با دیدن این به اصطلاح «مناظرهها» به شخصه متوقع روی کار آمدن رئیسجمهوری نیستم که به فکر ملت و مشکلات داخلی و خارجی کشور باشد، آرزومند رئیسجمهوری هستم که بیاید و مشکلات داخلی مسئولان زمامدار را حل کند.
به گزارش ایسنا، این جملات بخشی از سخنان آرش آبسالان، یکی از استادان شناخته شده فن بیان و سخنوری در ایران است که به نظر میرسد حرف دل بسیاری از کسانی باشد که در چند روز گذشته تماشاگر مناظرههای انتخاباتی بودهاند.
دیگر کمتر کسی است که باور نداشته باشد آنچه این روزها با عنوان «مناظره انتخاباتی» شاهد بودیم، از روح مناظره به معنای واقعی آن فرسنگها فاصله داشت. اگر در دورههای پیشین انتخابات ریاست جمهوری با کنجکاوی به دهان نامزدها چشم میدوختیم تا از برنامههایشان باخبر شویم، در این دوره، اما شرایط به گونهای رقم خورد که به جای کشف برنامه نامزدها، بار دیگر معنای «مناظره»، «گفتگو» و «چالش» را بازتعریف کنیم چراکه ظاهرا بخش بزرگی از مشکلات ما در همین مساله ریشه دارد که هنوز منطق «گفتگو»، «جدل» و «چالش» به معنای درست آن را نمیدانیم و اگر در جایگاه رقابت قرار بگیریم، هیچ بعید نیست پا را از محدوده ادب فراتر بگذاریم و حتی به ورطهای بیفتیم که چندان با اخلاق سازگار نیست.
با همین نگاه با آرش آبسالان که کوشش طولانی مدتش در حوزه آموزش و پژوهش فنون بیان و سخنوری برای مشتاقان این حوزه کاملا آشکار است، همکلام شدیم تا آنچه را به عنوان مناظره انتخاباتی رخ داد، از دیدگاه یک استاد کارشناس، ارزیابی کنیم.
آنچه پیش رو دارید، گفتگویی با این استاد فن بیان است:
مناظرههای فعلی چقدر به اندازه واقعی «مناظره» هستند؟
مناظره انتخاباتی یا Election debate عبارت است از ارائه آرا و نظرات گوناگون پیرامون یک «موضوع واحد» که تا دستیابی به نتیجهای همگرا یا واگرا ادامه مییابد. روش مناظرههای کنونی با طرح پرسشهای متفاوت از نامزدهای گوناگون آن چنان که یکی از نامزدها به طنز اشاره کردند، بیشتر شبیه مسابقات تلویزیونی بود. این روش مسبوق به سابقه است که به قصد سلب قدرت استنتاج عنصر «محوریت موضوع» حذف میشود. در این حالت حتی قید قرعه برای تعیین پرسش که به منظور کاستن از شائبه تبانی طراحی شده است، فرقی در اصل این موضوع که آنچه دیدیم مناظره نبود، ایجاد نمیکند چرا که عنصر موضوع محوری حذف شده بود.
اهمیت این موضوع کجاست؟
برای منِ ملت مهم این است بدانم آرای نامزدهای گوناگون حول و حوش یک موضوع محوری مثلا فقر و بیکاری چیست، تا بتوانم دست به انتخاب بزنم. همین میشود که پاسخ تمامی نامزدها به تمامی پرسشهای مطرح شده صاحب الگویی تکراری و کلیشهای میشود. دقت بفرمایید، پرسش: «نظر و راهکار شما پیرامون فلان موضوع چیست» پاسخ: «این موضوع از مهمترین مسائل دولت ما خواهد بود و نیازمند تحول بنیادین است». بروید و یک بار دیگر مناظرهها را نگاه کنید و ببینید چندبار فحوای الگوی «مهمترین مسئله - تحول بنیادین» تکرار شده است.
گویی هیچ تفاوتی نمیکند که پرسش مربوط به بهداشت، دیپلماسی اقتصادی، آموزش و پرورش، زنان، تورم و یا جوانان است، الگوی پاسخ از سوی همه نامزدها به کرات همین بود. با پایان پاسخ هم پرسش بعدی وارد یک باغ دیگر میشد. در این حالت سه چهار دقیقه مهلت پرداختن به سی دقیقه آرای دیگران از هر باغی و سه چهار دقیقه فرصت دفاع از خود در برابر سی دقیقه انتقاد دیگران از تمامی زوایا به نظر شما عقلایی است؟
یعنی در هیچ یک از این نشستها، به مناظره نزدیک نشدیم؟
در نشست دوم یک لحظه روح مناظره به واقع رخ داد، آن هم وقتی که از آقای رضایی پرسیده شد، منابع مالی او برای طرح ادعای یارانه چهارصد و پنجاه هزار تومانی چیست؟ پاسخ ایشان هم استفاده از منابع یارانههای پنهان بود. حال باید تنور این موضوع داغ میشد، اما متاسفانه رویکرد طرح «پرسشهای گوناگون» بهجای «طرح موضوع» سبب عاری شدن گفتگوها از روح مناظره شد.
در واقع حتی «گفت - گو» هم رخ نداد، آن چه رخ داد فقط «گفت» بود. استفاده از پارهگفتهایی همچون «مسائل و مشکلات جوانان از مهمترین مسائل کشور ماست که طرح و برنامههای مدون و حسابشدهای را برای ایجاد تغییرات بنیادینی میطلبد» نیاز به هیچ دانش و تخصصی ندارد. مناظره آنجاست که طرح و برنامهها در تقابل با هم قرار میگیرند، مناظره آنجاست که طرح استفاده از یارانههای پنهان به چالش کشیده میشود.
به نظر میرسد در این مناظرهها، عصبیت و پراخشگری جایگزین روح چالشگری شده بود.
متاسفانه روح چالشگری سالهاست که در فرهنگ ما به احتضار در آمده است، اجازه بدهید بگویم حتی قرنهاست که ما از چالش دور شدهایم. ما انفعال خود را در لفافهای از فضیلت پیچیدهایم. به این شاهبیت حضرت حافظ دقت بفرمایید: «گفتگو آیین درویشی نبود، ورنه با تو ماجراها داشتیم». به گمانم هر دانشجوی سال اولی روانشناسی هم دیگر میپذیرد که این همان رویکرد انکار یا Denial است که منجر به آسیبهای روانی میشود.
تراژدی ماجرا آن جاست که آسیب روانی در صورت انکار در نهایت به شکل خشم بروز پیدا خواهد کرد. همین میشود که نامزدها رفتاری دور از شان دیپلماتیک نشان میدهند. نامزدی که چهار سال سکوت در برابر هر گونه اهانتی را در سینه تلنبار کرده است، پیش از آن که بزرگمنش باشد، مملو از خشم است. استفاده از اصطلاحات نامزد پوششی ناشی از خشم است که واکنش دور از ادب نامزد روکشی را در پی دارد. اینها همه نشان از نبود تسلط روانی است.
صلاحیت نامزدها که فقط نباید محدود به سوابق مدیریتی و ضوابط اجرایی باشد. شک نکنید این خشمها در چهار سال گذشته در برخی جهات منجر به تلافی شده است. متاسفانه این برخوردهای عصبی در جای جای هر دو مناظره به عینه مشاهده میشود و نشان میدهد تا چه اندازه خشم پنهان میان ارکان ما وجود دارد.
طنز تلخ ماجرا آن است که با دیدن این به اصطلاح مناظرهها حالا به شخصه خودم متوقع روی کار آمدن رئیسجمهوری نیستم که به فکر ملت و مشکلات داخلی و خارجی کشور باشد، آرزومند رئیسجمهوری هستم که بیاید و مشکلات داخلی مسئولان زمامدار را حل کند. در واقع به این نتیجه رسیدهام که فردی لازم است روی کار بیاید که در گام نخست به فکر آشتی دادن ارکان مسئولیتی و سامان دادن به جنگ و جدلهای درون ساختاری باشد. به بیانی اصلاح رعایا پیشکش، لازمه شرایط کنونی آن است که یکی بیاید به فکر اصلاح امرا باشد.
ریشه خشمها و ارتباطشان با مهارتهای گفتاری در چیست؟
ریشه این خشمها و کجاخلاقیها همه در ارزش دادن بیش از حد به ارزشهاست. سکوت واکنشی انکاری در برابر قدرتمدار است، اما به معنای حذف صورت مسئله نیست. اینها همه در لایههای زیرساختی گفتار قرار دارد. اگر به روساختها هم نگاه کنیم، استفاده از واژگان پوششی و روکشی و زشت است و دور از شان است و تعجب میکنم و نظایر آن، همه بازتاب خشمهای پنهان هستند.
در واقع مهارتهای گفتاری معلول هوشمندی در مدیریت روانی است که نامزدهای حاضر در برابر طعنه دیگری یا تن به مقابله به مثل یا تن به سکوت دادند. مقابله به مثل با توهینهای پنهان و آشکاری که رخ میداد، خشم پنهان را عیان میکرد و سکوت نطفه خشم جدیدی را میبست. از این منظر همه نامزدها بازنده بودند و باید نتیجه گرفت رویه حاکمان و دولتمردان منجر به تولید این خشم بوده است که حالا به بدنه حکومت و دولت هم رسیده است.
چاره چیست؟
سکوت معبر دیالوگ است. شما پشت چراغ قرمز توقف میکنید تا دیگری از حق تقدمش استفاده کند، اما به موقع باید این حق را واگذار کند. اگر نکند، اگر چراغ قرمز طول بکشد، اگر سوءاستفاده شود، آن وقت بوقها و اعتراضها شروع خواهد شد، کمی بعد خودسری آغاز میشود و دقایقی بعد تمامی چهارراه دچار قفل ترافیکی میشود.
متاسفانه بسیاری از تصمیمگیرندگان پشت پرده کتابهای ماکیاولیستی مطالعه کرده و میکنند. آنها آنقدر چراغ را برای مردم قرمز و برای شخصیتها سبز کردهاند که حالا صدای شخصیتهایی که در مسیر دیگر پشت چراغ قرمز قرار گرفتهاند هم در آمده است. درست که برای او چراغ را سبز میکنند، اما بار ترافیکی چنان سنگین است که سرعت حرکت دستچینها را هم گرفته است.
متاسفانه روزی که مدیریت چراغ قرمز بر مبنای مصلحت شد، کسی به فکر بار ترافیکی و تراکم خواستهها نبود و بهجایش خط ویژه طراحی شد. ماده اصلاحی، تبصره، الحاقیه و بخشنامه آن قدر زیاد شد که حالا سیستم قضایی را دچار پیچیدگی کرده است. حالا باید به تصادفات خط ویژه هم رسیدگی کرد که کار آسانی نیست، چون هر دو طرف خود را محق میدانند. اینجاست که داوری جای خود را به میانجیگری یا در نهایت فصلالخطاب میدهد. همه بدبختی هم از روزی آغاز شد که به جای رویکرد علمی به زد و بند و «جون مادرت» اتکا کردیم. اینها همه از نبود دیالوگ است.
بله! همین نبود دیالوگ که همچنان یکی از بزرگترین مشکلات ماست. شما چه تعریفی از دیالوگ دارید؟
دیالوگ مبتنی بر توالی دیالکتیک سکوت و گفتن است، توالی منطقی چراغ قرمز و چراغ سبز، وقتی یک سو همواره چراغ سبز باشد یا توالی منطقی نباشد، آن وقت ما با منولوگ مواجه هستیم. تدریس یا سخنرانی نمونههای عینی منولوگ هستند. آیا شما در تمامی ساعات درسی یا جلسات کاری شش دانگ حواستان به استاد یا سخنران است؟ آیا برای لحظاتی ذهنتان دنبال یک ماجرای دیگر پرواز نمیکند؟ خطر منولوگ در همین لغزش شنونده به ورطه گفتوگوی ذهنی با موضوع دیگری است.
خطر چراغ قرمز طولانی در همین خاموش شدن اتومبیلهاست. آن وقت مدام گلایه کنیم که چرا وقتی چراغ سبز است، چرخ ترافیکی نمیچرخد، مسلم است که درست نمیچرخد. سکوتی که حق تقدم منطقی را به دیگری بدهد، فضیلت است، اما سکوتی که حق تقدم خود را نادیده گرفته است، جای منت ندارد. پس در وجه تمثیلی باید از حضرت حافظ تمنا کرد منت «ورنه با تو ماجراها داشتیم» را سرمان نگذارد.
خالی از لطف نیست اگر بعد از «دیالوگ»، تعریفی دوباره از «مناظره» هم داشته باشیم.
مناظره یک مسابقه منطقی در به کرسی نشاندن سخن است. این جاست که پای تکنیک و استراتژی به میان میآید. تکنیک پدیدهای فردی است، اما برای استراتژی میتوان مشاور داشت. دکتر دیوید دابلیو کارول نویسنده کتاب «روانشناسی زبان» به یک نکته مهم اشاره دارد که تفاوتهای ظریف زبانی روی الگوهای تفکر افراد اثر میگذارد. از این جمله استفاده میکنم و میگویم تفاوتهای ظریف زبانی نشان الگوی تفکر افراد است. این تفاوت مربوط به تپق یاساشین نیست. تپق در تکرار است که نشان از عدم آگاهی دارد وگرنه همه ما بارها و بارها تپق زدهایم.
یاساشین برای بار دوم رخ نداد، اما پرده از تراژدی بزرگتری برداشت. وقتی در فاصله چند دقیقه این تپق بازتاب گسترده مییابد و اشتباه مرگبار تلقی میشود، نشان از رواج بیاخلاقی در جامعه است. مهم نیست که این تپق از سوی کدام نامزد بوده است، مهم این است که در حالی که عقل سلیم میداند این تپقی عادی است، رقیب سعی در مضحکه نمودن آن دارد. مدتهاست که فضاهای مجازی مملو از این کجاخلاقیها و بیادبیهاست و شک نکنید سردمدار چنین برخوردهایی مردم نیستند. آن چه در فضاهای مجازی و رسانهها میبینیم رقابت انتخاباتی جوانمردانه نیست.
عرصه انتخابات که میدان فوتبال نیست که با کمک هواداران و هیاهو و تخریبِ حریف گوی سبقت را از حریف ببریم. عرصهای است که باید زمینه داوری عقلایی مردم را در آن فراهم کرد. اگر انتخابات حق مردم است، پس تبلیغات انتخاباتی این وسط چه معنایی دارد؟ این رویه نامش حق مردم نیست، نامش تحمیق مردم است.
الحمدالله که رای الکترال هم که نداریم، پس پیشاپیش میتوان گفت برنده انتخابات، برنده مبارزات تبلیغاتی است که با کجاخلاقیهای کنونی باید گفت برنده هوچیگریهاست. نامزدهای موجود اگرچه صلاحیت شورای نگهبان را دارند، اما مناظرهها نشان داد که این نامزدها شانیت و سلامت روانی لازم برای تصدی پست ریاستجمهوری را ندارند. با این روند انتخاب نهایی هر چه باشد، نتیجه آن دوباره سکوت منشعب از انکار خواهد بود. باید در برداشت اجرایی از مفهوم جمهوریت بازنگری کرد و ناگزیر باید به احزاب و ریزسازههای جمهوریت نگاهی دوباره و ویژه داشت.