bato-adv
bato-adv

بشنوید؛ داستان ابویزید بسطامی به روایت عطار نیشابوری

بشنوید؛ داستان ابویزید بسطامی به روایت عطار نیشابوری

روایت عطار از بسطامی تنها حکایتی از کرامات و حالات او نیست، بلکه تصویری از سفری پرشور و پررنج در وادی عشق الهی است. بسطامی آن عاشقی بود که در هر لحظه، بندهای خودبینی را از هم می‌گسست تا به آنچه "نیستی در هستی" خوانده می‌شود، دست یابد.

تاریخ انتشار: ۰۱:۳۶ - ۱۲ فروردين ۱۴۰۴

فرارو- عطار نیشابوری، در تذکره‌الاولیا، از ابو یزید بسطامی به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین وادی‌پیمایان حقیقت یاد می‌کند، کسی که راه فنا را چنان طی کرد که هیچ "من"ی از او باقی نماند. او را مردی می‌شناسیم که سلوکش با شور و وجد همراه بود، چنان که گاه کلماتش، اهل ظاهر را به حیرت و هراس می‌انداخت. یکی از معروف‌ترین حکایات او در کتاب عطار، ماجرای عروج روحی‌اش است، آن‌گاه که به درگاه خداوند ندا درداد که "خدایا! مرا از خود بیرون بر، که جز تو را نبینم!" و گویی پاسخ آمد: "ای ابو یزید! خود را همچون مشکی تهی کن تا بوی حقیقت از تو برآید." این جملات، جوهره‌ی اندیشه‌ی بسطامی را نمایان می‌سازد؛ نفی خویش برای رسیدن به او، گم شدن در حق تا تنها حقیقت باقی بماند.

به گزارش فرارو، اما روایت عطار از بسطامی تنها حکایتی از کرامات و حالات او نیست، بلکه تصویری از سفری پرشور و پررنج در وادی عشق الهی است. بسطامی آن عاشقی بود که در هر لحظه، بندهای خودبینی را از هم می‌گسست تا به آنچه "نیستی در هستی" خوانده می‌شود، دست یابد. در جایی دیگر از تذکره‌الاولیا، بسطامی را می‌بینیم که می‌گوید: "سبحانی! ما اعظم شأنی!" (پاکا من! چه شأن بزرگی دارم!)، که نه از سر ادعا، بلکه از فنا شدن در ذات الهی بود، تا جایی که دیگر خودی برایش باقی نمانده بود. این همان سلوکی است که عطار با ستایش از آن یاد می‌کند، سلوکی که در آن، عاشق به نهایت عشق می‌رسد و در معشوق محو می‌شود، بی‌آنکه ذره‌ای از خویش را نگه دارد.

ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۳۲ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
بار خدایا آنده که آن به
امین میرزائی
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۳۱ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
اینم یه مقاله دیگه م که چن سال قبل نوشتم ... شوتِ شوت بودم هذیون میگفتم ... ببخشین محاوره ای نمینوشتم ، آخه هنوز دیوونه دیوونه نشده بودم ... یه اپسیلون مغز داشتم با همون مینوشتم : ... "الله"ِ عربی یا اِلوآه و ئیلِ אֱלוַֹהּ אֱלוַֹהּ عبری و آرامی برگرفته از ریشه لوهِ سانسکریت و به معنی نور است . لفظ light در زبان لاتین و لوستر در زبان انگلیسی از آن متّخذند. این اسم (در مقامِ فعل و نه لفظ) زمامدار و سیّد و سالارِ همه اسماء الله و به فرجام آورنده همه مظاهرِ الهی ست. پس هر صفتِ کمالی در هر پدیده ای از آفریدگان الهی ، به اضافه اشراقی علّت العلل به او افاضه شده و چون در این سلسله همه موجودات ربطِ محض و ذاتِ اقدس الهی طرف ربط است ، پس همه کائنات "اسماء الله" و به عنوان کلمات وجودی( λόγος LOGOS) ظاهر کننده ذات پنهانِ خدایند.

عکسِ روی ِ تو چو در آینه جام افتاد ،
عارف از خنده مِی در طمعِ خام افتاد .
حُسنِ روی ِتو به یک جلوه که در آینه کرد ،
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد .
این همه عکسِ مِی و نقشِ نگارین که نمود ،
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد !!

این است که موسی که از بالای کوهِ وجودش پائین آمد از قلّه وجود نه به فلان بُتِ آنتروپرومورفیکِ کوه اُلَمپ (مثلاً زئوس یا ونوس)، که به "یهوه" (او که همیشه هست، برگرفته ازواژه عِبری إهیه = همیشه هستم) یاد کرد. همان تِهی بودائیان و همان بَرَهمنِ هندوان ، و همان هو الأوّل و الأخِر و الظّاهرُ و الباطنی که قرآن محمّد به او اشاره دارد و هرجا رو بگردانی، رویِ او می داند : "فأینَما تُولّوآ فَثَمَّ وَجهُ الله ( بقره / 115)". این وجود محدود(de"FIN"ed) می شود و در قالب خر و قاطر و فلان فرد اختلاس گر ( کالأنعام بل هم أضلّ!) سر بر می آوَرَد .

نبی مکرّم اسلام که خود را "عبد" و نه "ابن" خدا می دانستند برای این بود که اگر اراده عبد در اراده ربّ مُستحیل شد در آن صورت بنده دیگر از خود چیزی ندارد و نشان "الفقرُ فخری" کنایه از همین فقر - به معنی نیاز محض - است.در این حالت ذات عابد به "نی میان تهی" یا مجرای فیض الهی بدل می شود و هر آنچه اراده کند اراده خداست که تخلّف نمی پذیرد. که "ما رَمَیتَ اذ رَمیت" را به همین معنا گرفته اند و عبادت را نه آن امر مضحکه آمیزی که داعشیان دل به آن خوش کرده اند - به تعبیر معصوم علیه السلام نه مانند چهارپا خم شدن و بی اندیشه پیشانی خود را بر زمین کوبیدن- که لَیس(=عدمِ) ذاتی و اَیس(=بودنِ) به غیر ( =ربطِ محضِ معلول به علّت العلل هستی بخش و ته فقط إعدادی اش) دانسته اند.

به زبانِ همان فیزیکِ نیم غازِ انیشتینی ، مکان که به سمتِ صفر میل کند زمان از ازل تا به ابد کِش می آید ، و زمان که به سوی صفر برود همه مکانها در سیطره آن که با سرعتِ نور حرکت کند قرار می گیرد !!!!!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
گوینده این سخن نیز حضرت حق بود.
زیرا که با یزید در ذات حق فانی شده بود
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۴۱ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
در کنار دجله سلطان بایزید
بود تنها فارغ از خیل و مرید
ناگه اوازی ز بام کبریا
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا
میل ان داری که بنمایم به خلق
تا چه داری در میان کهنه دلق
تا خلایق قصد ازارت کنند
تیر باران بر سر دارت کنند
در جوابش گفت میخواهی تو هم
شمه ای از رحمتت سازم رقم
تا خلایق حق پرستی کم کنند
از نماز و روزه و حج رم کنند
بازش امد کردگار اندر سخن
نی ز ما و نی ز تو رو دم مزن
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۳۹ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
شیخ بایزید سلطان عارفین وجبرییل زمان بود خدارحمتش کند
انتشار یافته: ۱۲
مرید
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۲۶ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
درود براو
عبدل
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۵۸ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
بزرگانی چون بایزید
عطار و خرقانی و ابوالخیر
در باب معرفت و حقیقت ب لابلای این چند خط و کلمه نگنجند و توصیه میکنم ب شما عزیز بزرگوار یا درست بنویسید یا ننویسید
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۳۷ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
چرا همیشه یک نفر مثل شما باید حال خوب خوب بقیه را با ایراد الکی خراب کنه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۱ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
دوبار تو این ۳ سال رفتم سر قبر بایزید بسطامی، ادم ها چه احترامی می گذارند. یا خرقانی و امثالهم، خوش بحالشون که در دنیا به جایی رسیدند ، خیلی حسودیم شد که در تهران درگیر روزمرگی با کار و بچه و زندگی شدم
امين ميرزائى
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۰ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
خیام :

رِندی دیدم نشسته بر خِنْگِ زمین ،
نه کُفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین .
نه حق ، نه حقیقت ، نه شریعت ، نه یقین .
اندر دو جهان کِرا بُوَد زَهره این !!؟؟
ایمان مومنی
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۸ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
البته به این «سبحان ما اعظم شآنی»گفتن بایزید یا «آنا الحق» حلاج نقدهایی از طرف خود عرفا هم وارد است. مثلاً شمس تبریز در مقالاتش در عین اینکه مقام هر دو فرد( بایزید و حلاج) را بالا میداند اما میگوید آن کس که در حق غرق شده دیگر قادر به سخن گفتن نیست تا کلمه ای در مدح خود یا حق بگوید و آنجا که حق است کلمه نامفهوم میشود. و کسی که سخن میگوید پس در آن لحظه در حق غرق نشده هنوز منیتی وجود دارد...
محمدرضا
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
سلام دوست عزیزم،
توصیه ی درستی است، نمی شود و نمی توان و روا نباشد که حال عارفان را به زبان آورد. این نقص زبان است.

مولانا می گوید؛
خمش که هر که دهانش به عشق شیرین شد***
روا نباشد کو گردد گفتگو گردد.

