
در کمتر از صد روز از دور دوم ریاستجمهوریاش، دونالد ترامپ سیاست خارجی ایالات متحده را از رهبری نظام بینالملل به سوی انزوا، بیثباتی و فروپاشی قدرت نرم و سخت سوق داده است. با قطع بودجه نهادهای بینالمللی، تضعیف ناتو، خاموش کردن صدای رسانهای آمریکا و بیاعتنایی به دیپلماسی، ترامپ عملاً پایان «پکس آمریکانا» را رقم زده و آمریکا را از معمار نظم جهانی به عامل هرجومرج بدل کرده است.
فرارو– آندریاس کلوت، ستون نویس بلومبرگ و عضو سابق نشریه اکونومیست
به گزارش فرارو به نقل از شبکه خبری بلومبرگ، در شروع دور دوم ریاستجمهوری دونالد ترامپ، بسیاری از ما دچار این توهم شدیم یا شاید بهتر است بگوییم، امیدوار بودیم که ترامپ صرفا به دنبال نمایش قدرت است؛ شبیه بوکسوری که با حرکات نمایشی، طعنه و کنایه، حریفانش را تحریک میکند، بیآنکه قصد فرود آوردن ضربهای واقعی را داشته باشد. ما باور کرده بودیم که آن سخنان تند، نامعمول و گاه پوچ، بخشی از زبان نمایش و تاکتیکهای تبلیغاتی اوست نه بیان تصمیمات استراتژیک یک رئیسجمهور.
واقعاً مگر میشد باور کرد که او در اندیشه ضمیمه کردن کانادا یا گرینلند به خاک ایالات متحده باشد؟ یا آنکه بهجای محکوم کردن تهاجم روسیه، اوکراین را عامل بحران معرفی کند و در تریبون سازمان ملل به دفاع از کرملین برخیزد؟ حتی وقتی با تهدید تعرفهها بازی میکرد، دشوار بود باور کنیم که قصد دارد واقعاً جبههای اقتصادی علیه کل جهان بگشاید و آمریکا را در موقعیتی قرار دهد که بیش از آنکه رهبری کند، ویرانگر باشد.
در نهایت این باور غالب بود که وقتی گردوغبار رقابتهای انتخاباتی فرو بنشیند، دونالد ترامپ نیز همچون دیگر رؤسایجمهور پیش از خود، به سنتهای دیرپای سیاست خارجی ایالات متحده احترام خواهد گذاشت؛ به آن نقش تاریخی که آمریکا، از پایان جنگ جهانی دوم به اینسو، بهعنوان معمار و نگهبان نظم بینالمللی ایفا کرده بود. ما بر این گمان بودیم که او هرگز اجازه نخواهد داد کشور از جایگاه یک نیروی خیرخواه، تثبیتکننده و پیشبرنده قواعد جهانی، به سمت بیتفاوتی راهبردی یا بدتر از آن، نقش یک اخلالگر آشوبآفرین سقوط کند.
اما شاید اشتباه میکردیم. شاید واقعاً او دقیقاً چنین قصدی داشت. بله، آنچه اکنون رخ میدهد، دقیقاً همان چیزیست که ترامپ پیشتر وعدهاش را داده بود. در کمتر از صد روز از آغاز دومین دوره ریاستجمهوریاش، او با تمام توان در حال پیادهسازی سیاستهایی است که بسیاری، آنها را «ژستهایی انتخاباتی» تلقی میکردند. دیگر هواداران جنبش «آمریکا را دوباره عظمت ببخشیم» نمیتوانند منتقدان را متهم کنند که ترامپ را بیش از اندازه جدی گرفتهاند یا از درک نبوغ بلاغیاش ناتوان ماندهاند.
در عوض، آنچه اکنون در حال رخ دادن است، انباشت آرام، اما پیوستهای از تصمیمات اجرایی، دستورات اداری و تحرکات بوروکراتیک است که با سرعتی هشداردهنده در حال شکل دادن به یک الگوی مشخصاند. الگویی که درست همانطور که بدبینترین ناظران پیشبینی کرده بودند، ایالات متحده را در مسیری خطرناک بهسوی انزواگرایی، خودکامگی، سیاستهای مبتنی بر هوسهای لحظهای و در نهایت، هرجومرج سوق میدهد.
طبق یک یادداشت داخلی که اخیراً منتشر شده، دولت ترامپ در نظر دارد در بودجه سال مالی آینده، اعتبارات وزارت خارجه را به نصف کاهش دهد. این تصمیم بهطور مستقیم به معنای تعطیلی یا کاهش شدید فعالیت بسیاری از سفارتخانهها و نمایندگیهای دیپلماتیک آمریکا در سراسر جهان خواهد بود.
در یادداشتی جداگانه، جزئیات برنامهای منتشر شده که شامل بستن ۱۰ سفارتخانه، ۱۷ کنسولگری و کاهش چشمگیر نیروی انسانی در دفاتر نمایندگی دیگر ایالات متحده است. شش مورد از این سفارتخانهها، بنا بر گزارش منابع مطلع، در قاره آفریقا واقعاند؛ آنهم در زمانی که چین و روسیه با شتابی فزاینده، سرمایهگذاری ژئوپلیتیکی خود را در کشورهای جنوب جهانی گسترش میدهند.
در همین حال، صدای آمریکا، رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی و رادیو آزادی آسیا در بسیاری از نقاط جهان خاموش شده است. این رسانهها، که زمانی بهعنوان ارکان قدرت نرم آمریکا شناخته میشدند و نقش مهمی در شکل دادن به افکار عمومی جهانی ایفا میکردند، اکنون با برنامهریزی هدفمند، بیصدا شدهاند.
در کنار این اقدامات، آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (USAID) نیز از سوی دولت ترامپ منحل شده است؛ نهادی که برای دههها نقشی کلیدی در ارسال کمکهای بشردوستانه ایفا میکرد. پیامد این تصمیم، غیبت ملموس و ویرانگر آمریکا در صحنه بحرانهای انسانی است؛ از جمله در میانمار، جایی که قربانیان زلزله دیگر نه انتظاری برای بستههای امدادی آمریکایی دارند و نه امیدی به مداخلهای انسانی از جانب واشنگتن. این الگو، در مناطق بحرانزده دیگر نیز بارها تکرار شده است.
اما این کاهش بودجه، تنها محدود به حوزه رسانه یا کمکهای اضطراری نیست؛ دامنه آن بهشکل بیسابقهای گسترش یافته است. کمکهای مالی به برنامههای بهداشت جهانی، پروژههای بشردوستانه و نهادهای بینالمللی تقریباً بهطور کامل متوقف شدهاند. واشنگتن حمایت مالی خود از سازمان ملل متحد، ناتو و بیش از بیست نهاد بینالمللی دیگر را عملاً به صفر رسانده است. حتی بودجه مأموریتهای بینالمللی حفظ صلح بهطور کامل حذف شده است.
دونالد ترامپ تنها به کنار گذاشتن ابزارهای قدرت نرم آمریکا بسنده نکرده است. در واقع، او پا را فراتر گذاشته و یکی از مؤثرترین مظاهر قدرت سخت ایالات متحده را نیز هدف گرفته است: ناتو؛ اتحادیهای که در طول ۷۶ سال گذشته، بیش از هر نهاد دیگری نماد اقتدار استراتژیک و تعهد پایدار واشینگتن به امنیت فراآتلانتیکی بوده است. اعتبار ناتو که بر شالوده حضور نظامی ایالات متحده، تانکها، جنگندهها و تسلیحات هستهای مستقر در خاک اروپا بنا شده، بهعنوان سدی بازدارنده در برابر بلندپروازیهای اتحاد جماهیر شوروی دیروز و روسیه امروز عمل کرده است. اما اکنون، ترامپ این اتحاد حیاتی را به سطح یک «معامله خدماتی» تقلیل داده است و بارها هشدار داده که در برابر کشورهایی که بهزعم او سهم کافی از تولید ناخالص داخلیشان را به بودجه نظامی اختصاص نمیدهند (کمتر از ۲ درصد، یا ۵ درصد، یا هر عددی که بعداً بر حسب میلش تعیین شود)، ممکن است از حمایت نظامی ایالات متحده صرفنظر کند.
دونالد ترامپ اکنون در حال بررسی اقدامی است که تا همین چندی پیش، حتی تصور آن برای بسیاری ناممکن به نظر میرسید: کنار گذاشتن حق دیرینه و سنتی ایالات متحده در انتصاب فرمانده عالی متحدین در اروپا (SACEUR)؛ نقشی کلیدی که قرار است پس از پایان دوره ژنرال کریستوفر کاولی در تابستان امسال، خالی شود. فرمانده عالی متحدین در اروپا، بالاترین مقام نظامی ناتو در قاره بهشمار میآید؛ فردی که در صورت بروز جنگ با یک متجاوز، فرماندهی تمامی نیروهای نظامی ائتلاف را در دست میگیرد و مسئولیت انتقال درخواستهای مربوط به استقرار تسلیحات هستهای آمریکا در خاک اروپا به رئیسجمهور ایالات متحده را برعهده دارد.
برای نخستینبار، این مسئولیت در سال ۱۹۵۱ به ژنرال دوایت آیزنهاور، قهرمان آمریکاییها در جنگ جهانی دوم و رئیسجمهور آینده ایالات متحده سپرده شد. از آن زمان تاکنون، همواره یک ژنرال آمریکایی در رأس ساختار نظامی ناتو ایستاده است. واگذاری این منصب به فردی از کشوری دیگر، نه تنها در سطح عملی، بلکه حتی در سطح نمادین نیز همواره امری غیرقابل تصور بوده است.
سپردن جایگاه فرمانده عالی متحدین در اروپا به فردی غیرآمریکایی حتی اگر از کشورهای متحدی، چون کانادا یا یکی از اعضای اروپایی ناتو باشد نهتنها پرسشهایی پیچیده و مبهم در خصوص حدود اختیارات حقوقی این فرمانده برای صدور دستور به نیروهای آمریکایی ایجاد خواهد کرد، بلکه از نظر نمادین نیز حامل پیامی نگرانکننده و ژرف خواهد بود: «عقبنشینی ایالات متحده از نقش تاریخی خود بهعنوان رهبر بیچونوچرای ائتلاف.»
برای بسیاری از متحدان اروپایی، چنین اقدامی صرفاً یک تغییر در ساختار فرماندهی نیست؛ بلکه نشانهای هشداردهنده از تمایل روزافزون آمریکا به فاصلهگیری از ناتو است. در سوی دیگر، کرملین چنین تحولی را نه صرفاً یک جابهجایی اداری، بلکه بهمثابه تقویت فضای ابهام، تضعیف اعتبار ائتلاف و کاهش قدرت بازدارندگی آن تفسیر خواهد کرد.
الگوی رفتاری دونالد ترامپ بهوضوح گواه آن است که او نهتنها برای دیپلماسی ارزشی قائل نیست، بلکه اساساً آن را بیاهمیت، زائد یا حتی مانعی بر سر راه جاهطلبیهایش میبیند. فراتر از این، او اصول بنیادینی را که سیاست خارجی ایالات متحده از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون چه در دوران رؤسای جمهوریخواه و چه تحت دولتهای دموکرات بر آنها استوار بوده، با جسارتی کمسابقه و بیمهابا نقض میکند.
آمریکا نهفقط بانی بلکه موتور محرکه شکلگیری بسیاری از نهادهای بینالمللی بود: سازمان ملل متحد، ناتو، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی که امروزه بیش از آنکه کارکرد واقعی داشته باشد، بیشتر بهعنوان یک پوسته اسمی به حیات خود ادامه میدهد. اینها ساختارهایی بودند که با هدف حفظ صلح، تسهیل تجارت، توسعه رفاه و ایجاد نظمی پایدار در جهانِ پس از فاجعه جنگ جهانی دوم طراحی شدند. ایالات متحده این مسیر را آگاهانه برگزید، زیرا درک کرده بود که منافع جهانی، لزوماً از منافع ملیاش تفکیکناپذیرند. این کشور خود را نه در حاشیه، بلکه در متن یک نظام جهانی میدید و نقش رهبریاش را، با تمام هزینهها و مسئولیتهایش میپذیرفت. اما ترامپ، آشکارا، نه به این جهانبینی باور دارد و نه به نهادهایی که آن را ممکن ساختند؛ و به همین ترتیب، نظم جهانی در حال فروپاشی است. دوران «پکس آمریکانا» (صلح آمریکایی)، عصری که [به باور نویسنده] در آن کشورها، چه کوچک و چه بزرگ، میتوانستند با این امید زندگی کنند که تحت نظارت یک ابرقدرت خیرخواه، مسیر توسعه و ثبات را طی کنند، اکنون عملاً به پایان خود رسیده است. در تنها صد روز نخست از دومین دوره ریاستجمهوریاش، دونالد ترامپ دیپلماسی ایالات متحده را به مسیری کاملاً متفاوت سوق داده است؛ مسیری که با بیاعتنایی ژرف به نهادها، پیمانها و تعاملات جهانی آغاز شده و بهسوی ورطهای از بیثباتی، خودمحوری و سوءمدیریت فزاینده در حرکت است.
اگر او تصمیم بگیرد به کانادا، گرینلند یا هر نقطه دیگری حمله کند یا اگر تصمیم بگیرد اوکراین را به حال خود رها کند این بیتفاوتی میتواند در چشمبرهمزدنی به خصومتی آشکار تبدیل شود. قرن آمریکایی، قرنی که با پیروزی در جنگ جهانی دوم آغاز شد، با جنگ سرد معنا گرفت و با وعده جهانی یکپارچه در پایان آن دههها ادامه یافت، اکنون به خط پایان نزدیک میشود. آنچه در افق پدیدار است، نه نظمی نوین؛ بلکه چشم اندازی تیره و مبهم از جهانی است که در آستانه آشوب است.