
حامیان ترامپ او را منجی آمریکا میدانند، اما سیاستهای او، از ملیگرایی پوپولیستی تا حمایت از اکثریت سفیدپوست، بر تشدید شکافهای داخلی و تضعیف جایگاه جهانی آمریکا دامن زده است. درحالیکه چین نفوذ اقتصادی و نظامی خود را گسترش میدهد، ترامپ با کاهش تعهدات بینالمللی، متحدان را به سوی قدرتهای نوظهور سوق داده است. این قمار، نهتنها نظم جهانی را تضعیف میکند، بلکه در بلندمدت به زیان خود آمریکا تمام خواهد شد.
فرارو– محسن محمد صالح، مدیر کل مرکز مطالعات الزیتونه
به گزارش فرارو به نقل از پایگاه تحلیلی الجزیره، از دیدگاه بسیاری از محافظهکاران آمریکایی، ترامپ نمادی از یک منجی است که در برابر روند نزولی شرایط داخلی ایالات متحده ایستاده است. در نظر این گروه، اقدامات و تصمیمات او نهتنها ضروری، بلکه گامهای سنجیدهای برای تحقق شعار «بازگرداندن عظمت به آمریکا» هستند. طرفداران دونالد ترامپ باور دارند که این تصمیمات تعمدی و هدفمند بوده و برخلاف ادعای مخالفانش از روی هیجان یا ناپختگی گرفته نشدهاند.
از دید حامیان، تصویب نزدیک به ۲۰۰ دستور اجرایی در اوایل دوره دوم ریاستجمهوریاش، نماد قاطعیت و توانایی ترامپ در مقابله با چالشهای پیش رو و داشتن برنامهای روشن برای آینده است. آنها بر این باورند که شرایط داخلی آمریکا به حدی بحرانی شده که دیگر روشهای سنتی پاسخگو نیست. از این رو، به عقیده این گروه تنها یک رهبر با تصمیمگیریهای قاطع و آمادگی برای مواجهه با پیامدها (مانند دونالد ترامپ) میتواند تغییرات ضروری را با سرعت و کارایی بیشتری اجرا کند.
دونالد ترامپ در عرصه بینالمللی به سیاستی موسوم به «ملیگرایی پوپولیستی» روی آورده است؛ رویکردی که بهطور ویژه برای مقابله با کاهش نفوذ جهانی آمریکا طراحی شده است. با این حال، پرسش اصلی همچنان بیپاسخ است: آیا او واقعاً قادر است بر این چالشها فائق آید و بهعنوان یک منجی عمل کند یا اقداماتش در نهایت به تضعیف بیشتر جایگاه داخلی و بینالمللی آمریکا منجر خواهد شد؟ آیا ذهنیت و استراتژیهای ترامپ برای بهبود اوضاع کافی هستند یا اینکه سرانجام موجب تشدید بحرانها خواهند شد؟
در حال حاضر ایالات متحده با یک معضل چندوجهی روبروست که شامل چالشهای پیچیده و خطرناکی میشود. یکی از این چالشها، قطببندی شدید سیاسی است که تنشهای بیسابقهای را میان جناحهای افراطی راست و چپ به وجود آورده است. در کنار این تنشهای سیاسی، شکاف اقتصادی میان ثروتمندان و اقشار کمدرآمد به طور قابل توجهی افزایش یافته و نگرانیهای جدی ایجاد کرده است. همچنین بدهیهای دولتی به سطوحی رسیدهاند که کنترل و مدیریت آنها دشوارتر از همیشه به نظر میرسد.
چالشهای مربوط به مهاجرت و پناهندگی در آمریکا بهشدت گسترش یافته و نشانههایی از نژادپرستی و تنشهای اجتماعی را به همراه داشته است. همزمان، طبقات متوسط با مشکلات فزایندهای در تأمین خدمات اساسی از جمله بهداشت، آموزش و خرید مسکن مواجهاند، در حالی که خشونتهای مسلحانه و جرایم نیز در حال افزایش است. بهعنوان نمونه، بخش قابل توجهی از سفیدپوستان آمریکایی بهویژه پروتستانهای مسیحی که خود را هسته اصلی جامعه آمریکایی و محرک اصلی پیشرفت این کشور میدانند، بر این باورند که هویت و فرهنگشان در معرض تهدید قرار گرفته است. این احساس ناامنی هویتی، به تنشها و نگرانیهای اجتماعی دامن زده و بحرانهایی تازه ایجاد کرده است.
چالش اقتصادی نیز به یکی از نگرانیهای اساسی سیاستگذاران آمریکایی تبدیل شده است. میزان کل بدهی عمومی ایالات متحده به رقم سرسامآور ۳۶ تریلیون و ۲۲۰ میلیارد دلار رسیده که معادل حدود ۱۲۵ درصد از تولید ناخالص داخلی این کشور است. هزینه خدمات مرتبط با این بدهیها در سال ۲۰۲۵ به ۸۹۲ میلیارد دلار رسیده و پیشبینی میشود که تا سال ۲۰۳۴ به ۱.۷ تریلیون دلار افزایش یابد. این ارقام تأثیر مستقیم و بزرگی بر توانایی دولت در تأمین مالی برنامههای عمومی و ارائه خدمات حیاتی به شهروندان از جمله در حوزههای آموزش، بهداشت، زیرساختها و دفاع ملی خواهد داشت.
شکاف اقتصادی میان اقشار ثروتمند و فقیر در ایالات متحده روزبهروز عمیقتر میشود. تنها ۱ درصد از جمعیت، تقریباً یکسوم کل ثروت کشور را در اختیار دارند و ۱۰ درصد از ثروتمندترین آمریکاییها کنترل نزدیک به ۷۰ درصد از ثروت را در دست دارند. در مقابل، نیمی از پایینترین قشر جامعه، کمتر از ۳ درصد از کل ثروت را به خود اختصاص دادهاند. همزمان، ۳۷ میلیون آمریکایی در حال حاضر زیر خط فقر زندگی میکنند؛ وضعیتی که به طور جدی ثبات اقتصادی و اجتماعی کشور را با تهدید مواجه میکند.
صعود اقتصادی و نظامی چین به یکی از نگرانیهای اساسی سیاستگذاران آمریکایی تبدیل شده است. از سال ۲۰۰۹، صادرات جهانی چین از صادرات ایالات متحده پیشی گرفته و تا سال ۲۰۲۲ به حدود دو برابر صادرات آمریکا رسیده است (۳.۶ تریلیون دلار در مقابل ۱.۸۳ تریلیون دلار). برآوردها نشان میدهند که تولید ناخالص داخلی اسمی چین تا سال ۲۰۳۴ با آمریکا برابری خواهد کرد، هرچند که تولید ناخالص داخلی چین بر اساس قدرت خرید (PPP) از ده سال پیش از آمریکا پیشی گرفته و اکنون بیش از ۶ تریلیون دلار از آن جلوتر است. همچنین بودجه نظامی چین طی دو دهه گذشته حدود ۸۰۰ درصد افزایش یافته، در حالی که این افزایش در همان بازه زمانی برای آمریکا تنها ۶۵ درصد بوده است.
تعداد موشکهای فراصوتی هستهای چین به عنوان یک تهدید جدی برای ایالات متحده تلقی میشود. از سوی دیگر، چین در زمینه ثبت اختراعات نیز از آمریکا پیشی گرفته است؛ بهطوری که در سال ۲۰۲۳، نزدیک به ۹۲۱ هزار اختراع در چین ثبت شد، در حالی که این تعداد در آمریکا حدود ۳۱۵ هزار بود. علاوه بر این، نقش رو به رشد گروه بریکس شامل چین، روسیه، هند، برزیل و آفریقای جنوبی نیز به نگرانیهای واشنگتن دامن زده است. افزایش وزن و تأثیر بریکس در صحنه جهانی به چالشهای موجود آمریکا و روند کاهش جایگاه بینالمللی این کشور افزوده است.
دونالد ترامپ و تیمش بر این باورند که برای احیای عظمت ایالات متحده و عبور از وضعیت کنونی لازم است اقدامات زیر انجام شود:
۱- حذف ناکارآمدی از سیستمهای اداری و اجرایی، کاهش هزینهها و اتخاذ تصمیمات سریع و قاطع
۲ - حمایت از اکثریت سفیدپوست بهویژه پروتستانها و مقابله با مهاجرت و پناهندگی از سوی اقلیتهای دیگر به آمریکا با هدف ایجاد همگنی فرهنگی در جامعه
۳ - پشتیبانی از خانواده و ترویج ارزشهای محافظه کارانه مانند مخالفت با سقط جنین و محدودسازی حقوق جوامع
۴ - وضع قوانینی که منافع اکثریت را تأمین کنند و انتظار از مهاجران و اقلیتهای تازهوارد برای سازگاری با فرهنگ مسیحی سفیدپوست بدون اعمال تنوع فرهنگی
۵ - اتخاذ سیاست خارجی با رویکرد «ملیگرایی پوپولیستی»، تمرکز بر حاکمیت ملی و حمایت از صنایع داخلی، زیر سوال بردن ارزش سازمانهای بینالمللی، مخالفت با جهانیسازی و تجارت آزاد، رد تعهدات نظامی بزرگ و اولویتدهی به منافع داخلی در یک محیط رقابتی از جمله ویژگیهای این سیاست است. این رویکرد، در برخی جنبهها ترکیبی از «مکتب واقعگرایی» و «مکتب انزواطلبی» در سیاست خارجی آمریکا را منعکس میکند.
۶ - ترامپ و تیمش معتقدند که قدرت جهانی باید در دست آنهایی باشد که توان رقابت و مذاکره را دارند و کشورها و نهادهای کوچکتر باید خود را با شرایط تحمیلشده وفق دهند. این رویکرد ریشه در مفهومی مشابه «داروینیسم اجتماعی» دارد که بقای اصلح و قویتر را بر سایرین ارجح میداند. بر این اساس، ترامپ خود را محق میبیند تا بر مناطقی که از نظر استراتژیک برای آمریکا حیاتی هستند مانند کانادا، گرینلند و کانال پاناما، تسلط یابد. همچنین، او بدون هیچ تردیدی از طرحهایی مانند کوچاندن فلسطینیان از نوار غزه حمایت میکند، حتی اگر این اقدامات امنیت ملی متحدان منطقهای آمریکا مانند مصر و اردن را با خطر مواجه سازد.
۷ - ترامپ و تیم او در تلاشاند تا مسئولیتهای بینالمللی سیاسی، نظامی، اقتصادی و اخلاقی را که بر دوش آمریکا سنگینی میکند کاهش دهند و در عوض تمرکز خود را بر منافع داخلی و بازگرداندن انسجام و جایگاه کشور معطوف کنند. این رویکرد شامل تحمیل هزینههای خدمات ایالات متحده به متحدان و شرکای خود به شیوهای شدیداً سرمایهدارانه و حتی باجگیرانه است.
بنبست اصلی آمریکا در این است که بلندپروازیهای ترامپ با ظرفیتهای واقعی او برای اجرای آنها همخوانی ندارد. بسیاری از طرحهای او همچنان در چارچوب مدیریتی یک تاجر باقی مانده است که سعی دارد با هر ابزار ممکن به موفقیتهای سریع دست یابد. اگرچه برخی از سیاستهای ترامپ در کوتاهمدت نتایج مثبتی به همراه داشتهاند، اما در میانمدت و بلندمدت میتوانند منجر به زیانهای استراتژیک شوند. نشانههایی که ممکن است بحران آینده آمریکا را هشدار دهند، به شرح زیر هستند:
۱- رویکرد ترامپ برای «مدیریت جهان» عملاً پایههای نظم جهانی و نقش نهادهای بینالمللی که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفتهاند را متزلزل میکند. این رویکرد نه تنها مرجعیتهای قانونی و اخلاقی روابط بینالملل را تضعیف میکند، بلکه فرصتهای بیشتری برای قدرتهای نوظهور یا جاهطلب فراهم میسازد تا بدون محدودیتهای نظم فعلی، منافع خود را پیش ببرند و اراده خود را تحمیل کنند.
۲- سیاستهای ترامپ بهویژه تمایل او به کاهش تعهدات بینالمللی و اعمال فشار بر متحدان، کشورهایی را که تا کنون به آمریکا متکی بودند تشویق میکند که مسیرهای جدیدی را جستوجو کنند. این رویکرد باعث شده است که متحدان و دوستان آمریکا به دنبال کاهش وابستگی خود به واشنگتن باشند، روابط نزدیکتری با قدرتهای نوظهور مانند چین برقرار کنند و منابع جایگزینی برای تجهیزات نظامی و فناوری پیدا کنند. در نتیجه، نفوذ ایالات متحده در عرصههای نظامی، اقتصادی و سیاسی بهتدریج کاهش مییابد.
۳- سیاستهای ترامپ، چه موافق آنها باشیم چه مخالف، در عمل فرصتهای بهتری برای قدرتهای نوظهور مانند چین فراهم میکند. با ایجاد خلاء در عرصههای مختلف، این کشورها میتوانند بهطور موثر از شرایط بهرهبرداری کنند، موقعیتهای رقابتی خود را در زمینههای اقتصادی، نظامی و سیاسی تقویت کنند و در نهایت نقش فعالتری در نظام بینالمللی به عهده بگیرند.
۴ - قدرت ایالات متحده بهعنوان برترین مقصد جذب سرمایهگذاری در جهان کاهش مییابد، زیرا سیاستهای دولت ترامپ اعتماد به اعتبار ایالات متحده و توانایی آن در ارائه محیطهای سرمایهگذاری آزاد را تضعیف میکند.
۵ – در مقابل سیاستهای حمایتگرایانه آمریکا و اعمال تعرفهها و مالیاتها بر واردات، کشورهای دیگر نیز اقدامات مشابهی اتخاذ میکنند و مالیاتهای بیشتری بر صادرات آمریکا وضع میکنند. این موضوع هزینه کالاهای آمریکایی را افزایش داده و مزیتهای رقابتی آنها را از بین میبرد. به همین ترتیب، این کشورها بخشی از زیانهایی که ناشی از سیاستهای ترامپ بود را جبران میکنند.
۶ - بسیاری از کشورها از جمله کشورهای بریکس، تمایل بیشتری به کاهش وابستگی به دلار آمریکا در تجارت جهانی پیدا میکنند. این تاثیر هنگامی بیشتر میشود که کشورهای اروپایی یا تولیدکنندگان نفت نیز چنین مسیری را در پیش بگیرند. این وضعیت، نفوذ دلار در اقتصاد جهانی را کاهش میدهد.
۷ - سیاستهای ترامپ، با حفظ برتری سفیدپوستان بهویژه پروتستانها و تحمیل مدل اجتماعی-فرهنگی خاصی به شیوهای سختگیرانه، احتمالاً منجر به افزایش تنشهای داخلی، مشکلات اجتماعی و طبقاتی و بالا رفتن سطح نارضایتی در میان اقلیتهای نژادی و مذهبی خواهد شد.
۸ -ترامپ تمایلی به مداخله نظامی یا آغاز جنگهای گسترده ندارد. همچنین، وضعیت فعلی ایالات متحده نیز برای مداخلههای مستقیم نظامی گسترده مناسب نیست.
سیاستهای ترامپ در میانمدت و بلندمدت به زیان منافع ایالات متحده تمام خواهد شد. این رویکردها نه تنها بنبست داخلی آمریکا را عمیقتر میکنند، بلکه جایگاه جهانی آن را نیز تضعیف کرده و انسجام داخلی کشور را از بین میبرند. بسیاری از اقدامات و تهدیدات ترامپ بر پیشبینیهای بیش از حد خوشبینانه و فشارهای مصنوعی مبتنی است که در نهایت بهعنوان یک قمار ناپایدار به نظر میرسند. کشورهای اثرگذار در سطح جهانی احتمالاً بدون رویارویی مستقیم با ترامپ، تلاش خواهند کرد تا از سرعت اقدامات او بکاهند. آنها با پیشبرد استراتژیهای شطرنجگونه، او را به موضعی سوق میدهند که نتیجهاش برای ترامپ و آمریکا هزینههای بیشتری خواهد داشت.