
فلسفه هنری است که در دسترس همگان قرار دارد، اما درک درست از سخنان فیلسوفان بزرگ نیازمند دانش، دقت و توجه به بستر اصلی اندیشههای آنهاست.
فرارو- با بررسی پنج نقلقول مشهور از فیلسوفان بزرگ نشان خواهیم داد چگونه برداشتهای سطحی و بدون توجه به موضوع اصلی در فضای مجازی میتواند معنای واقعی فلسفه را تحریف کند.
به گزارش فرارو به نقل از بیگ تینک، فلسفه دانشی است که درهای پرسش و اندیشیدن را به روی همگان میگشاید. هر کسی میتواند درباره واقعیت، حقیقت، اخلاق، و معنای زندگی پرسش کند و در مسیر اندیشه گام بردارد. کتابها، فیلمها و آثار هنری بزرگ همواره آکنده از رگههای فلسفیاند؛ ایدههایی که ذهن ما را مدتها پس از بستهشدن کتاب یا خاموششدن صفحه نمایش، درگیر خود نگه میدارند. اما در کنار این امکان عمومی برای اندیشیدن، واقعیت دیگری نیز وجود دارد: فلسفه در معنای دانشگاهی و تخصصیاش، عرصهای است که ورود به آن نیازمند آموزش، مطالعه و شناخت عمیق از آرای فیلسوفان بزرگ است. همانطور که برای نقاشیکردن یا نویسندگی باید اصول اولیه را آموخت، برای ورود به دنیای فلسفه نیز باید دانست بزرگان این عرصه چه گفتهاند و چرا گفتهاند.
امروزه اینترنت پر از جملات کوتاه و نقلقولهای بریده شده از متون عمیق فلسفی است؛ جملاتی اغلب بدون زمینه، بدون توضیح و خالی از ظرافتهای فکری. شاعران و فیلسوفانی، چون نیچه، مولانا یا کامو، تبدیل به چهرههایی اینستاگرامی شدهاند که فقط با یک جمله ساده و چشمگیر شناخته میشوند، آنهم اغلب به شکلی سطحی و حتی نادرست. در ادامه، پنج نمونه از مشهورترین نقلقولهای فلسفی را بررسی میکنیم که بیش از هر چیز مورد سوءبرداشت و تفسیر غلط قرار گرفتهاند.
این شاید مشهورترین نقلقول نیچه باشد؛ اما درک درست آن نیازمند شناخت کل نحوه فکری اوست. نیچه با گفتن این جمله قصد نداشت صرفاً اعلام کند که خدایی وجود ندارد. منظور او فروپاشی نظام ارزشیای بود که قرنها بر پایه دین مسیحیت استوار شده بود. نیچه معتقد بود با «مرگ خدا»، ارزشهای اخلاقی سنتی کارکرد خود را از دست دادهاند و انسان مدرن باید برای زندگی خود ارزشهای نوینی بیافریند. اما در شبکههای اجتماعی این جمله تبدیل شده است به یک عبارت کوتاه و ضددینی، بدون اشاره به زمینهی وجودی و اخلاقی آن.
این اصل، معروف به تیغ آکامه، اغلب به این صورت تفسیر میشود که سادهترین توضیح، محتملترین است. اما هدف اصلی آن، ارائه راهنمایی برای انتخاب بین نظریههای همارز است؛ به این معنا که اگر دو نظریه بهطور مساوی قانعکننده باشند، سادهترین آنها ترجیح داده میشود. آکامه این اصل را در برابر پیچیدگیهای بیمورد در متافیزیک زمان خود مطرح کرد، جایی که مفاهیم غیرضروری متعددی معرفی میشدند.
برخلاف تصور رایج، مارکس سرمایهداری را بهطور کامل محکوم نکرد. او در مانیفست کمونیست به دستاوردهای سرمایهداری، مانند توسعه صنعت، تجارت و ارتباطات، اذعان داشت و آن را مرحلهای ضروری در پیشرفت تاریخی میدانست. با این حال، مارکس معتقد بود که سرمایهداری با بهرهکشی و بیعدالتی همراه است و باید به سوی نظامی برابرتر حرکت کرد.
این عبارت معمولاً به روسو نسبت داده میشود، اما او هرگز آن را بهکار نبرد. روسو استدلال میکرد که پیش از شکلگیری جوامع متمدن، انسانها نه خوب بودند و نه بد، بلکه در حالت طبیعی خود زندگی میکردند. مفاهیم اخلاقی با ظهور تمدن پدید آمدند و نسبت دادن ارزشهای اخلاقی به انسانهای پیشامتمدن، نادرست است.
شعار اصلی فلسفه مدرن، اغلب به عنوان عبارتی درباره فردگرایی افراطی یا شک مطلق تعبیر میشود. در حالی که دکارت با این جمله در پی یافتن نقطه اتکایی یقینی برای دانش بود. او پس از شککردن به همه چیز، دریافت که عمل اندیشیدن خود، دلیلی است برای وجود داشتن. این جمله، نه نفی واقعیت جهان بیرون، بلکه تاکید بر اهمیت آگاهی و ذهن در شناخت است.
نقلقولهای فلسفی اگر بدون شناخت بستر و زمینه فکری آنها استفاده شوند، به سرعت از معنا تهی میشوند و حتی میتوانند به ضد خود تبدیل شوند. فلسفه هنری است برای اندیشیدن، پرسیدن و جستوجو، نه برای تکرار جملات زیبا. در جهانی که سرعت و سطحینگری بر آن حاکم است، بازگشت به اصل تفکر فلسفی بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد؛ تفکری که همواره ما را به درنگ، پرسش و کشف حقیقت دعوت میکند، نه به قناعتکردن به ظواهر.