
استفان والت میگوید ریاستجمهوری دوم ترامپ زیرساختهای اعتماد جهانی به آمریکا را ویران کرد: آشفتگی نهادی، سیاستهای نوسانی و انتصابهای ناکارآمد، بازارهای مالی را لرزاند و متحدان را بدبین ساخت. او برای بازیابی اعتبار آمریکا چهار راهکار پیشنهاد میکند: ۱) اعتراف صریح به خطاها و عذرخواهی، ۲) بازطراحی ترتیبات بینالمللی با منافع دوسویه، ۳) انتصاب مدیران کارآمد و محترم و ۴) پاسخگو کردن قانونشکنان دوره ترامپ. بدون این اصلاحات، دموکراسی آمریکا در خطر فرسایش است.
فرارو– استفان والت، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و مبدع نظریه رئالیسم تدافعی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، در سهماهه نخست دولت دونالد ترامپ، ناظران خردمند در سراسر جهان با حیرت و نگرانی، شاهد آشفتگی بیسابقهای در ساختار حکمرانی ایالات متحده بودهاند. این نگرانی صرفاً ناشی از فروپاشی تدریجی نهادهای کلیدی دولت، یورش هدفمند به نظام آموزش عالی، تهدیدهای سازمانیافته علیه شرکتهای حقوقی بزرگ، بیاعتنایی آشکار به قواعد حقوقی و تمرد از احکام قضایی یا حتی تسویهحسابهای شخصی با منتقدان مورد نفرت رئیسجمهور نیست. بلکه بیثباتی و نوسانات بیمنطق در سیاستگذاری از اعمال تعرفه علیه دشمنان گرفته تا متحدان و حتی پنگوئنهایی که گویی به نمادهای ضدآمریکایی بدل شدهاند نیز بر این هرجومرج دامن زده است. در این میان، وخامت اوضاع با ناتوانی فزاینده چهرههایی که ترامپ برای پیشبرد جاهطلبیهای خودکامهاش به کار گمارده، ابعاد نگرانکنندهتری یافته است.
تأثیر این روند بر اعتبار دیرینه آمریکا بهعنوان نماد ثبات و اعتماد بهسرعت نمایان شد. بازار همواره مستحکم اوراق قرضه خزانهداری ایالات متحده دچار لرزش شد؛ رخدادی که مارک بلیث، استاد دانشگاه براون در گفتوگو با نیویورک تایمز چنین توصیف کرد: «تمام جهان به این نتیجه رسیده است که دولت آمریکا هیچ درکی از کاری که میکند ندارد.» همزمان، جیسون فورمن، در مصاحبهای با سیانان هشدار داد: «ایالات متحده در حال حاضر بهشدت غیرقابل اتکاست و نمیدانم چگونه میتوان این اعتماد را دوباره بازسازی کرد.»
این پرسش، هم بجا و هم سرنوشتساز است: دونالد ترامپ برای همیشه در قدرت نخواهد ماند و شاید رهبران آینده ایالات متحده در پی احیای سطحی از اعتماد با متحدان سابق، جوامع تجاری داخلی و بینالمللی و حتی اکثریت شهروندان آمریکایی برآیند. اما بازسازی اعتمادی که یکبار در هم شکسته، کاری بس دشوار است. رهبران مسئولتر چگونه میتوانند اعتبار از دسترفته آمریکا را بهعنوان شریکی قابل اتکا بازیابند؟ احیای قابلیت اعتماد ایالات متحده، پروژهای ساده نخواهد بود. در سال ۲۰۲۱، این روند نسبتاً آسانتر بود، چرا که جو بایدن چهرهای شناختهشده و متعهد به همکاریهای بینالمللی تلقی میشد. شرکای جهانی آمریکا هنوز میتوانستند امیدوار باشند که دوران نخست ترامپ صرفاً یک انحراف مقطعی و غیرقابل تکرار بوده است و اینکه مردم آمریکا دیگر بار به چهار سال آشوب و بیثباتی رأی نخواهند داد.
با این حال، انتخاب مجدد دونالد ترامپ در سال ۲۰۲۴ آنهم پس از تلاش برای بیاعتبار ساختن نتیجه انتخابات ۲۰۲۰ و محکومیت به جرائم متعدد، بازسازی اعتماد را برای دیگران بهمراتب دشوارتر کرده است. اکنون برای بسیاری از ناظران خارجی سخت است که وضعیت فعلی را صرفاً یک انحراف موقت یا استثنای تاریخی تلقی کنند. وقتی نخستوزیر کانادا با لحنی آمیخته به تأسف اعلام میکند: «آن رابطه قدیمی که با ایالات متحده داشتیم مبتنی بر همگرایی اقتصادی عمیق و همکاری امنیتی و نظامی نزدیک دیگر پایان یافته است»، بهروشنی پیداست که مشکل از مرز یک فرد فراتر رفته و به سطحی ساختاری رسیده است.
این وضعیت برای دانشجویان روابط بینالملل، تجسمی روشن از آن چیزی است که در نظریه بهعنوان «مسئله تعهد» شناخته میشود. تا زمانی که جنبش «دوباره آمریکا را عظیم سازیم» از حمایت گسترده در میان بخش قابلتوجهی از جامعه آمریکا برخوردار است، دیگر کشورها دلایل موجهی برای نگرانی دارند؛ نگرانی از اینکه ایالات متحده ممکن است دست به اقداماتی غیرمنطقی بزند که نهتنها به دیگران، بلکه به خود نیز آسیب برساند. حتی در دوران پساترامپ، این احتمال که فردی با دیدگاههایی مشابه در رأس قدرت قرار گیرد، همواره در محاسبات سیاستگذاران خارجی حضوری پررنگ خواهد داشت.
اما بیایید به افق بلندمدت بنگریم و فرض کنیم که ترامپیسم پدیدهای زودگذر است. در چنین چشماندازی، چه اقداماتی میتواند از سوی رئیسجمهور آینده و کابینهای مسئول برای احیای سطحی از اعتماد به قضاوت و قابلیت اتکای ایالات متحده صورت گیرد؟ در ادامه، چهار پیشنهاد ارائه میشود.
نخستین گام، پذیرش صریح اشتباهات گذشته است. وقتی کشوری دست به اقداماتی نادرست و زیانبار میزند اعتراف آشکار به این خطاها میتواند گامی مؤثر در ترمیم روابط باشد. عذرخواهی برای اشتباهات گذشته این پیام را منتقل میکند که آن کشور از تجربیات پیشین درس گرفته و احتمال تکرار همان لغزشها کاهش یافته است.
البته این روند نباید به یک اظهار نظر گذرا و سپس فراموشی سپرده شود؛ بلکه لازم است بهطور مداوم و شفاف نشان داده شود که دقیقاً چه اشتباهی رخ داده و چرا آن خطا زیانبار بوده است. تجربه تاریخی نشان میدهد که این رویکرد میتواند مؤثر باشد: آلمان پس از جنگ جهانی دوم توانست روابط خود را با دیگر کشورهای اروپایی بازسازی کند، زیرا بهصراحت مسئولیت جنایات رژیم نازی را پذیرفت؛ در حالیکه ژاپن، با تمایلی کمتر برای چنین اعترافاتی، اگرچه روابطش با همسایگان بهبود یافت، اما این روابط همچنان شکننده باقی ماند. تدوین عذرخواهیهای مؤثر کاری پیچیده است؛ زیادهروی در این مسیر ممکن است با واکنشهای منفی در داخل مواجه شود. اما اگر رؤسایجمهور آینده وانمود کنند که دولتهای پیشین هیچ خطایی مرتکب نشدهاند، این انکار نه تنها باورپذیر نخواهد بود، بلکه احیای اعتماد را نیز ناممکن میسازد.
گام دوم آن است که دولت آینده ایالات متحده ترتیبات جدیدی را با دیگر کشورها در پیش گیرد؛ ترتیباتی که نهتنها منافع ملی آمریکا را تأمین کند، بلکه منافع طرفهای دیگر را نیز در نظر بگیرد. در فضای روابط بینالملل، اعتماد کالایی کمیاب است؛ اما اگر دیگر کشورها به این باور برسند که پایبندی شما به تعهدات، در نهایت به نفع خودتان است، احتمال بیشتری دارد که این پایبندی را باور کرده و بر اساس آن برنامهریزی کنند. در مقابل، متقاعد کردن دیگران به عمل به تعهداتی که ممکن است شما را در موضعی ضعیفتر قرار دهد، بسیار دشوار است؛ دقیقاً به همین دلیل است که مفهوم «بازدارندگی گسترده» همواره با چالش مواجه بوده است. همین منطق باعث شد بسیاری نپذیرند که ترامپ واقعاً جنگ تجاری غیرعقلانیاش را تا پایان دنبال خواهد کرد. هرچند این رویکرد تضمینی برای وفاداری به تعهدات نیست، اما احتمال آن را بهطرز معناداری افزایش میدهد.
نکته حائز اهمیت این است: هدف نباید بازگرداندن شرایط به سال ۲۰۲۴ باشد. با فرا رسیدن فرصت جدید، جهان در موقعیتی متفاوت قرار خواهد داشت و نظم پیش از ۲۰۲۴ نیز بهخودیخود بینقص نبود. بهعنوان نمونه، ناتو نیازمند اصلاحاتی جدی بود؛ اصلاحاتی که اروپا را به پذیرش سهم بیشتری از مسئولیت دفاعیاش وامیداشت و در عین حال به ایالات متحده اجازه میداد منابع بیشتری را به آسیا اختصاص دهد. با این حال، مذاکره برای ایجاد یک تقسیمکار جدید در دو سوی آتلانتیک، موضوعی کاملاً متفاوت از برخورد با اغلب کشورهای اروپایی بهمثابه دشمن است؛ رویکردی که نهتنها غیرمنطقی، بلکه زیانبار است. روابط فراآتلانتیکی ذاتاً دچار تغییر و تحول خواهند شد، اما رؤسایجمهور آتی آمریکا باید با صراحت نشان دهند که همچنان به همکاری اقتصادی و امنیتی با دموکراسیهای همپیمان متعهدند و آمادگی دارند برای شکلدادن به تعهداتی که برای هر دو طرف سودمند باشد، وارد عمل شوند.
سومین اصل در بازسازی اعتماد، انتصاب مقاماتی است که نهتنها شایستگی آشکار برای جایگاه خود دارند، بلکه از سوی همتایان بینالمللیشان نیز مورد احترام قرار میگیرند و قادر به ایجاد فرآیندی منظم و منسجم در سیاستگذاری هستند. شاید این توصیه بدیهی یا حتی کلیشهای بهنظر برسد، اما تجربه اخیر نشان داده که دیگر نمیتوان آن را امری مسلم و خودکار دانست. سایر کشورها زمانی بیشتر به قضاوت ایالات متحده اعتماد خواهند کرد که اطمینان داشته باشند مسئولان سیاستگذاری در واشنگتن میدانند چه میکنند و تصمیمات حیاتی را نه بر اساس بداههگویی، بلکه در چارچوبی سنجیده و هماهنگ اتخاذ میکنند. البته، تضاد منافع همواره وجود خواهد داشت و حتی نزدیکترین متحدان در برخی موارد با تصمیمات واشنگتن مخالفت خواهند کرد. اما نگرانی از آنکه مسیر سیاست خارجی تابعی از خلقوخو، بیتجربگی یا سیاستورزیهای نسنجیده باشد، بهمراتب کاهش خواهد یافت.
چهارم و شاید مهمترین نکته آن است که کسانی که امروز عامدانه در حال تخریب اعتبار آمریکا در عرصه اعتماد و شایستگی هستند، باید در قبال اعمال خود پاسخگو باشند. باید اذعان کرد که فرهنگ پاسخگویی در ایالات متحده مدتهاست به حاشیه رانده شده و همین خلأ باعث شده معماران شکستهای گذشته در سیاست خارجی و مدیران نالایق اقتصادی همچنان در قامت اعضای محترم ساختار حاکم باقی بمانند. این فقدان پاسخگویی، بستر مناسبی برای ظهور پوپولیسم ترامپ فراهم کرد؛ پوپولیسمی جعلی که از همین نخبگان، بیوقفه بهرهبرداری کرده و همزمان آنها را هدف حمله قرار داده است.
برای روشن شدن موضوع، منظور من این نیست که پس از دوران ترامپ، یک موج انتقامجویی مشابه آنچه خود او علیه منتقدانش به راه انداخته، آغاز شود. اگر مقامات دولتی مرتکب نقض قانون شدهاند، باید در چارچوب قانون تحت پیگرد قرار گیرند و از حق دادرسی عادلانه همان حقی که خود از دیگران دریغ کردهاند برخوردار باشند. اما اگر اقدامات آنها از نظر حقوقی مشروع بوده، اما به کشور آسیب جدی وارد کرده است، در حالت ایدهآل نباید با فرصتهای پردرآمد سخنرانی، مشاغل آسان در اندیشکدهها یا کرسیهای دانشگاهی و رسانهای پاداش بگیرند. هر اندازه که این افراد در آینده به حاشیه رانده شوند، دلیل بیشتری برای دیگر کشورها فراهم خواهد شد تا باور کنند ایالات متحده از اشتباهات خود درس گرفته و مسیر اصلاح را در پیش گرفته است.
هیچ توهمی ندارم. ایالات متحده دستکم در حال حاضر هنوز کشوری آزاد با طیفی گسترده از دیدگاههاست. نمیتوان مانع آن شد که فاکسنیوز به مقامات پیشین دولت ترامپ تریبون رسانهای بدهد یا اینکه ایلان ماسک، بنیاد هریتج یا گروههای لابی صنعتی هر تعداد از آنها را که بخواهند به خدمت بگیرند و من نیز قصد مقابله با این روند را ندارم. همچنین نباید فراموش کرد که ترامپ در انتخابات ۲۰۲۴ اکثریت آرا را کسب کرد و همچنان، با وجود کاهش چشمگیر، از حمایت عمومی قابلتوجهی برخوردار است. با این حال، اگر آمریکا بخواهد جهان را متقاعد کند که آشوب امروز قابل تکرار نیست، شاید لازم باشد نشان دهد که نمیتوان بدون تبعات شخصی، به تلاش برای برچیدن دموکراسی، فقیرتر کردن میلیونها نفر و تضعیف بنیادهای کشور دست زد.
متأسفانه، ضرورت پاسخگویی میتواند به یک پارادوکس نگرانکننده دامن بزند: هرچه دامنه اشتباهات سیاستی یا جرائم ارتکابی دولت ترامپ گستردهتر باشد، انگیزه آنها برای چنگ زدن به قدرت و حفظ آن بهطور دائمی نیز بیشتر میشود. این همان الگوی نگرانکنندهای است که در دیگر نظامهای انتخابی، اما غیردموکراتیک نیز مشاهده شده است. از ویکتور اوربان در مجارستان گرفته تا رجب طیب اردوغان در ترکیه و بنیامین نتانیاهو در اسرائیل؛ رهبرانی که برای گریز از پاسخگویی، حاضرند به هر ابزار سیاسی و قانونی متوسل شوند تا از قدرت کنار نروند.
در نهایت، سرنوشت دموکراسی آمریکا و توانایی رهبران آتی آن در بازسازی پیوندهای پایدار اعتماد با دیگر کشورها، ممکن است به یک سؤال اساسی بستگی داشته باشد: آیا شهروندان آمریکایی در سراسر طیف سیاسی، عمق آسیبی را که ترامپ و رادیکالهای جنبش ماگا به بنیانهای کشور وارد کردهاند، درک خواهند کرد و آیا در نهایت خواهند توانست آنها را به حاشیه حیات سیاسی برانند؟