bato-adv
bato-adv
از جنگ تجاری تا جنگ داخلی پنهان؛

آیا ترامپ آخرین میخ بر تابوت هژمونی آمریکاست؟

آیا ترامپ آخرین میخ بر تابوت هژمونی آمریکاست؟

ترامپ نماد نارضایتی گسترده در آمریکا به‌ویژه در میان سفیدپوستان و طبقه کارگر است که خود را قربانی سیاست‌های نولیبرالی و جهانی‌شدن می‌بینند. او با جنگ اقتصادی، خروج از نهاد‌های جهانی و تقویت ملی‌گرایی، به دنبال احیای قدرت آمریکاست؛ اما سیاست‌هایش موجب تضعیف ائتلاف‌های سنتی و تغییر نظم جهانی شده است.

تاریخ انتشار: ۱۸:۳۳ - ۲۷ اسفند ۱۴۰۳

فرارو– «یحیی مصطفی کامل» خبرنگار و نویسنده مصری روزنامه القدس العربی و پایگاه خبری عربی ۲۱

به گزارش فرارو به نقل از روزنامه القدس العربی، در زندگی عمومی، اغلب با یک الگوی تکرارشونده رو‌به‌رو می‌شویم: گروهی که سعی می‌کنند اهمیت مسائل را کم‌رنگ جلوه دهند و به ما می‌گویند که نباید چیزی را جدی بگیریم. این افراد اصرار دارند آنچه می‌بینیم صرفاً ظاهر فریبنده‌ای است که معنای واقعی ندارد. آنها ممکن است ادعا کنند (یا حتی واقعاً باور کنند) که همه چیز نمایشی بیش نیست و گاه این باور را تبلیغ می‌کنند که اتفاقات رخ‌داده، بخشی از توطئه‌ای بزرگ علیه کشور‌ها یا ادیان ما هستند. این افراد بر این باورند که هیچ‌چیز تغییر نخواهد کرد و برخی حتی پیش از هرگونه رویارویی، خود را شکست‌خورده می‌پندارند و به این نتیجه می‌رسند که در نهایت شکست حتمی است.

چرا ترامپ یک هشدار جدی برای همه ماست؟

تفکری مشابه با این طرز دید، امروزه درباره ترامپ یا همان «پدیده ترامپ» در حال شکل‌گیری است. او از همان ابتدا آشکارا اعلام کرد که برنامه‌هایی در ذهن دارد که دست‌کم از نگاه ما به منطقه ما آسیب می‌رسانند. او تصمیم گرفت به مسائل اصلی ما با نگاهی تجاری و همچون یک توسعه‌دهنده املاک بپردازد و هدفش حذف کامل موضوع و از بین بردن تمامی حقوق ما بود.

هرچند این دیدگاه‌ها و اقدامات او واقعیت دارند و در عمل نیز شاهد آن بوده‌ایم، اما من بر این باورم که طرح‌ها، دیدگاه‌ها و مهم‌تر از همه نمادی که ترامپ از آن برخوردار است، فراتر از این سطوح و دارای ابعاد عمیق‌تری است.

هیچ شکی نیست که ذهنیت، افکار، فرهنگ و سواد ترامپ سطحی و ناپخته است. باور‌های او تحت تأثیر کلیشه‌ها، رسانه‌های عامه‌پسند و تبلیغات خودمحورانه‌ای است که در دوران جنگ سرد آمریکا شکل گرفته‌اند. با این حال، همان‌گونه که گاهی افراد ناخواسته شایسته پاداش می‌شوند، ترامپ نیز به طور ناخواسته به نماد چیزی فراتر از خود تبدیل شده است. او ما را به پرسش‌های عمیق‌تر و جدی‌تری در عرصه سیاست و حتی معنای وجودی سوق می‌دهد که از شخصیت او فراتر می‌روند.

با وجود تمام جنجال‌ها، خودشیفتگی آشکار و اعتماد به نفس بیش از حدش، او همچنان رئیس‌جمهوری است که قدرت نظارت بر بزرگ‌ترین اقتصاد جهان (حداقل تا امروز) و قوی‌ترین ارتش دنیا را در اختیار دارد. بنابراین، حتی اگر دیدگاه‌ها و سخنان او را نپذیریم، نمی‌توانیم تأثیر و پیامد‌های اقداماتش را نادیده بگیریم.

دنده عقب سرمایه‌داری آمریکایی؛ وقتی زنگ خطر رقابت با چین به صدا در می‌آید

یکی از نخستین اقداماتی که در سیاست‌های ترامپ جلب توجه می‌کند، جنگ اقتصادی است که او علیه همسایگان نزدیک خود یعنی کانادا و مکزیک و همچنین علیه چین به عنوان دشمن اعلام‌شده‌اش، به راه انداخت. او با اعمال تعرفه‌های سنگین بر این کشور‌ها مدعی شد که آنها طی دهه‌ها منابع و مزایای اقتصادی آمریکا را غارت کرده‌اند. اما دامنه این جنگ اقتصادی به اینجا ختم نشد و به متحدان سنتی آمریکا در اروپا نیز رسید.

نکته جالب توجه اینجاست که ترامپ دو کشور همسایه را هدف گرفته بود که اقتصادشان تقریباً به طور کامل با اقتصاد آمریکا درهم‌تنیده است. زنجیره‌های تأمین، تولید و بازار‌های این کشور‌ها به شکلی عمیق به یکدیگر وابسته‌اند و عملاً یک شبکه اقتصادی واحد تشکیل داده‌اند. علاوه بر این، شباهت‌های فرهنگی میان کانادا و آمریکا تا حدی زیاد است که می‌توان آنها را تقریباً همسان دانست.

ریاست‌جمهوری ترامپ هنوز در آغاز راه است و شاید آنچه تاکنون شاهدش بوده‌ایم، تنها مقدمات زلزله‌ای باشد که توانایی تغییر بنیادین جهان، جابجایی توازن قدرت‌ها و تغییر نقش بازیگران را دارد. این شرایط سؤالات عمیق‌تری را مطرح می‌کند: آیا آنچه از او می‌شنویم صرفاً بازتاب افکار شخصی او است؟ آیا اینها تنها نظرات او هستند؟ پاسخ این است که با تمام نکات مثبت و منفی، ترامپ یک رئیس‌جمهور منتخب است. بنابراین، او نماینده یک جریان یا شاید حتی یک جریان پرشور اجتماعی است. اما سؤال دیگری که مطرح می‌شود، نقش فرد در تاریخ است. حتی اگر فرض کنیم که او بازتاب‌دهنده یا نماینده یک تمایل اجتماعی است، آیا می‌توان گفت که او بر شدت این ایده‌ها، بر لحن بیان آنها و بر گستره عملی‌شدن‌شان تأثیرگذار بوده؟ و در نهایت، مسئولیت اصلی وجود این ایده‌ها و احساسات در جامعه بر عهده چه کسی است؟

پاسخ به این پرسش‌ها قطعاً آسان نیست و احتمالاً تا دهه‌های آینده نیز موضوع بحث و جدل باقی خواهند ماند. با این حال از منظر محبوبیت ترامپ، می‌توان او را نمادی پررنگ و برجسته از خشم و نارضایتی گسترده بخش‌های زیادی از جامعه آمریکا به‌ویژه سفیدپوستان دانست. این خشم، بیش از هر چیز واکنشی است به شرایط اقتصادی ناعادلانه و فرهنگی که به زعم آنها بیش از حد درگیر «لیبرالیسم» شده است؛ موضوعاتی مانند هویت جنسی و دینی نمونه‌هایی از این دغدغه‌ها هستند.

این نارضایتی در ایالت‌های موسوم به «کمربند زنگ‌زده» به شکلی آشکارتر نمایان است. این مناطق که زمانی مراکز اصلی صنایع پررونق بودند، حالا با کارخانه‌های تعطیل و فرصت‌های شغلی از دست رفته مواجه‌اند. بسیاری از این مشاغل به کشورهایی، چون چین و هند منتقل شده‌اند، جایی که نیروی کار ارزان و قوانین کاری بسیار کم‌رنگ‌تر یا غیرمنعطف‌تر وجود دارد. نتیجه آن است که طبقه کارگر در این ایالت‌ها خود را قربانی این تغییرات می‌بیند، احساس می‌کند از سوی نخبگان رها شده و مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.

از این منظر، همگرایی به ظاهر متناقض باقی‌مانده‌های طبقه کارگر با یک میلیاردر مانند ترامپ، می‌تواند به تغییرات ساختاری اقتصادی ناشی از سیاست‌های نولیبرالی نسبت داده شود. این سیاست‌ها در عمل زیرساخت‌های اقتصادی و فرصت‌های شغلی آنها را متزلزل کرد و به عبارت ساده‌تر، شرایط شکستشان را فراهم آورد. آنچه امروز شاهدش هستیم، چیزی جز بحران سرمایه‌داری آمریکایی نیست؛ بحرانی که در برابر رشد اقتصادی، سیاسی و نظامی چین شکل گرفته است. رشد چین، توانایی اقتصاد آمریکا را در رقابت به چالش کشیده و تحولاتی اجماعی ایجاد کرده که ناشی از تلاش شرکت‌ها برای حفظ حاشیه سود است.

خروج از نهاد‌های جهانی؛ کلید قدیمی ترامپ برای قفل مشکلات تازه

بر خلاف اتحاد جماهیر شوروی سابق یا حتی روسیه امروز، که هرگز رقیبی جدی برای اقتصاد آمریکا محسوب نمی‌شدند، چین داستان دیگری دارد. در این شرایط، ترامپ به راهکاری قدیمی و ساده‌انگارانه روی آورده است: سرزنش دشمنان داخلی و خارجی برای مشکلات موجود. در داخل، حزب دموکرات، طرفداران آن و مهاجران غیرقانونی را عامل بحران می‌داند در خارج، نیز دشمنان را متهم این مسأله می‌کند.

پدیده ترامپ سوالات مهمی درباره مفهوم و ارزیابی دموکراسی در جامعه‌ای مطرح می‌کند که بسیاری از اعضای آن ممکن است اطلاعات کافی نداشته باشند یا در طول دهه‌ها تحت تأثیر تبلیغات پنهان و القائات مداوم قرار گرفته باشند. همچنین این پرسش مطرح می‌شود که آیا ساختار سیاسی ایالات متحده که مبتنی بر اصول دموکراتیک بنا شده، می‌تواند در برابر تلاش‌ها برای محدودسازی یا حتی تضعیف این اصول توسط اکثریت منتخب دموکراتیک مقاومت کند.

در همین حال، سیاست‌های خصمانه و اقدامات ترامپ از جمله تصمیمات او در خروج از تأمین مالی نهاد‌های بین‌المللی و نقش آمریکا در سازمان‌هایی مانند ناتو، اعتماد متحدان سنتی را متزلزل کرده و روندی را آغاز کرده که می‌تواند به فروپاشی ائتلاف‌های سنتی و باثبات پس از جنگ جهانی دوم منجر شود. این تغییرات، به نظر می‌رسد که تنها شروع مجموعه‌ای از دگرگونی‌ها هستند که ممکن است به بازتعریف توازن قدرت‌ها و تغییر نقش بازیگران اصلی در جهان بیانجامند.

اگرچه بسیاری از این مسائل نیازمند بررسی‌های آینده است، اما یک نکته اساسی باید مورد توجه قرار گیرد: پدیده ترامپ به شخص او محدود نمی‌شود و از لایه‌های عمیق‌تری در ساختار‌های اجتماعی و سیاسی آمریکا سرچشمه می‌گیرد. این روند با پایان ریاست‌جمهوری ترامپ یا حتی با روی کار آمدن یک رئیس‌جمهور از حزب مخالف متوقف نخواهد شد. در عین حال، تعیین دقیق میزان تأثیر شخصی ترامپ در تشدید لحن و محتوای سیاست‌ها کار آسانی نیست؛ هرچند نمی‌توان اثرگذاری او را انکار کرد. چه ترامپ در قدرت باقی بماند و چه کنار رود، ما با جهانی جدید و ساختار‌های کاملاً متفاوت روبه‌رو خواهیم بود.

bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین