کد خبر: ۲۱۷۵۶

این کیچ نیست، معنویت است لامصبا!

میم فه

تاریخ انتشار: ۱۶:۱۱ - ۲۵ اسفند ۱۳۸۷
گه‌گاهی با خودم فکر میکنم انصافا خیلی حیف است این همه ذوق و استعداد که در بخش‌های فرهنگی و هنری بعضی نهادهای رسمی و سازمان‌های عظیم جمهوری اسلامی ایران مشغول به کار هستند، در لابلای مسائل روزمره‌ی سیاسی و اقتصادی نادیده گرفته شوند. 

در مورد نوشته‌های من، یک مقداری‌اش تقصیر شماها خواننده‌های محترم است. بله شماها! همین شماهایی که هر روز منتظر هستید که در مورد مسائل سیاسی مطلب بخوانید. همین شماهایی که اگر من ده‌ها صفحه در مورد ریز ترین مسائل مربوط به کروبی و خاتمی و قالیباف و احمدی‌نژاد مطلب بنویسم، آنها را با علاقه می‌خوانید اما اگر چهارکلمه بخواهم درباره فلان برنامه‌ی هنری چیزی بنویسم فوری خمیازه‌ای می‌کشید و می‌گویید برو بابا حال نداری! 

حالا البته ممکن است فکر کنید که من دارم به افتخار خودم نوشابه باز می‌کنم که می‌گویم اگر ده‌ها صفحه مطلب سیاسی بنویسم شما با علاقه می‌خوانید... ولی ما فعلا به اینش کاری نداریم... امروز می‌خواهیم در مورد مسائل فرهنگی و هنری صحبت کنیم که خیلی مهم است و اتفاقا من هم می‌خواهم خیلی دست پر وارد بحث شوم.

نمی‌دانم کتاب "بار هستی" میلان کوندرا را خوانده‌اید یا نه... کوندرا در آنجا بحث مهمی دارد درباره "کیچ". او این اصطلاح را درباره رویکرد نظام‌های ایدئولوژیک بلوک شرق به مقوله‌ی هنر به کار می‌برد. راستش زیاد یادم نیست او کیچ را چطور توصیف می‌کند، یعنی اگر یادم بود هم محلی از اعراب در بحث امروز ما نداشت. فقط گفتم که شروع بحثمان روشنفکرانه باشد و یک وقت خدای ناکرده بعضی‌ها نگویند این میم فه همینطور بی مطالعه حرف می‌زند. 

آدم زرنگ همیشه باید با مطالعه و مستندات حرف بزند و کار بکند تا بدخواهانش مجال جولان نداشته باشند. مثل همین برادر عزیزمان جناب آقای سلحشور که در وبلاگ مخصوص سریال یوسف پیامبر، چند صد جلد کتاب مطالعه شده و چند هزار مستندات مربوط به این پیامبر را که قبل از ساخت آن "به طور صحافی شده" تقدیم سیما فیلم کرده بودند را یادآور شدند. اصل هم همین است، والا چند تا مساله‌ی فرعیِ ژیگولی مثل نحوه‌ی فیلم‌برداری و نورپردازی و دیالوگ نویسی و دکورسازی و بازی‌گری و دکوپاژ و اینها که اصلا قابل بحث نیست. 

مهم این است که بر طبق همان مستندات صحافی شده، ثابت شده باشد که در صفحه فلانم ، بهمان کتابِ شیخ ابوبیسار که در قرن بوق می‌زیسته چیزی نوشته شده باشد که با فیلم مطابقت داشته باشد و دهان منتقدان اصولگرایی که جوش "نفوذ اسرائیلیات در سریال یوزارسیف" را می‌زنند، بسته شود؛ و گرنه چه اهمیتی دارد که دیالوگ‌های مصریان باستان مثل اداره‌جاتی‌های دهه‌ی چهل تهران باشد، گریم‌ها به آرایش عروس مانند باشد، بوم صدابرداری در کادر دیده شود ، یوسف در بچگی عین خنگ‌ها باشد، بعضی بازی‌ها در حد گروه‌های تئاتری دبستانی باشد (با عرض پوزش از دانش‌آموزان عزیز!) ، نورپردازی شب ،عین صلات ظهر باشد ...؟ 

نه واقعا این‌ها چه اهمیتی دارد؟ آیا منتقدان می‌توانند چند هزار صفحه از نقدهایشان را با مستندات مربوطه و به طور صحافی شده تقدیم سیمافیلم کنند؟ و اگر بکنند سیما فیلم قبول می‌کند؟ و اگر همه‌ی اینها شدنی باشد، آیا صنار سه شاهی از قِبَلش پول توی کیسه‌ی آدم می‌رود؟
البته چیزی که باعث شد یاد آن موضوع بی‌ربط کیچ بیفتم این ماجرای یوزارسیف سلحشور نبود. همین امروز برادرزاده‌ام که دختری 4 ساله است آمد پیشم و پرسید: 

- عمو، "ستاره‌ای طلوع می‌کند" یعنی چی؟
گفتم: - چیزه عموجان... یعنی ستاره چشمک می‌زند.
دوباره پرسید: - عمو " هم اینک از روی زمین محوش کنیم" چیه؟
گفتم: - اینها را از کجا یاد گرفتی دخترم؟
گفت:- این تلویزیونه الان داره می‌گه.
دستی به سرش کشیدم و گفتم: این چیزهایی که مال بچه‌ها نیست را نگاه نکن. برو برنامه کودک ببین.
گفت: ولی برنامه کودک گفت که! 

دستش را گرفتم و آمدم پای تلویزیون که چیز عجیبی دیدم. چیزی که مثلا قرار بوده کارتن مذهبی باشد اما عملا آنچه که روی صفحه تلویزیون در حال نمایش بود، تصاویری بود زشت، با رنگ‌های زننده که هر چند ثانیه یک‌بار می‌پریدند و حرف‌هایی که مثلا از دهان شخصیت‌هایی درمی‌آمد که هر چند ثانیه یک بار فکشان به بالا و پایین می‌پرید و قرار بود با نثر مغلوطی که معلوم نبود از دوران قاجار مانده یا نوابغ صدا و سیما شخصا آنها را برای نفهمیدن کودکان ابداع کرده‌اند؛ بچه‌های ما را در جریان رویدادهای تاریخی-مذهبی قرار دهد. 

واقعا تماشایی و عبرت انگیز بود... به جای موسیقی متن، "تواشیح" داشت و هر چند دقیقه یکبار کلمات قصاری با فونت آریال و به رنگ سبز بر روی صفحه نقش می‌بست. ستاره‌ها عین فشفشه (باز هم با همان رنگ سبز فسفری) منفجر می‌شدند و هر چند تا فریم، تا پنج شش بار تکرار نمی‌شد به بعدی منتقل نمی‌شد! 

جالب تر اینکه همه‌ی اینها در دل برنامه "فیتیله جمعه تعطیله" قرار داشت و دائما زیر صفحه‌، آدمک‌های آن برنامه ظاهر می شدند و شماره ‌پیامک می‌دادند. اصلا خود این برنامه وروالی را که طی کرد از همه جالبتر و عبرت آموزتر است. یک برنامه شاد کودکانه هفتگی بود که در شبکه برون‌مرزی سیما پخش می‌شد و چون مورد استقبال خوبی قرار گرفت به یکی از شبکه‌های درون‌مرزی هم کشیده شد. از همان موقع بود که مدافعان راستین معنویت و اخلاق، کاری با آن کردندکه خودش جداگانه تماشا داشت! 

از آن به بعد درست وسط ریتم تند و نمایش‌های کمدی و موزیکال، یک دفعه بازیگران قیافه‌ای غمگین به خود می‌گیرند، گردنشان را کج می‌کنند و با نهایت لحن ملال‌آوری که بلدند، شعر سنگینی را در وصف معنویات و یا یک امام خاص می‌خوانند. طفلک‌ بچه‌های حاضر در استودیو هم که گیج می‌شوند به اطراف نگاه می‌کنند، سعی می‌کنند دست به دعا بردارند، حوصله‌شان سر می‌رود، گریه‌شان می‌گیرد... 

بعد باز لحن به روال سابق برمی‌گردد اما یکی دو آیتم که می‌گذرد نوبت به دعا می‌رسد که مجری از صدها هزار کودک بیننده‌ای که متوسط سن‌شان 6،7 سال است مخلصانه می‌خواهد که برای ظهور "آقا امام زمان" و شفای عاجل "تمام مریض‌های اسلام" و مسائلی از این دست، دعا کنند! (کاری که عموپورنگ هم در آخر برنامه‌هایش بلااستثنا تکرار می‌کند) 
.... 

این‌ها مشت‌هایی نمونه‌ی خروار است که اگر کسی در ایران زندگی کند، یا خارج از ایران باشد اما گه‌گاهی نظری به سیمای بی مثال جمهوری اسلامی ایران (آن طرف‌ها IRIB هم صدایش می‌کنند!) بیندازد نیازی به شرح و بیان بیشتر ندارد. من‌باب احساس وظیفه‌ی فرهنگی، لازم دیدم یادی هم از این بخش بکنم که هر چند بخش اعظم بودجه‌های فرهنگی کشور را از آن خود می‌کند، ولی انصافا باز هم مظلوم است. ولی مژده بدهم که این مظلومیت هم رفع‌شدنی است... کافی‌ست فقط به کاندیدای اصلح رای بدهید. قول می دهم آن اندک بخش باقیمانده‌ را هم تقدیم کنم... ! قول می‌دهم...
و حالا در آخر مطلب امروز برای شفای عاجل تمام مریض‌های اسلام دست به دعا برمی‌داریم...!
برچسب ها: طنز فیتیله
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین