
تهران، سوم آبان ۱۳۴۸؛ آسمان صاف بود و خیابانها پُر از شور. مردم، ساعتها در کنار خیابان شاهرضا ـ همان انقلاب امروز ـ ایستاده بودند؛ از چهارراه وصال تا جلوی قنادی فرانسه، آن کافه خوشنام و خاطرهساز. سرها از پنجرهها بیرون آمده بود، پاها بر لبه جدول، دلها در التهاب دیدن قهرمان ماه. آرمسترانگ، آرام از کنار میگذشت. شاید نمیدانست که آن روز، تهران، برای لحظاتی ماه را روی زمین مهمان کرده است.
فرارو- در روزگاری نهچندان دور، وقتی ماه هنوز آنقدرها با انسان صمیمی نبود، مردی از زمین برخاست تا رویای کهن بشر را محقق کند. نامش نیل الدن آرمسترانگ بود؛ پسری از سرزمین ذرتزارهای اوهایو، زادهی مادری با ریشهای آلمانی و پدری که حسابوکتاب دولت را سامان میداد.
به گزارش فرارو، دلباخته پرواز بود از همان کودکی، وقتی که در لباس پیشاهنگی، چشمانش را به آسمان میدوخت و قلبش در سودای بال زدن میان ستارگان میتپید. جنگ را پشت سر گذاشت، درس را به پایان رساند و با جان و دل به سازمانی پیوست که آن روزها هنوز «ناسا» نشده بود. خلبان آزمایشی شد و با پرندههایی که سرعتشان هفت هزار کیلومتر در ساعت بود، در دل آسمان میتاخت.
وقتی کندی رئیس جمهور، بلندپروازانه وعده قدم گذاشتن انسان بر سطح ماه را داد، نیل یکی از آن نه نفری بود که برگزیده شدند تا این رؤیا را رنگ واقعیت ببخشند و سرانجام، در ساعت ۲:۵۶ بامداد روز ۲۱ ژوئیه ۱۹۶۹، با یک قدم کوچک و یک جمله ناتمام، تاریخ را جاودانه کرد: «این گامی کوچک برای یک انسان... و جهشی عظیم برای بشریت». جملهای که قرار بود واژهی «یک» در آن باشد، اما در هیاهوی لحظه جا ماند و شاید همین فراموشی، آن را شاعرانهتر کرد.
نیل، مرد ساکت ماه، پس از آن پرواز، دیگر به ماه بازنگشت، اما زمین برایش باز شد. ۱۸ روز پس از بازگشت، به همراه دو همراه دیگرش، رهسپار سفری شد به دور دنیا؛ تور افتخار، تور تجربه، تور تاریخ، که ایران هم یکی از مقاصد سفر این افراد بود.
تهران، سوم آبان ۱۳۴۸؛ آسمان صاف بود و خیابانها پُر از شور. مردم، ساعتها در کنار خیابان شاهرضا ـ همان انقلاب امروز ـ ایستاده بودند؛ از چهارراه وصال تا جلوی قنادی فرانسه، آن کافه خوشنام و خاطرهساز. سرها از پنجرهها بیرون آمده بود، پاها بر لبه جدول، دلها در التهاب دیدن قهرمان ماه. آرمسترانگ، آرام از کنار میگذشت. شاید نمیدانست که آن روز، تهران، برای لحظاتی ماه را روی زمین مهمان کرده است.
عبور نیل الدن آرمسترانگ از جلوی شیرینی فرانسه، سال ۱۳۴۸
او دیگر هیچگاه به فضا نرفت، اما دانش را ادامه داد؛ استاد شد، راهنمای نسل بعدی کاوشگران. عمرش به ۸۲ رسید و وقتی رفت، نه با صدای بلند که با نجواهایی از جنس خاطره. در اعلامیه خانوادهاش آمده بود: «قهرمانی بیادعا، که با فروتنی زیست و با خدمت معنا گرفت. اگر خواستید یادش را گرامی بدارید، شب هنگام، نگاهی به ماه بیندازید... و چشمکی به او بزنید.»