bato-adv

بهترین غزل‌های حسین منزوی ۱۴۰۴؛ غزلی برای سفر به شمال!

بهترین غزل‌های حسین منزوی ۱۴۰۴؛ غزلی برای سفر به شمال!

ما ایرانی‌ها در مواردی عادت‌های کم و بیش یکسانی داریم. مثلا هنگام مسافرت به شمال، مناسک خاصی را به جا می‌آوریم و حتی موسیقی‌های مشخصی را در بعضی مواقع گوش می‌دهیم. اما آیا تا به حال غزلی خوانده‌اید که مناسب سفر به شمال باشد؟

تاریخ انتشار: ۱۳:۴۹ - ۲۶ فروردين ۱۴۰۴

فرارو- حسین منزوی یکی از خوش‌ذوق‌ترین غزل‌سرایان تاریخ ایران است که اشعار بسیار زیبایی از او برای ما به یادگار مانده. غزل‌های منزوی مضامین متعددی دارند و در دیوان شعر او از هر دری سخنی هست.

به گزارش فرارو، خود من به شخصه بعد از خواندن غزلی که در ادامه برای شما خواهم نوشت، هر وقت مسیرم به استان‌های شمالی کشور می‌خورد، در راه این غزل را برای خودم زمزمه می‌کنم. از کنار رود هراز که می‌گذرم به ناگاه هم‌نوا با حسین منزوی از یکی از زیباترین و جالب‌ترین غزل‌های او لذت می‌برم.

غزلی برای سفر به شمال!

تصور کنید سوار بر خودروتان در مجاورت رود هراز در حال مسافرت به یکی از شهر‌های شمالی کشور هستید. چه می‌کنید؟ مناظر برای شما چه حکمی دارند؟ ما آدم‌های معمولی‌تر نهایتا پنجره ماشین را کمی پایین‌تر می‌بریم و از هوا لذت می‌بریم و یا نهایتا خطاب به همسفرانمان می‌گوییم «چه مناظر قشنگی!»، اما از بین میلیون‌ها انسانی که از کنار رود هراز گذشته‌اند تنها و تنها حسین منزوی نوشته است که:

ز نعره کف به لب آورده رود دیوانه

هراز اشتر مست هرازکوهانه

تا به حال در تصوراتتان هراز را اینگونه دیده‌اید؟ مانند شتری مست با هزاران کوهان که از شدت نعره‌هایی که می‌زند کف به لب آورده است؟

منزوی بلافاصله چهره‌اش را از هراز بر می‌گرداند و به درختان نگاه می‌کند و مجددا می‌گوید:

نسیم خیس ز دریا وزیده گاهی نرم

زند به کاکل سبز درخت‌ها شانه!

نسیم خیس از دریای خزر رسیده است و کاکل سبز درختان را به آرامی شانه می‌کند. اما این پایان کار نیست و منزوی ادامه می‌دهد که:

و گاه در نی سحرآورش به چوپانی

دمان فتاده پی گله‌های پروانه

نسیم که از دریای خزر رسیده است علاوه بر این که کاکل درختان را شانه می‌زند، مانند چوپانی با وزش‌های خود در پی گله‌های پروانه حرکت می‌کند و آنها را به این سو و آن سو می‌برد. در ادامه می‌خوانیم که:

هوای دره «یوش» است این که می‌آید

ربوده عطر گل از باغ‌های افسانه

منزوی ناگاه احساس می‌کند که این هوا گویی هوایی است که از دیار نیما یوشیج برخاسته است و او را به یاد شعر بلند و معروف نیما به نام «افسانه» می‌اندازد.

مسیر من همه دالان سبز و می‌گذرم

خموش و می‌کندم این سوال دیوانه

این بهار که من می‌کنم گذر آیا

به ناگزیر خزان می‌کند گذر یا نه؟

ناگهان فضای غنایی شعر عوض شده و سوالی فلسفی منزوی را درگیر می‌کند: آیا روزی خزان نیز مانند من از این فضای بهاری عبور خواهد کرد و شمایل تازه‌ای به آن بخشید؟

در ادامه گویی کسی به منزوی نهیب می‌زند که چه نشسته‌ای که حالا زمان، زمان عشق‌بازی است:

مرا هوای غزل‌گفتن است و دُرسُفتن

به گوشواری‌ات‌ای نازنین دردانه

ببین که تا دهدم سر به دشت و جنگل و کوه

مرا هوای تو بیرون کشیده از خانه

منزوی بعد از این که چند بیتی را به تغزل و عشق‌ می‌پردازد، مجددا دچار نوعی پرسش فلسفی می‌شود:

سفر گریختنی در مه است سوی امید؟

و یا گریختن از خویش ناامیدانه؟

ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم

امانتی است هم از سرنوشت بر شانه

در نهایت منزوی با زبانی دیگر مسئله‌ای را که حافظ سال‌ها پیش مطرح کرده بود به زبان می‌آورد و با خود می‌گوید چنانچه که هدف از این سفر گریختن از خود باشد، چگونه باید از خود گریخت وقتی بار سرنوشت امانتی ازلی بر شانه ماست؟ چنان که حافظ پیشتر‌ها گفته بود که:

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

منزوی با چنان ظرافتی این ابیات را به هم بافته است که الحق نمی‌توان از آنها لذت نبرد.

زنعره کف به لب آورده رود دیوانه 
هراز ــ اشتر مست هزار کوهانه ــ 
نسیم خیس زدریا وزیده، گاهی نرم 
زند به کاکل سبز درخت‌ها، شانه 
و گاه در نی سحر آورش ــ به چوپانی ــ 
دمان، فتاده پی گله‌های پروانه 
هوای درّه‌ی «یوش است»، این که می‌آید 
ربوده عطر گل از باغ‌های «افسانه» 
مسیر من همه دالان سبز و می‌گذرم. 
خموش و می‌کندم این سوال، دیوانه 
کزین بهار که من میکنم گذر آیا 
به ناگزیر، خزان می‌کند گذر یا نه؟ 
مرا هوای غزل گفتن است و در سفتن 
به گوشواری ات‌ای نازنین دردانه! 
ببین که تا دهدم سر به دشت و جنگل و کوه 
مرا، هوای تو، بیرون کشیده از خانه 
سفر، گریختی در مه است، سوی امید؟ 
ویا گریختن از خویش، نا امیدانه؟ 
زخود چگونه گریزم که بار خویشتنم 
امانتی است هم از سرنوشت بر شانه

برچسب ها: حسین منزوی شعر
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین