
ماهایا پطروسیان
ماهايا پطروسيان همان دختر پرجنب وجوش «ديگه چه خبر» است. او بعضي وقت ها پرکار است مثل اين روزها که فيلم هاي «خواب ليلا» و «تاکسي نارنجي» او روي پرده است. بعضي وقت ها هم پيدايش نمي شود کرد. همه کارها را انجام داده است؛ از ساختن فيلم کوتاه تا بازي در تئاتر.
- قبل از هر چيز با «خواب ليلا» شروع کنيم. به نظر شما اين فيلم که به زعم خود فيلمي است در ژانر وحشت که براي زير 14 سال هم ممنوع است، چقدر توانسته در ژانر خود موفق باشد؟
البته اين فيلم حدود سه سال پيش ساخته شد که اگر زمان مناسب خودش پخش مي شد که حدوداً دو سال پيش بود يا حداکثر اگر تابستان پارسال پخش مي شد، فکر مي کنم تاثير بيشتري مي گذاشت، چون تا آن موقع فيلم هايي در اين ژانر مثل «پستچي سه بار در نمي زند» يا «کلبه» ساخته يا پخش نشده بودند. براي همين اکران به موقع تر فيلم در شرايط بهتر در سينماهاي گسترده تر طبعاً تاثير بيشتري مي گذاشت. الان مي بينيم که فيلم هايي در 24 يا 25 تا سينما اکران مي شود ولي اين فيلم در 13 سالن اکران مي شود. اما خود فيلم به نظر من فيلم آبرومندي شده، با توجه به افراد حرفه يي که در آن کار کردند افرادي مثل آقاي محمود کلاري براي فيلمبرداري و طراحي صحنه آقاي رامين فر. خب به نظر من مي شود گفت فيلم با اين شرايط فيلم آبرومندي است... ولي اگر بخواهيم فيلم را با فيلم هايي که در ژانر وحشت در سينماي جهان که بسيار مطرح و تاثيرگذار هستند مقايسه کنيم، که با کيفيت و تکنيک هاي عالي ساخته مي شوند، بايد گفت نه از اين نوع فيلم ها ضعيف تر هست ولي در نوع ايراني خودش فيلم خوبي است چون در ايران خيلي کم يا محدود کار شده.
- البته فيلم «پارک وي» فريدون جيراني هم بود.
بله آن فيلم بيشتر هيجاني و وحشتناک بود تا ماورايي... در دهه 70 هم فيلمي بود که خانم گلچين در آن بازي مي کرد که در آن زمان فيلم موفقي بود اما کلاً الان به نظر فيلم هايي که در ژانر کميک يا طنز نيستند متاسفانه در اکران ها بيشتر نيمه موفقند و اين سليقه يي است که عموم جامعه را گرفته يعني ما الان مي بينيم فيلمي که در ژانر کمدي يا طنز کار بشود شانس اين را دارد که 80 ، 90 درصد فروش برود. ولي در ژانرهاي ديگر اين شانس وجود ندارد. اين اتفاقي است که از اول سال به جز «درباره الي...» در مورد همه فيلم ها افتاده.
- در مورد فروش فيلم اطلاع داريد که چطور بوده؟
فکر مي کنم به نسبت توقعي که کارگردان و عوامل از فيلم داشتند، پايين تر است. البته اگر کسي اهل ديدن دي وي دي فيلم هاي وحشتناک نباشد و زير 14 سال هم باشد، اين فيلم تاثيرش را منتقل خواهد کرد و براي آنها ترسناک خواهد بود.
- فکر مي کنم مضمون فيلم خيلي شبيه يکي از فيلم هاي ژانر وحشت هاليوودي بود، نه؟
من اطلاعي ندارم اما عموماً فيلم هايي که در ژانر وحشت ساخته مي شوند، فيلم هايي هستند که تم هايي شبيه هم دارند و آن چيزهايي که در آنها باعث وحشت مي شود يکي هستند، مثلاً يا موجودات خاص اند يا چيزهاي ماورايي هستند يا اتفاقاتي هستند که درون فرد رخ مي دهد که مي شود گفت همان ها به بيرون نسبت داده مي شوند که مي شود گفت در مورد خواب ليلا هم صدق مي کند... که بيشتر به مسائل روانشناختي برمي گردد و آنها را دستمايه قرار مي دهد، ولي بيس سينماي وحشت به نظر من از همين چيزهاست.
- چطور شد که ماهايا پطروسيان پيشنهاد بازي در اين فيلم را پذيرفت، با توجه به اينکه حضور کوتاهي هم داشتيد؟
من در واقع به دليل اينکه قبلاً با آقاي ميرفلاح زن بدلي را کار کردم، ايشان خيلي مايل بودند در اين فيلم حضور داشته باشم. من هم بعد از اينکه فيلمنامه را خواندم، به ايشان گفتم اين نقش خيلي جاي بازي آنچناني ندارد، من نقش هاي کوتاه زياد کار کرده ام و هيچ وقت هم از اينکه نقش کوتاه يا مکمل بازي کنم ابايي نداشتم ولي به شرطي که واقعاً تاثيرگذاري ويژه يي داشته باشد. در مورد اين فيلم به ايشان گفتم اين نقش کوتاه تر و موجز تر از آن است که جاي تاثير داشته باشد. با اين وضع آقاي ميرفلاح اصرار داشتند که تاکيد خاصي روي اين کاراکتر دارند که گرچه در دو سکانس حضور دارد اما يک کلوزآپ بيشتر از اين کاراکتر ندارد و مي خواستند آن يک کلوزآپ به يادماندني باشد و در واقع به ترس با ديد ديگري هم نگاه شود؛ ترسي اجتماعي، ترسي که هر کدام از ما داريم، حتي آن آدمي که کنار خيابان است. آن هم وحشت هاي خاص خودش را دارد. براي من اين کلوزآپ و پلان خيلي مهم است.
- فکر مي کنيد اگر آن بخش را از فيلم جدا کنيم به کل فيلم صدمه مي زند؟
نه، به نظرم اتفاق خاصي نمي افتد، الان بودنش به نظرم بد نيست به خصوص اينکه آقاي ميرفلاح نگاه ديگري به اين منظر داشتند.
- نظرتان در مورد گريم خودتان چه بود؟
آقاي ميرکياني با گريم شديداً مخالف بودند همان پرستيژ با گريم نسبتاً ساده در نظر گرفته شد.
- از واکنشي که منتقدان به فيلم و بازي ها دارند، آزرده نمي شويد؟ اصولاً جايگاه نقد در تئاتر و سينما را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
والله اين خيلي بحث گسترده يي است. نقد جايگاه خودش را در کار فرهنگي دارد، ولي مساله اين است که من در سينما و به خصوص در بازيگري خيلي کم با نقد درست مواجه مي شوم يعني باز به طور کلي در مورد يک فيلم نقدهاي موجه تر و اصولي تري را شاهديم تا در مورد بازيگري، شايد چون فکر مي کنم کسي که بخواهد در مورد بازيگري بنويسد، بايد اصولاً به حرفه بازيگري تخصصي تر نگاه کند. فکر مي کنم اصولاً نوشتن و نقد کردن در مورد تک تک تخصص هاي سينما احتياج به شناخت از آن تخصص ها دارد. منتقدان ما بيشتر شناخت شان به کليت و تحليل فيلم برمي گردد ولي عموماً وقتي به بازيگري اشاره يي مي شود، با بي انصافي به آن پرداخته مي شود و بعضاً هم نقدهاي فراوان سليقه يي مي بينيم يعني ما يا يک بازيگري را دوست داريم يا دوست نداريم.
حالا اگر طرف جلوي دوربين فقط راه هم رفته باشد، کلي در موردش تعريف مي کنند، و برعکس اش اگر بازيگري را دوست نداشته باشند هر چقدر آن بازيگر کلي خلاقيت به خرج دهد باز به چشم منتقد نمي آيد. ما احتياج داريم منتقد تخصصي داشته باشيم.
- شما بازيگري هستيد که بيشتر دوست داريد به ورطه احساسات گرايي و سانتي مانتاليسم نزديک باشيد يا ملودرام و کمدي؟
والله براي خودم چندان فرق نمي کند، من اصولاً دنبال ژانر بخصوصي در کارهايم نيستم. بيشتر دنبال کاراکترهاي متفاوت و جديد هستم؛ چيزي که من را سر شوق بياورد، حالا ممکن است ملودرام يا کمدي يا تراژيک باشد. بيشتر سخت بودن نقش ها را دوست دارم.
- شما بخت و اقبال اين را داشتيد که بعد از فيلم «عشق و مرگ» در پرده آخر واروژ کريم مسيحي به جامعه معرفي شويد. چطور شد وارد اين پروژه شديد؟ شما در واقع جوان ترين بازيگر اين فيلم غريب و رازآلود بوديد که اتفاقاً هم ديده شديد.
پرده آخر تجربه متفاوتي در کارنامه من است. فکر مي کنم براي تمام کساني هم که در اين فيلم چه جلوي دوربين، چه پشت دوربين بودند به همين شکل باشد، با توجه به اينکه الان حدود 20 سال از ساخت اين فيلم مي گذرد و اين فيلم همچنان جزء فيلم هاي برتر سينماي ايران است. در آن زمان من به دفتر آقاي واروژ که در حال تست گيري براي اين نقش بودند، معرفي شدم، من هم رفتم و تکه يي از نقش را به من دادند و گفتند اين را بردار ببر و بعد از دو سه روز تمرين بياور و براي من با چند شکل مختلف اجرا کن، آن تکه قسمتي بود که در واقع بازي در بازي بود. من هم رفتم و تمرين کردم و سه نوع اتود زدم و برايشان آوردم که يکي را پسنديدند و به من گفتند برو قراردادت را ببند. در واقع اين طور انتخاب شدم و يکي از شانس هاي بزرگ من براي ورود به دنياي سينما بود.
- موفقيت بعدي شما در فيلم کمدي- فانتزي «ديگه چه خبر» بود که در واقع عرصه جديدي را براي يک زن به عنوان نقش اول کمدي نشان مي داد. فکر مي کنم فروش سرسام آور فيلم به نوعي مديون شماست. من خودم هنوز تبليغ اين فيلم را که شما سرکلاس دانشگاه موقع دست انداختن استاد مي گفتيد «اي توپ قلقلي» خوب يادم هست.
اين کاراکتر در آن موقع خيلي کاراکتر تازه و نويي بود چون عموماً ما زن ها را در آن زمان با کاراکتري طناز و شيطان و پرجنب و جوش نمي ديديم. اکثر نقش ها ملودرام يا حادثه يي بود. من يادم نمي آيد بعد از انقلاب زني نقش شاد يا طنز ايفا کرده باشد.
همان موقع هم اين کاراکتر خيلي سر و صدا کرد و مردم هم خيلي دوستش داشتند... دختري بود شاد و شيطان که در عين حال از خودش دفاع مي کند و با اين وجود دختري بود که بسيار ساده و صاف و رک و راست بود. اين آدم بامزگي هايي داشت که بعد از آن به من به عنوان بازيگري که مي تواند کار طنز هم بکند، نگاه شد البته تا چند سال بعد هم پيشنهاد براي بازي در اين جور نقش ها داشتم که ريشه اش به ديگه چه خبر برمي گردد.
- حالا برويم سراغ «ناصرالدين شاه آکتور سينما» و «هنرپيشه» که شما در هر دو، نقش قابل اعتنايي داشتيد. چه شد که وارد اين پروژه ها شديد؟
من سر فيلمبرداري «ديگه چه خبر» بودم که آقاي مخملباف به من پيشنهاد ناصرالدين شاه را دادند و جزء معدود زمان هايي بود که من سر دو تا کار بودم و قبول کردم البته به صورت نسبي، يعني تست گريم ها و تمرين ها همزمان شد با فيلمبرداري «ديگه چه خبر». چند جلسه با آقاي مخملباف گذاشتيم و ايشان در مورد فيلم که ترکيبي بود از فيلم هاي آرشيوي و فيلم هاي بعد از انقلاب صحبت کردند. اين طور شد که من در اين پروژه کنار آقاي انتظامي، آقاي عبدي و خانم معتمدآريا بازي کردم که البته برايم خيلي مهم بود. من حتي يادم هست در سکانسي بازي کردم که اين سوگلي بايد در حرمسرا چرخ مي زد و کارهايي مي کرد که...
- همان سکانسي که در حرمسرا توي گوش خودتان مي زنيد و مي گوييد «من زشتم، من زشتم»؟
دقيقاً. آقاي مخملباف اول اين ايده را نداشتند اما بعد پرورش اش دادند که تبديلش کردند به يک سکانس سه دقيقه يي که بعد اضافه شد... که در يک پلان يک تک مي خواستند بگيرند که من هم شوک شدم و رفتم تمرين کردم که ببينم کجا مي توانم اين چرخش ها را داشته باشم و به کي چي بگويم و چه جوري اين حس را بالا تر و بالاتر ببرم و حس هيستريک را منتقل کنم که ما آن روز با دو سه تا برداشت اين قسمت را رفتيم که من فکر مي کنم مهم ترين سکانس من در اين فيلم شد... و خيلي خوشحال شدم که کارگرداني اينقدر به بازيگرش اعتماد کرد و به من پر و بال داد که من اين سکانس قدرتمند را بازي کنم.
بعد از آن فيلم هم بلافاصله پيشنهاد فيلم هنرپيشه را به ما دادند که اول «سنگ و شيشه» را دادند که من و آقاي عبدي و خانم معتمدآريا قرار بود بازي اش کنيم که متن به مرور تغيير کرد و نقش ها را براي ما نوشتند. آن کار هم کار موفقيت آميزي بود براي من که بعد از دو سال مي توانستم چنين تجربه هايي را کسب کنم. بازي در نقش پرسوناژ کولي و کر و لال بعد از «ديگه چه خبر» اعتمادي مي خواست که آقاي مخملباف به من کردند و مدام هم بيشتر مي خواستند و من همين را دوست داشتم. من بعد ها هم حسرت اين را داشتم که کارگردان ها کار بيشتري از بازيگر بخواهند اما خيلي از کارگردان ها خيلي زود راضي مي شوند و اين خوب نيست.
- اما به نظر بعد از بازي در فيلم هاي فيلمساز هاي مولف سليقه تان عوض شد. مثلاً رفتيد سراغ «راز گل شب بو» و «نابخشوده» و «قاصدک»، چرا؟
من هيچ وقت در اين مدت 20 سالي که کار کردم سليقه ام تغييري نکرد. آنچه پسند من بود همچنان هم هست. من بايد بين پيشنهاداتي که مي شود، انتخاب کنم. در آن شرايط اين پيشنهاد وجود داشته. گاهي هم پيشنهادهايي بوده که وقتي سر کاري هستي، بهت مي شود و من قبول نمي کردم چون من هرگز سر دو کار همزمان نمي روم. الان جديداً بازيگري در سه پروژه کار مي کند و اين مايه تعجب است.
- فکر مي کنيد اين فيلم ها موفقيت فيلم هاي قبل را داشته؟
ببين بعضي هايش در فروش خيلي موفق بودند مثل نابخشوده که براي من کانديدايي جشنواره را هم آورد. «کمکم کن» را هم با آقاي ملاقلي پور کار کردم. ايشان هم فيلمساز شاخصي بودند اما خب «کمکم کن» بهترين فيلم ايشان نشد. طبعاً من هم قصدم کار کردن با يک فيلمساز مطرح بود. حالا در اين فيلم موفقيت «سفر به چزابه» و... نشد اما «کمکم کن» فيلم پرفروشي شد. يا مثلاً «دختري به نام تندر» يکي از پرفروش ترين فيلم هاي همان زمان شد.
- يعني مثل فيلم هاي اول تان برايتان راضي کننده بود؟
از جهت اينکه تفاوت نقش ها را در آن تجربه کنم بله. مثلاً نقش من در «از صميم قلب» که ملودرام بود براي من تجربه يي کاملاً متفاوت تر از «ديگه چه خبر» يا باقي فيلم هايم داشت.
- اغلب نقش هايي را کار کرديد که غم خاصي درون شان است اما ظاهر فريبنده و پرشر و شوري دارند، درونگراهايي که ظاهرشان برونگرا است اين چقدر برمي گردد به شخصيت خودتان؟
خب اينکه مي گوييد، به من نزديک است. من اصولاً زياد آدم شادي نيستم. آدمي نيستم که زود احساس خوشبختي کنم يا احساس خوشبختي هايم طولاني نيست، زياد پايدار نمي ماند. حسرت هايم هميشه بيشتر از شادي هايم است. از هر چيز کوچکي خوشحال نمي شوم البته خيلي بد است اما خب کاريش نمي شود کرد. از بعد از نوجواني که پخته تر شدم، درس خواندم، دانشگاه رفتم و شناختم وسعت پيدا کرد. احساساتم نسبت به جامعه حساس و تيز شد از آن زمان کمبودهايي را که در اطرافم نسبت به خودم، جامعه ام و کشورم مي ديدم بيشتر مي ديدم بنابراين شادي هايم کمتر شد.
- مي گويند بازيگران زن هر چقدر سن شان بالاتر مي رود، نقش هاي کمتري بهشان پيشنهاد مي شود. آيا اين قضيه درست است؟
در مورد سينماي ايران که واقعاً درست است، اشتباه محضي است که بيشتر تقصير تهيه کننده ها است. شما فيلم هايي را مي بينيد که قهرمان داستانش بايد يک خانم 30 يا 40 ساله باشد ولي نقش را محول مي کنند به يک خانم 25 ساله، در همه جاي دنيا با يک تلورانسي بازيگران نقش هاي هم سن و سال خودشان را بازي مي کنند شايد پنج سال جوان تر يا مسن تر. در يک فيلم رئال آدم 20 ساله نبايد بيايد نقش 50 ساله کار کند... يا برعکس... البته اين قضيه در فانتزي فرق مي کند. در دهه 60 اتفاق هاي بهتري مي افتاد مثلاً خانم گلچهره سجاديه يا فريماه فرجامي نقش هاي خوب و محکمي را بازي مي کردند که ديدني بود.
- شايد چون دهه 60 دهه طلايي براي سينماي ايران محسوب مي شود و اصولاً فيلمنامه ها هم محکم تر بود، الان سينما طوري به سمت ابتذال مي رود که کسي هم جلودارش نيست.
بله. در سينماي ما رگه هاي ابتذال فراوان ديده مي شود گويي احساس مي شود اگر اين ابتذال نباشد فيلم شکست مي خورد.
- چرا در چنين شرايطي بازيگران، به خصوص بازيگران زن، شروع مي کنند به يک جور جلب توجه هاي کاذب مثل باز کردن کافي شاپ، ترجمه هاي دست و پا شکسته، ارائه نمايشگاه عکس... گرچه زماني همه شان هم ستاره بودند.
من فکر نمي کنم علتش اين باشد که بهشان توجهي نمي شود، چون ما مي بينيم خيلي از اينها هنوز موفقند. من فکر مي کنم به مرور زمان افراد ممکن است گسترده تر فکر کنند، شايد فکر کنند مي توانند در جاهاي ديگري هم خودشان را بسنجند، مي توانند علايق ديگري هم داشته باشند، کمااينکه تمام اين افراد چه خانم، چه آقا در حيطه کاري خودشان هم دارند فعاليت مي کنند.
واقعاً عکاسي از يک بازيگر و سينماگر به دور نيست. ما در چهار سالي که در دانشگاه درس خوانديم هم طراحي صحنه، هم گريم، هم ادبيات نمايشي و هم کارگرداني خوانديم. مجموعه يي از آنچه هنرهاي نمايشي را تشکيل مي دهد، آموختيم. طبعاً ممکن است کسي کار بازيگري کند اما علاقه به طراحي صحنه هم داشته باشد خب مي تواند طراحي صحنه را هم در کنار همان بازيگري داشته باشد.
- پس چرا معمولاً براي اين افراد زماني که محبوبيت سابق را ندارند، اين نمايشگاه گذاشتن ها و ترجمه کردن ها رخ مي دهد؟
من فکر مي کنم بيشتر در يک سن پختگي اين اتفاق رخ مي دهد. شما مي دانستيد دو روباريمف فيلم ساخته؟ من نشنيده بودم. امسال در جشنواره دوبي که بودم شنيدم. مثلاً چه اتفاقي مي افتد که شان پن بعد از 35 ، 40 سالگي به کارگرداني علاقه مند مي شود و کارگردان موفقي هم مي شود. مثلاً کلينت ايستوود زماني ستاره بود اما از يک سني به بعد متوجه مي شود توانايي و استعداد کارهاي ديگر را هم دارد.
کلينت ايستوود خيلي خيلي در کارگرداني مطرح تر شده تا در بازيگري. من به اين خط فاصل کشيدن ها معتقد نيستم. ما همه دست به کارهاي تجربي مي زنيم اما افراد شناخته شده چون زير ذره بين هستند طبعاً با دقت بيشتري بهشان نگاه مي شود. افراد ممکن است چند وجهي باشند، حالا اينکه در کدام موفق ترند بحث ديگري است.
- نظرتان در مورد ستاره در سينما چيست؟ مثلاً همين الان فيلم «تنها دو بار زندگي مي کنيم» بي هيچ ستاره يي يکي از موفق ترين فيلم هاي روي پرده است.
بالاخره ستاره لازمه سينماي تجاري است. اتفاقاً تنها دو بار زندگي مي کنيم را من ديروز ديدم و دوستش هم داشتم. فيلم متفاوت و نويي بود. من را ياد نفس عميق هم انداخت. شما نمي توانيد فروش آن فيلم را با فروش فيلم يک ميلياردي مقايسه کنيد. نه اينها فيلم هايي است که تماشاگر خاص دارند. منظورم اين است که اينها فيلم هايي نيست که بتواند گيشه يي را تصاحب کند ولي بازدهي اش را مي تواند در جشنواره هاي جهاني، در فروشش در کشورهاي مختلف داشته باشد.
حتي اگر در همين فيلم ها ستاره هم بازي مي کرد همين طور بود چون نوع روايت و ساختارشان نوع سينماي تجاري نيست. به نظر من ستاره بازيگر خيلي خوبي است که مردم هم دوستش دارند. هيچ وقت برايم بازيگري که زيبا است يا فقط چهره است ستاره نيست. ستاره کسي است که آن 40ساله، آن 50ساله هم دوستش داشته باشد و بتواند بار فيلم را به دوش بکشد. در عين حال قدرت اين را داشته باشد که فيلم را نجات دهد. اسم آن مي شود ستاره.
- الان چه ستاره هايي داريم؟
سوپراستار سينماي ما پرويز پرستويي است... خانم معتمدآريا واقعاً ستاره است... مثلاً گلشيفته فراهاني واقعاً ستاره است ولي اينکه يک بازيگري صرفاً زيبا باشد نه، آنها ستاره نيستند.
- اغلب چشم رنگي هايي را که به ستاره شهرت پيدا کردند در فيلم هايي مي گذارند که به لحاظ شعور فيلم کم مي آورد و برعکس گيشه اش پر مي شود. اين سطح توقع مردم عامي را در همان حد متوسط رو به پايين نگه مي دارد و خيلي بد است. چرا در فيلم هاي حرفه يي تر از آنها استفاده نمي شود؟
چرا، کم و بيش استفاده مي شود، ولي خب من فکر مي کنم بيشتر افراد را با توجه به نوع توانايي هايشان انتخاب مي کنند. مثلاً بازيگري مثل بهرام رادان ابتدا اين طور به نظر مي رسيد که فقط مي تواند فيلم تجاري بازي کند ولي بعد از يک مدت ديديم در فيلم هاي جدي هنرمندانه هم درخشيد؛ در فيلم آقاي مهرجويي در گيلانه نشان داد يک ستاره به معني واقعي است. بازيگري است که رلش را به چالش مي گيرد و تجربه مي کند و براي کارش زحمت مي کشد و مي آموزد. فقط استفاده ديگران هم نيست خود توانايي فرد هم نشانگر حضورش در عرصه حرفه يي تر است.
- حالا نقبي بزنيم به «تئاتر». رشته اصلي شما تئاتر است. چه شد که حضورتان در اين زمينه کمرنگ شده، گرچه همان کارهاي نمايشي که در آن بوديد کارهاي فوق العاده يي بود منجمله «عشق آباد»، «معرکه در معرکه» و «دختر گل فروش» چرا؟ تمام اين کارها درخشان بود.
دقيقاً به همين دليل، چون من توقعم در زمينه تئاتر بسيار بالاست که احساس مي کنم اگر بخواهم دوباره تئاتر کار کنم نبايد از آنچه قبلاً در آن بودم يک پله پايين تر بيايم. برعکس سينما که فکر مي کنم مي توانم فيلم هايي متوسط تر کار کنم، فيلم هاي تجاري کار کنم ولي در تئاتر اين فکر را نمي کنم. من در تئاتر بايد سه چهار ماه با يک بودجه خيلي محدودي تمام وقتم را بروم و بيايم و بعد فقط يک ماه اجرا بشود، فکر نمي کنم ارزشش را داشته باشد.
- اما الان هم کارهاي فوق العاده يي در زمينه تئاتر مي شود.
بله قبول دارم. اتفاقي که افتاده اين است که زماني که من عشق آباد را کار مي کردم ما شش هفت ماه وقت مان را سر آن کار گذاشتيم... بعد از آن هم سه ماه و نيم، چهار ماه سالن در اختيار ما بود. هر شب سالن پر بود و پنجشنبه، جمعه ها دو بار اجرا در سالن به آن بزرگي داشتيم. اين توقع من را بالا برده. الان اين اتفاق متاسفانه به خاطر تعداد کم سالن ها خيلي کم مي افتد يعني معمولاً اجراها 20 يا 30 اجرا دارد و اين انگيزه من را از بين برده که بياييم زحمت بکشيم در حالي که نمي دانيم در چه سالني و تا کي بناست اجرا داشته باشيم و نهايتاً يکسري آدم محدود که خود اهالي تئاتر هم هستند بيايند کار را ببينند و بعدش هم تمام شود.
اين يک مقدار من را دلسرد کرد که اين زمان را براي تئاتر بگذارم. من در آن تئاترها آموختم که يک تئاتر از اجراي پانزدهم بيستم تازه به پختگي مي رسد و جور ديگر مي شود. ما در «عشق آباد» 90 اجرا رفتيم و در اين 90 اجرا از اجراي 40 به بعد نمايش شکل ديگري به خود گرفت. چطور ممکن است اجرايي که کلش 15 اجرا دارد به پختگي برسد؟ اين به نظر من شرايط تئاتر خلاقانه را ناقص کرده.
- پس با توجه به اين حرف ها ديگر دوست نداريد کار کنيد؟
چرا، من پارسال سعي کردم کاري را با خانم کتايون مرندي انجام دهم. يک ماه هم رفتم تمرين کردم اما ديدم شرايط ما با هم وفق نمي کند. در يک سالن هر روز دو تا اجرا با دکورهاي مختلف... من اين شيوه را نمي پسندم.
- بچه ها اکثراً همين جوري دارند کار تئاتر مي کنند. وضعيت تئاتر را چگونه مي بينيد؟
من فکر مي کنم استعدادها در تئاتر ما خيلي بالاست ولي امکانات در تئاتر خيلي خيلي پايين است، يعني واقعاً ما براي تئاتر حرفه يي - تجاري - دانشجويي و... هيچ فکري نکرديم. به هر حال ما بايد به تئاتر تجاري هم فکر کنيم.
- داريم فکر مي کنيم... مي آييم کنار دستش ايستگاه مترو مي سازيم.
ببينيد اين بنا، بناي ماندگاري است و براي ماندنش همه دستگاه ها بايد دست به دست هم دهند تا حفظش کنند. تمام مسوولان بايد با هم همفکري و همکاري کنند تا سازماندهي درستي در اين زمينه داشته باشيم. اين بنا مال مردم ماست. بايد از آن نگهداري شود. ببينيد در زمينه سينما کارهايي شده، مثل ساخت پرديس سينماي ملت که با استانداردهاي جهاني مطابقت دارد اما در زمينه تئاتر هنوز اين اتفاق نيفتاده؛ چه در تهران، چه در شهرستان ها. اصولاً بايد جايي باشد که ما تئاتر حرفه يي را در آن داشته باشيم.
ما در همان مکاني که دانشجويي از شهرستان کار مي آورد تا تجربه اش را نشان دهد، کار حرفه يي انجام مي دهيم و اين خوب نيست. اصلاً طبقه بندي قائل نيستيم. جايي بايد باشد براي تئاتر کلاسيک - تجربي - دانشجويي، نه اينکه همه در يک جا متمرکز باشند. بودجه تئاتر هم محدود است؛ چه براي صحنه، چه براي بازيگر، چه براي لباس و اينها روي هم رفته کيفيت يک کار نمايشي را پايين مي آورد.
- شما چند سالي است که در زمينه فيلم کوتاه هم کار مي کنيد. تعريف تان از فيلم کوتاه چيست، از کي علاقه مند به کار در اين حرفه شديد؟
من علاقه مندي ام به فيلم کوتاه از زماني شروع شد که در دهه 70 کار بازيگري مي کردم و برنامه يي پخش مي شد به اسم سينمايي ديگر، که فيلم هاي کوتاه را در آن نشان مي دادند. من اولين بار با اين برنامه با سينماي کوتاه آشنا شدم، که فيلم هايي هم از کشورهاي ديگر نشان مي دادند که بعضي از آنها واقعاً تاثيرگذار و متحير کننده بود. من چون به داستان کوتاه در ادبيات علاقه مند هستم و تاثيرگذاري کوتاه مدتش را دوست دارم شايد به همين دليل هم به فيلم کوتاه علاقه مندم. اولين باري که به شکل جدي تر با فيلم کوتاه آشنا شدم زماني بود که يکي از دوستانم شهرام شاه حسيني در سال 78 مي خواست فيلم کوتاه بسازد. آن زمان بچه هاي حرفه يي در فيلم کوتاه بازي نمي کردند.
ايشان به من قصه را گفت و من ديدم چيزي است که در فيلم بلند نمي توانم تجربه اش کنم و خيلي علاقه مند شدم که کارش کنم. ما در عرض يک هفته رفتيم سر کار و نتيجه خيلي مثبت بود. من با شهرام شاه حسيني دو فيلم کوتاه کار کردم که به نظرم همين فيلم کوتاه ها خودش نشان دهنده کارگردان بااستعدادي بود که مي تواند نماينده فيلمسازهايي با فيلم هاي بسيار متفاوت باشد. فيلم کوتاه اين موقعيت را به شما مي دهد که قابليت هاي خودتان را نشان دهيد. مجبور نيستيد به خاطر اينکه ممکن است در سينما ها نمايش داده شود استقلال فکري تان را از دست بدهيد، هم اينکه به گيشه فکر کنيد نه... شما در فيلم کوتاه خودتان هستيد.
- خيلي از کساني که فيلم کوتاه مي سازند جاه طلبي شان اين است که وارد فضاي سينماي بلند شوند، در مورد شما کاملاً برعکس رخ داده. فکر نمي کنيد حضور زياد در اين صحنه موجب کمرنگ شدن در فضاي سينماي بلند شود؟
نه، خب بستگي دارد به اينکه چقدر بخواهم زمان برايش بگذارم. من فيلم ديگري هم با شهرام شاه حسيني کار کردم که اسمش سه کيلومتر جلوتر بود، که فيلم موفقي بود. متاسفانه به دليل مشکلات سانسوري در خيلي از جشنواره ها نشانش ندادند... و خب بعد از آن من پيشنهاد هاي فيلم کوتاه از طرف فيلمسازهاي فيلم کوتاه داشتم، چون ديده بودند من بازيگري هستم که به فيلم کوتاه علاقه مندم... بعد از من هم بازيگران ديگري در اين عرصه کار کردند مثل خانم معتمدآريا، آقاي پرستويي، هانيه توسلي و... الان اين طوري باب است که همه دوست دارند فيلم کوتاه را تجربه کنند... چون شرايطي دارد که شما بدون توجه به مسائل مالي واقعاً مي توانيد در عرض چند روز يک نقش جديد با فضاي جديد و بکر را کشف کنيد... همکاري با آدم هاي خوشفکري که فکر بازي دارند و به سينما نگاه تازه يي دارند.
فيلم بعدي را هم با امير توده روستا کار کردم که از قبل به من چند بار دو سه تا از فيلم هايش را پيشنهاد داده بود که بازي کنم... اما فيلمنامه هايي که به من داده بود خيلي جايي براي بازي براي من نداشت ولي «سياه و سفيد» را که دستم داد ديدم جزء آن نقش هايي است که ممکن است در سينماي بلند تجربه اش نکنم. نقش زن درونگراي عصبي حال که تغييرات حسي زيادي دارد. خب اين چيزي بود که در سينماي بلند به من پيشنهاد نمي شد. کسي فکر نمي کرد ماهايا پطروسيان که نقش هاي طنز و شاد و شنگول بازي مي کند بيايد يک زن عصبي به هم ريخته را بازي کند و من خيلي از اين نقش خوشم آمد که با آقاي کامبيز ديرباز اين فيلم کوتاه را کار کرديم که به نظرم فيلم خوبي با لحظات حسي- عاطفي درست از آب درآمد.
- ساخت فيلم «يک روز قشنگ برفي» از کجا پيش آمد، فيلمنامه اش را خودتان نوشتيد؟
اين فيلمنامه را من حدود دو سال پيش نوشتم که در واقع داستاني به اسم بچه مردم از جلال آل احمد را خوانده بودم، اين داستان را حدوداً 15 سال پيش خوانده بودم که خيلي هم روي من تاثير عاطفي شديد گذاشته بود؛ حس اين بچه و تنهايي بچه که در داستان فضاي متفاوتي از فيلم دارد که اگر قصه را بخوانيد خواهيد فهميد. در داستان ما آدم هايي را که در فيلم داريم، نداريم.
در داستان فقط زني است که در حال واگويه کردن حرف هايي است که اتفاقاً طنز سياهي هم دارد... و ماجرا در جنوب تهران دهه هاي 20 و 30 مي گذرد. اين قصه ته ذهن من مانده بود و اين حس بچه که لحظات آخر تنها کنار خيابان ايستاده و نگاه مي کند و منتظر مادرش است در ذهن من بود (که البته در داستان اين را نداريم. داستان به بچه برنمي گردد). براي من تنهايي اين بچه تاثيرگذار بود و بعد از گذشتن زمان در ذهن خودم قصه ديگري ساختم و پيش خودم فکر مي کردم قصه يي که خواندم اين است. يک روز که دوباره به قصه رجوع کردم ديدم چيزي که در ذهن من است با داستان متفاوت است. من قصه تازه يي که توي ذهنم ساختم مجسم کرده بودم و تصميم گرفتم اين داستان را از زاويه ذهن خودم بنويسم.
فيلمنامه اش هم يکي دو ماهي کار برد و سعي کردم به المان هايي که دوست داشتم مثل فضاي جنوب شهر و حاشيه يي و برف و... نزديک کنم. همه چيز را پرداختم حتي کاپشن بچه، شوهر زن و راننده تاکسي.
- قسمتي که مادر مي خواهد بچه را سر راه بگذارد من را ياد فيلم «شايد وقتي ديگر» مي اندازد؛ جايي که سوسن تسليمي بچه اش را سر راه مي گذارد و مستاصل است که چه کند.
شايد به خاطر حالت قديمي فيلم هم باشد. در آنجا سوسن تسليمي بچه را جايي مي گذارد که بيايند برش دارند. حالا من قبل از اينکه اين مساله را توضيح دهم بگذاريد بگويم چه شد که خواستم اين فيلم را بسازم. قصد من اصلاً فيلمسازي در اين حرفه نبود، من به قصه نويسي و فيلمنامه نويسي و کلاً ادبيات علاقه داشتم اما فيلمسازي هيچ وقت من را قلقلک نمي داد... اين جاه طلبي را نداشتم که فيلمساز شوم، بازيگري برايم اصل بود. بعد از اينکه قصه را نوشتم ديدم خيلي دوست دارم نقش همين زن را کار کنم. کاملاً هم با نقش زن هايي که کار کرده بودم متفاوت بود. اين نقش شامل آن بخشي از من مي شود که هنوز شناخته نشده.
بيشتر دلم مي خواست کسي اين فيلم را کارگرداني کند و من بازي اش کنم. بعد خيلي از همکارانم به من گفتند تو يک سليقه يي نسبت به اين قصه داري که حتي به جزييات و نگاه بچه و مادر و... هم فکر کردي، اگر کسي اين را براي تو بسازد آن چيزي که در ذهنت مي خواهي نخواهد شد و تو چيز ديگري خواهي ديد و ممکن است خودت را راضي نکند و بعد از 20 سال که کار کردي مي تواني يک فيلم بسازي. خلاصه من را تشويق کردند که اين کار را بکنم چون من خيلي هم مي ترسيدم که اين انگ را به من بزنند که چون باب شده که بازيگران فيلم هم مي سازند من هم آمده ام فيلم بسازم. واقعاً جزء اولين کساني که باهاش صحبت کردم امير توده روستا بود چون باهاش تجربه سياه - سفيد را داشتم و مهارتش به تکنيک و کار با دوربين را مي دانستم.
امير توده روستا چيزي که به من گفت اين بود که اين از فضاي فيلم هاي من خيلي دور است ولي فکر مي کردم چه بکنيم چه نکنيم که بعد موافقت کرد با هم کارگرداني اش را بر عهده بگيريم. ما با هم درباره نظرات مان صحبت کرديم و شما مي دانيد که با آن بودجه کم بار سنگيني روي دوش شماست. اين فيلم به جهت اينکه چندين لوکيشن داشت و فيلمي نسبتاً بلند بود -حدود32 دقيقه - فيلم پرهزينه يي بود. ما 12 روز فيلمبرداري داشتيم؛ در تهران، در خارج از تهران، در جنوب تهران... که همه اينها هزينه هاي خودش را دارد، پيش توليد و فيلمبرداري يک ماه، يک ماه و نيم طول کشيد و بعد هم که پروسه آهنگسازي و مونتاژ و... و سخت بود. من بايد خودم را با مونيتور تطبيق مي دادم. من مي خواستم همه چيز ارژينال باشد.
نيامدم از موسيقي انتخابي استفاده کنم. مي خواستم همه چيز رنگ و بوي فيلم داشته باشد. دوست داشتم فيلم سليقه من باشد، نماينده من باشد. کار سختي بود، به خصوص کار با بچه. کار با بازيگرهاي حرفه يي هم دشوار بود. آقاي آتيلا پسياني واقعاً لطف کردند و تشريف آوردند، خانم طهماسبي هم همين طور... سادات صفايي هم همين طور. مرتضي غفوري فيلمبردار خيلي خوبي بود، صدابردارم هم همين طور، آهنگسازم، آقاي ايمان اميدواري، آقاي ليلاجي، همگي بهترين ها بودند... الان هم اين فيلم در جشنواره ها مطرح شد و من تجربه هاي زيادي آموختم.
به نظر من سينماي فيلم کوتاه سينماي بسيار شريف و حرفه يي است و اين نگاهي که فيلم کوتاه پله يي است که به سينماي فيلم بلند مي رسيم نگاه اشتباهي است. در جشنواره فيلم دوبي که رقباي زيادي هم بودند از کشورهاي مختلف، همه حرفه يي بودند. اين طور نبود که اين فيلم ها را يک بچه که نداند دکوپاژ يعني چه، ساخته باشد.
- خيلي از بازيگرها شرکت در پروژه هاي تلويزيوني را مايه خفت مي دانند اما شما براي تلويزيون هم کارکرديد نه؟
البته من خيلي کم براي تلويزيون کار کردم؛ سريالي بود در دهه 70 به نام گل منگلي که براي اولين بار قرار بود يک شخصيت طنز به اسم گلي باشد که هر دفعه يک آدم جديدي است ولي اسمش همان گلي است. اين يکي از اولين نقش هايي بود که قرار بود بار يک سريال را به دوش بکشد. هيچ وقت فکر نکردم خيلي فعال در تلويزيون ظاهر شوم، ولي خيلي مواقع هم ديديم کارهايي که در تلويزيون انجام مي شود خيلي موفق تر از کارهايي است که در سينما شده.
- آيا فيلم هايتان را دوباره مي بينيد؟
زياد حوصله نمي کنم دوباره فيلمي را ببينم. بعضي وقت ها هم که بعد از چند سال نگاه مي کنم مي گويم؛ «اين کيه؟» «اين کيه آنقدر قيافه اش شبيه منه ولي يک کس ديگه س؟» برايم غريب مي شوند ولي بيشترين فيلمي که از خودم ديدم ناصرالدين شاه و پرده آخر است، گاهي هم عروس خوش قدم.