثباتی منطقهای شدت گرفته و روابط ایران با مسکو و پکن عمیقتر شده است. در همین حال، اجماع بینالمللی که زمانی از تلاشهای آمریکا حمایت میکرد، به طور چشمگیری تضعیف شده و عملاً فروپاشیده است.
اکنون زمان آن رسیده که ایالات متحده از فشارهای فعلی بهعنوان اهرمی برای دستیابی به توافقی جامعتر و مؤثرتر استفاده کند، نه اینکه در مسیری گام بردارد که تنها به تشدید تنشها و احتمالاً جنگ منجر میشود. این توافق جدید میتواند شامل محدودیتهای قویتر بر برنامه هستهای ایران، بازرسیهای شفافتر و مؤثرتر و در نتیجه، تضمین امنیت بلندمدت ایالات متحده باشد. با این حال، برخی صداهای تندرو همچنان بر ایدههای غیرواقعی و پرخطر خود پافشاری میکنند. آنها به اشتباه تصور میکنند که حمله نظامی به ایران میتواند سریع و بدون عواقب بلندمدت باشد. چنین تصوری نه تنها توهمآمیز، بلکه بیاعتبار و غیرمسئولانه است.
جی دی ونس، معاون رئیسجمهور، در اکتبر گذشته هشدار داد که منافع آمریکا و اسرائیل همیشه همسو نیست و تأکید کرد که اجتناب از جنگ با ایران به نفع ایالات متحده است. او یادآور شد که یک درگیری نظامی با ایران، نهتنها هزینههای هنگفتی را بر دوش آمریکا تحمیل میکند، بلکه منابع قابل توجهی را به خود اختصاص خواهد داد. واقعیت این است که حتی در بهترین سناریو، یک حمله نظامی به ایران ممکن است تنها برنامه هستهای این کشور را به طور موقت به تأخیر بیندازد، اما در عوض خطر برافروختن آتشی منطقهای را به همراه دارد که میتواند جان نیروهای آمریکایی را به خطر بیندازد و ایران را به سوی تسلیحاتی کردن برنامه هستهایاش سوق دهد.
چنین درگیریای، فراتر از تلفات انسانی، پیامدهای اقتصادی شدیدی به همراه خواهد داشت: افزایش بیسابقه قیمت نفت، مختل شدن زنجیرههای تأمین انرژی و بیثباتی گسترده در سراسر خاورمیانه. علاوه بر این، نتایج سیاسی این رویکرد نیز به احتمال زیاد منفی خواهد بود. مردم آمریکا از جنگهای طولانی و پرهزینه خسته شدهاند و طبق نظرسنجیها، اکثریت آنها دیپلماسی را به جای درگیری نظامی ترجیح میدهند.
آنچه در شرایط فعلی ضروری است، رویکردی واقعبینانه و عملگرایانه است که بتواند تنشها را کاهش داده و زمینه را برای مذاکرات دیپلماتیک مهیا کند. این استراتژی باید شامل مشوقهای معتبر و ملموسی باشد که ایران را به همکاری بیشتر ترغیب کند. این مشوقها باید در ازای محدودیتهای قابلراستیآزمایی در برنامه هستهای ایران ارائه شوند، اما در عین حال، الزام به برچیدن کامل این برنامه را به همراه نداشته باشند.
رهبران ایران در برابر فشارهای خارجی رویکردی آزمودهشده دارد: بهجای عقبنشینی، با فشار متقابل واکنش نشان میدهد، اما در مقابل امتیازدهی، حاضر به تعامل و پاسخ متقابل است. تجربیات گذشته به وضوح نشان دادهاند که اولتیماتومها و تهدیدها نه تنها کارساز نبودهاند، بلکه اغلب نتیجه عکس دادهاند. آنچه توانسته معادلات را تغییر دهد، اتخاذ رویکردهایی بوده است که بر پایه احترام متقابل، اعتمادسازی تدریجی و اقداماتی گامبهگام و قابلراستیآزمایی بنا شدهاند. به همین دلیل، اظهارات اخیر استیون ویتکوف در مصاحبه با تاکر کارلسون، که تمایلی به دیپلماسی جدی و عملگرایانه را نشان میداد، حرکتی مثبت تلقی میشود. با این حال، شعارها و بیانات مثبت بهتنهایی کافی نیستند. برای جلب توجه تهران و باز کردن مسیر تعامل، لازم است این اظهارات با گامهای عملی و ملموس همراه شوند؛ گامهایی که با دقت طراحی شدهاند.
اقدامات عملی کوچک نظیر صدور مجوزهای محدود برای استفاده از داراییهای بلوکهشده ایران در امور بشردوستانه، میتواند به باز کردن کانالهای تعامل کمک کند. همچنین بازبینی پیشنهاد رئیسجمهور ماکرون در سال ۲۰۱۹ برای ایجاد یک خط اعتباری با پشتوانه درآمدهای نفتی آینده میتواند گامی در جهت تسهیل گفتوگو باشد. این نوع اقدامات، بدون نیاز به لغو تحریمهای کلیدی، میتوانند مزایای ملموسی ارائه دهند که ایران را به همکاری ترغیب کند. البته، این گامها باید بهطور همزمان با اقدامات ایران همراه باشد. به عنوان مثال، ایران میتواند متعهد شود که انباشت اورانیوم با غنای بالا را کاهش دهد یا سطح همکاری و شفافیت خود با آژانس بینالمللی انرژی اتمی را افزایش دهد.
یکی از گزینههای واقعبینانهتر برای مدیریت بحران، دستیابی به یک توافق موقت است. در چارچوب چنین توافقی، ایالات متحده میتواند متعهد شود که از اعمال تحریمهای جدید و تشدید فشارهای موجود خودداری کند. در مقابل، ایران نیز برخی از عناصر حساس برنامه هستهای خود را به حالت تعلیق درآورد. این توافق موقت میتواند بهعنوان پلی برای دستیابی به یک توافق جامعتر عمل کند. چنین توافقی ضمن کاهش فضای تنش، زمان ارزشمندی برای ازسرگیری مذاکرات فراهم میکند.
تجربههای گذشته به وضوح نشان دادهاند که فشارهای بیهدف و بدون پشتیبانی از یک مسیر دیپلماتیک واقعی، نه تنها به نتیجهای نرسیدهاند، بلکه اوضاع را پیچیدهتر کردهاند. این رویکرد باعث تسریع پیشرفت برنامه هستهای ایران و چندین بار نزدیک شدن ایالات متحده به آستانه درگیری نظامی شده است. حتی اگر برخی استدلال کنند که ایران شریکی قابل اعتماد نیست، این دقیقاً دلیل اهمیت نظارتها و راستیآزماییهای بینالمللی است. در زمان اجرای توافق هستهای ۲۰۱۵، آژانس بینالمللی انرژی اتمی توانست به تأسیسات هستهای ایران دسترسی داشته باشد و محدودیتهای قابلتوجهی بر این برنامه اعمال کند. در مقابل، هرگونه حمله نظامی نه تنها شفافیت فعلی را از بین میبرد، بلکه خطر خروج ایران از پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را بههمراه خواهد داشت.
هیچ توافقی بینقص نیست، اما توافقی که بتواند برنامه هستهای ایران را تحت کنترل درآورد، از جنگی ویرانگر جلوگیری کند و جایگاه ایالات متحده را بهعنوان بازیگری اصلی در عرصه بینالمللی حفظ نماید، دستاوردی استراتژیک خواهد بود. چنین توافقی باید بهعنوان هدف اصلی یک سیاست واقعبینانه و جدی مطرح شود—نه بهعنوان یک خیالپردازی یا جنگ ایدئولوژیک.
دونالد ترامپ بارها خود را بهعنوان یک مذاکرهکننده ماهر معرفی کرده است. اکنون فرصتی فراهم شده که این مهارتها را به کار گیرد و توافقی کلیدی را عملی کند. او میتواند با دادن اختیارات بیشتر به افرادی مانند استیون ویتکاف، که بر اهمیت دیپلماسی بهعنوان یک ابزار استراتژیک و هوشمندانه تأکید میکنند، مسیر متفاوتی در پیش گیرد. ترک سیاستهای تکراری تغییر نظام و فاصله گرفتن از چرخه بیپایان تنشها، میتواند نه تنها از درگیریهای بیشتر جلوگیری کند، بلکه نشاندهنده رهبری واقعی باشد.