در جای دیگر می گوید خداوند سیبستان(باغ سیب) را آفرید، اما این باغ دیوارهای بلندی هم دارد تا دیده نشود و تنها برای جویدنگان بوی سیبستان به مشام شان برسد. این دیوارها واژگان و زبان هستند. اما بوی سیبستان از طریق سکوت به مشام خواهد رسید.
پاک سبحانی که سیبستان کند***
در غمام حرفشان پنهان کند.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۳۹ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
شیخ بایزید سلطان عارفین وجبرییل زمان بود خدارحمتش کند
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۴۱ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
در کنار دجله سلطان بایزید
بود تنها فارغ از خیل و مرید
ناگه اوازی ز بام کبریا
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا
میل ان داری که بنمایم به خلق
تا چه داری در میان کهنه دلق
تا خلایق قصد ازارت کنند
تیر باران بر سر دارت کنند
در جوابش گفت میخواهی تو هم
شمه ای از رحمتت سازم رقم
تا خلایق حق پرستی کم کنند
از نماز و روزه و حج رم کنند
بازش امد کردگار اندر سخن
نی ز ما و نی ز تو رو دم مزن
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
گوینده این سخن نیز حضرت حق بود.
زیرا که با یزید در ذات حق فانی شده بود
امین میرزائی
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۳۱ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
اینم یه مقاله دیگه م که چن سال قبل نوشتم ... شوتِ شوت بودم هذیون میگفتم ... ببخشین محاوره ای نمینوشتم ، آخه هنوز دیوونه دیوونه نشده بودم ... یه اپسیلون مغز داشتم با همون مینوشتم : ... "الله"ِ عربی یا اِلوآه و ئیلِ אֱלוַֹהּ אֱלוַֹהּ عبری و آرامی برگرفته از ریشه لوهِ سانسکریت و به معنی نور است . لفظ light در زبان لاتین و لوستر در زبان انگلیسی از آن متّخذند. این اسم (در مقامِ فعل و نه لفظ) زمامدار و سیّد و سالارِ همه اسماء الله و به فرجام آورنده همه مظاهرِ الهی ست. پس هر صفتِ کمالی در هر پدیده ای از آفریدگان الهی ، به اضافه اشراقی علّت العلل به او افاضه شده و چون در این سلسله همه موجودات ربطِ محض و ذاتِ اقدس الهی طرف ربط است ، پس همه کائنات "اسماء الله" و به عنوان کلمات وجودی( λόγος LOGOS) ظاهر کننده ذات پنهانِ خدایند.

عکسِ روی ِ تو چو در آینه جام افتاد ،
عارف از خنده مِی در طمعِ خام افتاد .
حُسنِ روی ِتو به یک جلوه که در آینه کرد ،
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد .
این همه عکسِ مِی و نقشِ نگارین که نمود ،
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد !!

این است که موسی که از بالای کوهِ وجودش پائین آمد از قلّه وجود نه به فلان بُتِ آنتروپرومورفیکِ کوه اُلَمپ (مثلاً زئوس یا ونوس)، که به "یهوه" (او که همیشه هست، برگرفته ازواژه عِبری إهیه = همیشه هستم) یاد کرد. همان تِهی بودائیان و همان بَرَهمنِ هندوان ، و همان هو الأوّل و الأخِر و الظّاهرُ و الباطنی که قرآن محمّد به او اشاره دارد و هرجا رو بگردانی، رویِ او می داند : "فأینَما تُولّوآ فَثَمَّ وَجهُ الله ( بقره / 115)". این وجود محدود(de"FIN"ed) می شود و در قالب خر و قاطر و فلان فرد اختلاس گر ( کالأنعام بل هم أضلّ!) سر بر می آوَرَد .

نبی مکرّم اسلام که خود را "عبد" و نه "ابن" خدا می دانستند برای این بود که اگر اراده عبد در اراده ربّ مُستحیل شد در آن صورت بنده دیگر از خود چیزی ندارد و نشان "الفقرُ فخری" کنایه از همین فقر - به معنی نیاز محض - است.در این حالت ذات عابد به "نی میان تهی" یا مجرای فیض الهی بدل می شود و هر آنچه اراده کند اراده خداست که تخلّف نمی پذیرد. که "ما رَمَیتَ اذ رَمیت" را به همین معنا گرفته اند و عبادت را نه آن امر مضحکه آمیزی که داعشیان دل به آن خوش کرده اند - به تعبیر معصوم علیه السلام نه مانند چهارپا خم شدن و بی اندیشه پیشانی خود را بر زمین کوبیدن- که لَیس(=عدمِ) ذاتی و اَیس(=بودنِ) به غیر ( =ربطِ محضِ معلول به علّت العلل هستی بخش و ته فقط إعدادی اش) دانسته اند.

به زبانِ همان فیزیکِ نیم غازِ انیشتینی ، مکان که به سمتِ صفر میل کند زمان از ازل تا به ابد کِش می آید ، و زمان که به سوی صفر برود همه مکانها در سیطره آن که با سرعتِ نور حرکت کند قرار می گیرد !!!!!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۳۲ - ۱۴۰۴/۰۱/۱۲
بار خدایا آنده که آن به
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین