فرارو- توضیحات مترجم*: ونزوئلا از دو جهت بهشدّت به ایران مربوط است؛ یکی مسئلهی نفت و دیگری پدیدهی با نام پوپولیزم. نفت، درگیریِ هرروزهی اقتصادِ دو کشور است و پوپولیزم طی سالهای 1384 تا 1392 به درجاتی در ایران تجربه شد و هنوز در ونزوئلا تجربه میشود. امّا متاسفانه نگاه به تحولّات اخیر ونزوئلا از دریچهی ذهن تحلیلگران ایرانی، ماحصل نوعی «قیاسِ به نفس» و «تقسیم کار تحلیلی» است. در یک سر طیف، اصلاحطلبی چونان جریانی نیمهجان و سرتاپا نومید نشسته که به رابطه با آمریکا خوشبین است و از «سوسیالیزم» تنها نوعی چپرویِ بچّهگانه و خطرناک میفهمد همین و بس. ونزوئلا برای چنین تحلیلگری، سرزمینی است که برهوت کاغذتوالت خمیردندان و پوشک بچّه است وکاراکاس شهری است که تنها 12 درصد مردم هنگام پیادهروی در شب احساس امنیّت میکنند؛ یا اینکه مردم در صفهای طویلِ مایحتاج همدیگر را میدَرند. در میان این دسته از تحلیلگران، گرایشِ به آمریکا و نئولیبرالیزم موعوداش نوعی وجههی شخصی و اجتماعی به بار می آورد لیکن آنها از خیانتهای لیبرالدموکراتها در ونزوئلا و امتیازهایی که به امثال راکفلر برای ایجاد انحصار و چپاول دادند هیچ نمیگویند: از فروپاشی صنعت بومی لبنیات و صید ماهی، از خرید مزارع قهوهی زادگاه سیمون بولیوار، قهرمان ملّی، و ریشهکنی درختهای قهوه با بولدوزر، از ویرانی مساکن بومیان و از امتیازهای بیحساب در صنعت نفت و راهآهن. آنها از هوس شدید آمریکا برای استمرار و رواج فرهنگ هرزهنگارانه در آمریکای لاتین برای سرکوب فرهنگ محلّی و اصیل بومیان هیچ نمیگویند؛ امری که بسیاری از ژنرالهای نظامی تحت حمایت آمریکا دستاندرکارش بودند. سر دیگر طیف، اصولگراهای نامنعطف جاخوش کردهاند؛ برای یک تحلیلگر اصولگرا، آمریکا برای همیشه در لفافهای از خیانت و کودتا پیچیده شده؛ چنین موضع سفتوسختی، راه را بر هرگونه موشکافی از آنچه که درون ساختار سیاسیِ این کشور میگذرد نیز مطالعهی تاریخ آن؛ میبندد. اینکه در گذشتهای نه چندان دور، در دهههای شصت و هفتاد میلادی، آمریکا به واقع سرزمین فرصتها برای هرکسی در هر گوشهای از جهان بوده یا آنچه که مورخی همچون الکسی دوتوکویل در تحلیل دموکراسی در آمریکا گفته و از فرهنگ ستایشگرِ کاروکوشش در این کشور تمجید نموده است؛ در سخن تحلیلگر راهی ندارد. همچنین دشمنی با آمریکا، راه را بر هرگونه مراوده و دوستی و بر اساس فرمول دشمنِ دشمنِ من، دوستِ من است؛ باز میکند. مصداقی اگر سخن بگوییم؛ این تحلیل، کممایه است که بپنداریم فرضا دولت دموکراتیک مستعجلِ روملو بتانکور تنها و تنها بهواسطهی دسیسهچینیهای آمریکا و راکفلر ساقط شده است. چنین مواضع روتینی در قبال رخدادهای ونزوئلا، ماحصل سه چیز است: نخست، مصرف داخلیِ مواضع، دوم، سختیِ سفر به کاراکاس یا فرستادن خبرنگار به آنجا، و سوم، تنبلی در رجوع به منابع مهم و معتبر در خصوص تاریخ این کشور و مطالعهی آن. یک پژوهش تاریخی در خصوص ونزوئلا باید برای خوانندگانِ کنونی و بهمنظور فهم بهتر وقایع، مثلا آشکار سازد که ماجرای قتل عام کاراکازو در 1989 و نقش دولتمردان و نظامیان در آن چه بوده است؟ فراموش نکنیم که جنبش بولیواریِ چاوز در تقابل با این فاجعهی ملّی برپا شده. چرا ونزوئلا هیچگاه آن نوع از اصلاحات ارضی و انقلابی که در کوبا شاهدش بودیم را تجربه نکرد و لذا هیچگاه نتوانست زمینداران و سرمایهدارانِ وابسته و خُردهبورژوازیِ مرتجع را ریشهکن کند؟ چرا جنبش بولیواری هیچگاه نتوانست از شرِّ اقتصاد تکمحصولیِ وابسته به نفت و چاپ اسکناس رهایی یابد؟ چرا چاوز و مادورو نتوانستند و نمیتوانند سدِّ راه تجّار برای صادرات مجددِ کالاهای وارداتی، به کلمبیا و برزیل و لذا کمبود مایحتاج شوند؟ علّت نفوذ و شیوع بالای پورنوگرافی و برنامههای هرزهنگارانه در رسانهها و کانالهای تلویزیوتی مخالفِ دولت چیست؟ چه کسانی و به چه منظور بودجهی آنها را تامین میکنند؟ تفسیر صحیح از مادّهی 233 قانون اساسی ونزوئلا چیست؟ شباهتهای میان اصلاحات ارضی در ونزوئلا و ایران چیست و چه درسهایی میتوان از آنها فرا گرفت؟ بیآنکه نیازی به تئوری توطئه باشد؛ باید نقش افرادی همچون میلیاردر معروف لئوپولدو لوپز Leopoldo López در مسایل امروز کشور مشخص گردد؛ همسر او لیلین تینتوری Lilian Tintori هم در دوران باراک اوباما و هم پس از انتخاب ترامپ با سیاستمداران آمریکایی دیدار داشته؛ دیدار، عیب نیست؛ اما مراد این است که افکار، عقاید و خطِّمشی اپوزیسیون باید مطالعه و تحلیل شود.
بر این اساس، تصمیم گرفتم تا جای ارایهی تحلیلی سطحی و دستِچندم، متنی تحلیلی را ترجمه کنم. هرچند عدم آشنایی به زبان اسپانیولی و رجوع به متنها و گزارشات دستاول یک نقص جدّی است؛ لیکن بر این باورم که ترجمهی یک متن قوی و غنی هرچند به زبان انگلیسی، نسبت به تحلیلهای ارایهشده در فضای رسانهای کشور، جایگاهی بالاتر دارد.
متنی که ترجمهی آن به فارسی به محضر خوانندگان محترم ارایه شده؛ از نظریهی تحلیل گفتمان لاکلو و موفه Laclau and Mouffe که یکی از آنها تبار لاتینی نیز دارد؛ و هردو در زمرهی صاحبنظران در حوزهی تحلیل گفتمان هستند؛ جهت تحلیل گفتمانهای پوپولیستی تاریخی و حالحاضر در ونزوئلا و آمریکا بهره برده است. نویسنده، که استاد جامعهشناسی در New School for Social Research در آمریکا است؛ با ارایهی مفهوم جدیدی تحت عنوان Institutionalized populism یا پوپولیزم نهادینهشده؛ به ریشههای مشارکتی مردمی و مدنی پوپولیزم هم در آمریکا (تیپارتی) و هم در ونزوئلا (چاویزمو) اشاره داشته و از این منظر، پوپولیزم را از دایرهی تیرهوتار یک دشنام سیاسیبودن خارج نموده و آن را سیاه یا سفید نمیبیند. متن در دوران چاوز نوشته شده ولی نظر به اینکه مادورو ادامهدهندهی راه چاوز و جنبش بولیواری است؛ خللی در تحلیل از حیث ربطاش به مسایل کنونی وارد نمیشود. همچون تمامی تحلیلهای پساساختارگرا، در این نوشتار نیز لایههای ایدئولوژیک و روابط قدرتِ تنیده در گفتمان، برملا میشوند لیکن به راهحل آشکاری اشاره نمیگردد. ولی از لحن کلی نوشته میتوان چنین نتیجه گرفت؛ که برای حل منازعهی کنونی در ونزوئلا، چاویستها باید رو به آینده بنگرند؛ بدین معنا که میراث بولیواری را مورد ارزیابی مجدد قرار داده و آن را از دایرهی مقدسات خارج سازند. گوآیدو، و اپوزیسیون حکومت –اگر بتوان جوانکی 35 ساله را رهبر اپوزیسیون نامید- نیز با نگاهی به گذشته و دخالتهای بیمحابای آمریکا بهخصوص تحت دیکتاتوریها و حکمرانیهای امثال گومس، و حیمنس، راه خود را از دولت پوپولیستِ ترامپ جدا ساخته و به حشرونشر با سیاستمداران آمریکایی و وعظها و راهکارهای آنها با نهایت احتیاط بنگرند. در یک تحلیل نهایی، آنچنانکه ادوارد برنشتاین، گفته است؛ تنها «مصالحه» راه چاره و برونشد از بنبست کنونی است. هرچقدر بیشتر بر حضور مستقیم مردمی در خیابانها تاکید گردد؛ کفهی ترازو به نفع دخالتهای آمریکا سنگینی خواهد کرد چرا که آنها هستند که بر رسانهها فرمان میرانند. عدم بازداشت گوآیدو در روز نهم مارچ پس از بازگشت به ونزوئلا یک تاکتیک بسیار خوب از سوی مادورو بود که میتواند فضا را برای گفتگوهای سازنده هموار سازد؛ گوآیدو نیز باید پای میز مذاکره بنشیند. آنها باید مزایا و معایب دموکراسی پروتاگونیستی و دموکراسی مبتنی بر نمایندگی را به بحث بگذارند؛ از پوپولیزم دوری گزیده؛ و در قبال آمریکا و بازوی اقتصادیاش بانک جهانی محتاط باشند.
نظر به استفاده از پارهای مفاهیم تخصصی در تحلیل گفتمان به تعاریفی ساده از آنها جهت رفع هرگونه ابهام احتمالی اشاره میکنم:
مفصلبندی: یعنی یک مفهوم را در شبکهای از ارتباطات با دیگر نشانهها و مفاهیم قرار داده و ازینرو به معنایی خاص از آن اشاره نموده یا معنایی جدید برای آن دستوپا کنیم.
دالِّ خالی: یعنی مفهومی که معنایش ابهام دارد و میتوان معانیِ گوناگون از آن مستفاد یا برایش ایجاد نمود؛ متناسب با نیّات یا مقاصد قدرت.
گفتمان: یعنی معنا در خدمت قدرت، یعنی زبان و کاربرد آن. یعنی کلام و گفتار یا نوشتار را به شیوهای خاصّ به کار بردن تا به مقاصدی ویژه برسیم.
جهت خوانش راحتتر متن فارسی، ارجاعات متن اصلی حذف شدهاند.
***
این نوشتار، یک تحلیل تطبیقی است میان چهار مورد از پوپولیزم در دو کشور آمریکا و ونزوئلا: حزب اکسیون دموکراتیک Acción Democratica یا AD (1948-1945) به بنیانگذاریِ بتانکور (1)، مککارتیزم، دولت چاوز، و درنهایت تیپارتی Tea Party. پوپولیزم در اینجا چونان گفتمانی تعریف میشود حاویِ یک ساختار نمادین که "دشمن" را چونان فروپاشی میراثی که سرمنشاءاش "لحظهی نخستینِ" founding moment شکوهمند است؛ تلّقی نموده و اینچنین از دشمن ابلیسسازی میکند. این سنخ از ملّیگرایی، متجلّیشده در رابطهی میان "لحظهی نخستین" و ابلیسسازی از "دشمن"، از مجرای تلاشی دیگر برای تعریف دشمن توسط طیفی که تهدیدات خارجی و داخلی ملّت را به هم وصل میکند؛ تقویت میشود. ساختار گفتمانیِ نمادین، که در هر چهار مورد، پیداشدنی است تشابهات بیشتری میان محتوای ضدِّچپِ گفتمان مککارتی و تیپارتی، و محتوای اصلاحطلبانهی بولیواری/اجتماعیِ گفتمان چاویستی و AD، آشکار میسازد. باری! فرق اساسی، میان موارد پوپولیزمِ موجود در دورهی بلافصلِ پس از جنگ (AD و مککارتیزم) و موارد کنونی (چاوز و تیپارتی) عبارت است از توفیق نسبیِ دو مورد اخیر در تواناییشان برای نهادینهساختنِ گفتمان پوپولیستی درون نظامهای باثباتِ سیاست دموکراتیک. این جستار تلاش دارد تا سربرآوریِ چنین اشکال جدیدی از پوپولیزمِ نهادینهشده institutionalized populism را بررسی کند؛ مطالعهای از یک چشمانداز تاریخی که سعی دارد نشان دهد چگونه رابطهی میان ساختار مانویِ گفتمان و پلاتفُرمهای اقتصادیِ تقلیلگرا و متناظر با آن، روشهایی ظریف از اجرای خطِّمشیای مبتکرانه درون یک نظام سیاسی دموکراتیک فراهم میآورد.
مقدمه
هدفِ نوشتار این است تا یافتههای گفتمانی و تاریخی نویسنده از چهار مورد پوپولیزم را خلاصهوار مطرح ساخته و قیاسی پیش چشم گذارد میان اکسیون دموکراتیکا (AD) و مککارتیزم از سویی، و چاویزمو و تیپارتی از سویی دیگر. بدین ترتیب قادر خواهم بود تا دگرگشتِ سرشتِ پوپولیزم را از دوران پساجنگ تا زمانهی کنونی مورد بحث قرار داده؛ آنچه را که "پوپولیزم نهادینهشده" مینامم تشریح کنم؛ و روایتی فراهم آورم از چراییِ توفیق نسبیِ موارد اخیرِ پوپولیزم از قبیل چاویزمو و تیپارتی در قیاس با همتاهای پس از جنگشان، توفیقی که از نگاه من رهآورد وصالی است میان یک گفتمانِ سرراست clear discourse و یک خطمشی اقتصادیِ ساده و سرراست.
بتانکور و AD
در اکتبر 1945، رُمِلو بتانکور، و دیگر اعضای نسل 28 (2) در حزب جدیدالتاسیسِ AD، در اتحادی با افسران ارشد ارتش، قدرت را طی کودتایی از چنگ مدینا (3) به درآورده و نتیجتا نخستین دولت غیرنظامی را در تاریخ ونزوئلا برپا نمودند. دولت جدید متشکل از اعضای AD که خود را "گوبیرنو رولوسیاناریو" Gobierno Revolucionario (دولت انقلابی) مینامید؛ بسی مستعجل بود و سه سال بعد توسط دیکتاتوریِ حیمنس (4) سرنگون شد. این دورهی سهساله که به حکمرانیِ سهسالهی AD یا Trienioمشهور گشته؛ دورانی پرآشوب از یک بلوای سیاسی و نیز نخستین دولتی در ونزوئلا است که از سوی دانشوران سیاسی و مورخین در کنار دولتهای پرآوازهتری همچون پرون (5) و وارگاس (6)، برچسب "پوپولیست" خورده است. در بطن "پوپولیزمِ" بتانکور و AD، قطعا که جاذبهای برای "بومیان آمریکا" موسوم به Pueblo وجود داشت؛ بهویژه آنکه بتانکور، سفرهایی به دور کشور ترتیب میداد برای کشاورزان درخصوص اصلاحات ارضی و اجتماعی نطق میکرد؛ و خرابکاریهای ملّاک و نخبگان کاراکاس را به باد انتقاد میگرفت. او در نطقهایش که به نام "مردم" و با موضوع اصلاحات اجتماعی ایراد میشد مکررا به سیمون بولیوار (7) ارجاع میداد کسی که نامش نمادی بود برای هم انقلاب و هم اصلاح- مضمونی که بتانکور و نسل 28 را از زمان نخستین تبعیدشان تحت دیکتاتوری گومز به تحرّک وامیداشت و در سخنرانیهای ویلابلا (8) و دیگران نیز پژواک داشت.
معذالک، این مثالها از "لفّاظیِ" پوپولیستی که معمولا به نخستین دوره از حکمرانی AD نسبت داده میشود؛ تنها یک نمونه از تفسیری کممایه از عناصر پوپولیستی موجود در گفتمان سیاسی حکمرانی سهساله موسوم به ترینیو است. جهت فهم ساختار یا عمق گفتمان مانویِ تندوتیزی که در آن زمان در تنورش دمیده میشد؛ باید، بستر و فضای کلّیِ بیثباتی سیاسی را فهم کرد. تا این دوره از حیاتاش، بتانکور، از ریشههای کمونیستیِ نسل 28 دور افتاده و به مدافع سرسختِ لیبرالدموکراسی بدل شده بود؛ چنین امری لازمهی تسامحی بود که اپوزیسیون نیاز داشت و بتانکور خود در نوشتههایش در اِلپاییز El Pais، روزنامهی تحت حمایت AD، از آن سخن میراند. لذا، از دید بتانکور، لازم مینمود تا هرچهسریعتر، تمامی احزاب اپوزیسیون، ازجمله، COPEI ( حزب محافظهکارِ دموکراتمسیحی و بزرگترین رقیب)، URD (پیروان سابقِ مدینا)، و PCV (حزب کمونیست)، جهت تحکیم توسعهی نهادهای حقیقیِ "لیبرالدموکراسیِ"، شکلی قانونی به خود بگیرند. AD همچنین دلمشغول اعطای حق رای به گروههای آسیبپذیر همچون زنان و بیسوادان بود. یکی از مخاطراتی که AD طی حکمرانیِ سهساله با آن مواجه شد؛ آسیبی که از سوی مورخین نیز بدان اشاره رفته؛ انتخابات فرمانداری و محلیای بود که بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، بارها برگزار نمود. چنین خطمشیهایی، یعنی اعطای وجههای قانونی به احزاب، اعطای حق رای، و تکرر رایدهی و انتخابات، به شیوهای عملی شد که میتوان آن را "خیلی زیاد خیلی زود" too much too soon توصیف نمود؛ چنین شد که این عوامل دست به دست هم داده اتمسفر سیاسی سنگینی بهوجود آوردند و چنین القاء نمودند که در کشاکش یارگیریِ میان احزاب برای کسب رای، خلایی از قدرت وجود دارد؛ آنهم درست در روزهایی که AD میبایست فضای پس از کودتا را بهنحوی آرام مینمود.
این جنگوجدال دایمی میان احزاب سیاسی، پایبستی گنگ و دیریاب برای گفتمان سیاسی AD فراهم آورد. یک لفاظی پوپولیستی وجود داشت که از مردم و اصلاح اجتماعی دم میزد؛ ازدیگرسو پیام لیبرالدموکراتیکی درخصوص حکمت تسامح برای اپوزیسیون. در اِلپاییز نیز با گفتمانی پوپولیستی و مورد حمایت حزب مواجه بودیم که تنها خاصیّتاش این بود که به دیگر احزاب رقیب حمله کرده آنها را بهواسطهی اینکه به تهدیدات و دشمنان بیرحم مردم مشروعیت میبخشند بیاعتبار کند و تصویری شیطانی بهشان ببخشد. تحلیل گفتمان نگاشتههای AD درباره دیگر احزاب در الپاییز، سرآغاز طرح این پرسش در ذهن من بود که آیا جایگزین دیگری برای ساختار گفتمانیِ پوپولیستی تئوریزهشده از سوی لاکلائو (9) وجود دارد یا نه. دالِّ خالیِ "مردم" که یکسری از تقاضاهای دموکراتیک را پیوند میداد قطعا وجود داشت بهویژه در نطقهای ایرادشده توسط بتانکور، اما پس از خوانش مقالههای الپاییز، دیگر زیر بار این که چنین چیزی نبض تپندهی گفتمان پوپولیستیِ مفصلبندیشده articulated از سوی AD باشد نمیرفتم. نظریهی ساختاری جایگزین برای گفتمان پوپولیستی که من ساختهوپرداختهام متکی است بر رابطهای تخاصمآمیز میان "دشمن" و "لحظهی نخستین". لاکلو فرض میگیرد که یک دالِّ خالیِ کلیدی وجود دارد که به شکلی مثبت پر میشود؛ لیکن آنچه لاکلو نتوانسته بیان کند این است که چنین دالّی در پارهای موارد صرفا کارکردی موقتی دارد. لحظه/دال signifier/moment در گفتمانِ AD، "انقلاب اکتبر" است آنهنگام که "مردم" قدرت را قبضه میکنند. لیکن این لحظه، در بدو امر چونان یک حافظهی جمعی، یا فراخوانده میشود که توضیح دهد احزاب رقیب، دخلی در انقلاب نداشتهاند؛ یا از آن مهمتر بگوید چنین احزابی تنها یک "اپوزیسیون مرتجع"، و تهدیدی برای میراثی هستند که از لحظهی نخستین نشات میگیرد.
مولفهی مهم دیگرِ گفتمان سیاسی پوپولیستی، در خلال حکمرانی سهساله، تلاش برای پیوندِ میان تهدیدات داخلی و خارجیای بود که از سوی دشمن یا "اپوزیسیون" تحمیل میشد؛ با این هدف که بگوید چگونه احزابِ مخالف، مستعدِّ به تباهیکشاندن و آلودهساختنِ میراث برخاسته از لحظهی نخستیناند. اینکه ردِّ چنین پیوندی میان تهدیدات داخلی و خارجی در گفتمان دیگر احزاب ازجمله PCV نیز دیده میشود گویای آن است که جوِّ سیاسی ناآرام سبب شده بود تا احزاب دیگر نیز به گفتمانی پوپولیستی با ساختاری مشابه روی آورند. به زبان گفتمانِ AD، صحبت بر سر تهدیدات داخلی و خارجیای از جانب کمونیستها (PCV) است. کمونیستها در قامت "اپوزیسیون" یا دشمن، در پرتو تلاش خیالینشان برای تخریب اقتدار AD، و ایجاد و افشای رسواییهای جعلی تصویر میشدند تا AD را از چشم مردم بیاندازند. همهنگام، AD، از PCV گونهای غلام گوشبهفرمانِ شوروی تصویر میکرد. خلاصه آنکه انگار PCV در داخل، تهدیدی برای حکمرانی AD است و در خارج، جای آنکه به فکر "مردم" باشد؛ سر در آخور منافع شوروی دارد. AD همچنین تلاش میکند تا میان PCV و "انقلاب اکتبر" فاصله ایجاد کند لذا بهطور مکرر به نقش بیمقداری که PCV در رخداد حوادث داشته ارجاع میدهد.
بهطریقی مشابه، PCV نیز یک گفتمان ضدِ پوپولیستی با مولفههایی یکسان، همچون "دشمن"، "لحظهی نخستین"، و پیوند میان تهدیدات داخلی و خارجی مفصلبندی نمود. در مقالهای با عنوان "COPEI Es el Enemigo" یا "COPEI دشمن است"؛ در روزنامهی حزبی، PCV نه تنها COPEI را دشمنی داخلی خطاب میکند بلکه آنها را "فالانژهایی" میداند که مستقیما به فرانکو وصل هستند و ازینرو نمایندهی تهدید خارجی یعنی فاشیزم هستند. PCV با تمایل به شیطانسازی از AD، در پی آن بود تا از تداعیهای مثبت میان "لحظهی نخستین" یا "انقلاب اکتبر" جلوگیری نموده و اینطور بگوید که AD و COPEI در یک سوی ائتلافی هستند که مسئول کودتا بوده [منظور کودتا علیه رژیم مدینا است. م] و تنها پس از کودتا راه خود را ازهم سوا کردهاند.
در بخش بعدی، نگاهی به مککارتیزم خواهیم انداخت که گرچه در سر دیگر طیف قرار دارد لیکن از ساختار گفتمانی مشابهی بهره برده و هنگامی که با AD در خلال حکمرانی سهساله مقایسهاش کنیم؛ میبینیم که مواضع ایدئولوژیکی مشابهی نیز دارند.
مککارتیزم
دیگر مورد تاریخی که بلافاصله پس از جنگ، حادث شد و یکی از چهار مورد تطبیقی مرا بنا میکند؛ به گفتمان پوپولیستی سناتور جوزف مککارتی میپردازد. بسیار به مورد AD در دورهی ترینیو شبیه است طوری که در اینجا نیز با سابقهای از ادبیات دانشگاهیِ مربوط به تاریخ و سیاست در ارجاع به مککارتیزم در قامت یک مورد پوپولیستی مواجهایم. معذالک، وقتی که مورخین به مککارتی چونان حامل یک سنّت پوپولیستی ارجاع میدهند؛ ارجاعاتشان نه به امثال پرون و وارگاس بلکه در بستر و میراث تاریخی آمریکا است که میتوان سابقهاش را تا حزب مردم People’s Party در دههی 1890 پی گرفت.
ازینرو، در گفتمان پوپولیستی مککارتی، میتوان شاهد یک ساختار نمادین مشابه بود؛ که از"دشمن" شیطان ساخته و آن را درتعارض با حافظهی جمعیِ به لحاظ اجتماعی برساختهی socially constructed collective memory "لحظهی نخستین" قرار میدهد. دشمن در گفتمان AD حولوحوش دالِّ تهیِ "اپوزیسیون" مفصلبندی میشد؛ که میتوانست به هر حزب سیاسی رقیب و معاصر اطلاق گردد؛ لیکن در مورد گفتمان مککارتی، بهویژه این "کمونیستها" یا "کمونیزم" بود که نقش دشمن را بازی میکردند. در گفتمان اخیر، حضور "کمونیستها"، در سطوح بالای نهادهای دولتی همچون وزارت امور خارجه، چونان "شیوع آلودگی و هجوم ویروسها" توصیف شد. آنچه چنین شیوعی تهدید میکند متلاشی میسازد یا تخریب میکند؛ عبارت است از "آزادیِ" ما آمریکاییهایی که در بطن یک دموکراسی میزییم برخوردار از ارزشهای مشخصِ "رهایی" و "استقلال" که دیگربار میتوانند به "لحظهی نخستین" ملت گره بخورند. این حافظهی جمعیِ برساختهشدهی اجتماعی، درست شبیه اتّکاءِ AD به "انقلاب اکتبر"، به انقلاب آمریکا ارجاع میدهد؛ به گسست از انگلستان، و به آزادیها و ارزشهای تضمینشده در قانون اساسیِ نوشتهشده توسط پدران بنیانگذار ما. از نطق مککارتی در شهر ویلینگ Wheeling، تا سقوط پایانیاش، آنهنگام که کارمندان دولت همچون هیس Hiss و آچسونAcheson را به "کمونیست بودن" متهم میکرد و دادگاههای فرمایشی مضحک برایشان ترتیب میداد؛ و فهرست معروفاش را تکمیل میکرد؛ پیام یکی بود- اینکه این خائنین مارا سرافکنده کردهاند. آنها تا زمانی که درون دولت ما جا خوش نمودهاند؛ یک تهدید داخلی محسوب میشوند و تا زمانی که غلامِ حلقهبهگوشِ شوروی باشند یک تهدید خارجی. آنها مترصّدند که آزادیمان را بربایند آزادیای که ارمغان یک کشمکش انقلابیِ پرشکوه است؛ و به همین دلیل است که باید با آنها مبارزه کنیم.
سوای این امر مسلم که AD در دوران ترینیو، در قیاس با موضع محافظهکارانه و جمهوریخواهانهی مککارتی، یک حزب متمایل به چپ بود که با سنت سوسیالدموکراسی آغازید با برنامههایی ملهم از سوسیالیزم و رفرمیزم، لیکن، گفتمان AD و مککارتی، فراسوی شباهتهای پیشگفته در ساختار گفتمانهاشان، از لحاظ علائق ایدئولوژیکی نیز تشابهاتی با یکدیگر داشتند. هردو قویا از موضع اقتصادیِ هواخواه سرمایه و ضد کمونیست، حمایت میکردند. بتانکور و AD، شاید که بر حضور قانونی PCV مهر تایید زده باشند اما از حیث دفاع از لیبرالدموکراسی، بتانکور، پیش از این از بسیاری هواداران و مدافعان مارکسیستارتودوکس، بریده بود. یک نمونهی بارز آن، تمایل AD در دلسردنمودنِ کارگران از اعتصاب، و مخالفت با سازماندهی نیروی کار، در طلب حمایت از منافع سرمایه در پالایشگاههای نفت بود. اگرچه بتانکور، بسیاری از خطمشیهای با خاستگاه سوسیالیستی را پیشه نمود؛ فرض کنید قرارداد معروف 50/50 که با کمپانیهای نفتی غربی امضا کرد که به او اجازه میداد تا 50 درصد از سود نفت را به برنامهها و اصلاحات اجتماعی کشور اختصاص دهد؛ و نیز دیگر تلاشها در زمینهی اصلاحات ارضی، و تشکیل تعاونیها، از آن سو، قدمهای مهمی در جهت تامین منافع سرمایهی خارجی در منطقه برداشت و رابطهی صمیمانهای با نلسون راکفلر ترتیب داد. موضع ضدِ کمونیستی و هواخواه سرمایه بودن، پوپولیسمِ AD را در خلال حکمرانی سهساله از دیگر موارد پوپولیزم در آمریکای لاتین و در همان دوره، که از حیث ایدئولوژیکی بهشدّت متغیر بودند؛ مجزّا میسازد؛ این ویژگیِ یگانه تاحدودی بهواسطهی علاقهی راهبردیِ AD و بتانکور جهت حفظ روابط نزدیک با ایالات متحده در خلال جنگ سرد بود- روندی که بتانکور در سرتاسر مابقی زندگی حرفهایش کماکان ادامه داد.
دیگر تشابه کلیدی میان AD طی دوران موسوم به ترینیو، و مککارتیزم عبارت است از سرشت مستعجل این گونه از پوپولیزم بهواسطهی عدم توفیق در تحکیم گفتمانشان در مجموعهای پایدار از نهادها. پیش از آنکه به شکست نهادیِ این مواردِ پوپولیزم پس از جنگ بپردازم و آنها را با گونههای متاخرتر قیاس نمایم؛ ساختار گفتمانی نمادین در چاویزمو Chavismo و تیپارتی را تحلیل میکنم.
چاوز و چاوزگرایی
آغاز دولت چاوز در 1999، سرآغاز عصری نوین در پوپولیزم امریکای لاتین بود. موج متعارف چهرهها همچون کاردناس (10)، پرون، و وارگاس، تا دههی 1960، به تدریج رنگ میباخت؛ دههی 1980، با خودش موج "پوپولیسم جدید" را همراه آورد با سیاستمدارانی همچون منم (آرژانتین) (11)، فوجیموری (12) (پرو)، و پرز (13) (ونزوئلا)، که اغلب خود را خارج از ساختار حزبی و سیاسی سنتی جلوه داده و خطمشیهای اقتصادی نئولیبرال را دستمایه قرار میدادند. وقتی چاوز به قدرت رسید؛ در بدو امر رخصتی برای دانشوران سیاسی فراهم آمد تا او را با فوجیموری قیاس کنند؛ زیرا هردو خود را در چهارچوب "سیاستِ ضدّ سیاست" politics of anti-politics در انظار معرفی میکردند؛ اما به زودی آشکار شد که سیاستها و شعارهای مورد حمایت چاوز از سنخ دیگری است. در ابتدا او در میانهی سوسیالیسم و سرمایهداری ایستاده و در خطمشهای اقتصادیاش از "راه سوم" عملگرایانهتری دم میزد؛ لیکن پس از آنکه ایالات متحده در 2002، مفتضحانه کودتایی علیهاش سرهمبندی نمود؛ چاوز رویکرد خود را تغییر داد. تا 2006، گفتمان سیاسی او لحن ضد امپریالیستی و ضد آمریکاییِ تندوتیزی به خود گرفته و در همراهی با خطمشیهای اقتصادی سلب مالکیّت و میهنگرایی، شاخهی جدیدی از سوسیالیزم بولیواریِ افراطی چپ ultra-left Bolivarian socialismرا از خود به نمایش گذاشت.
در نیمهی دوم حکومت چاوز که 13 سال به درازا انجامید؛ ساختار گفتمانی پوپولیستیِ یکسانی با AD طی حکمرانی سهساله و مککارتیزم شاهدیم. همچون AD، چاوز، پیروانش در PSUV (حزب سوسیالیستِ متحد ونزوئلا) و شبکههای متنوعی از جنبشهای اجتماعی که تحت عنوان جمهوری بولیواری شناسایی میشوند؛ به دشمن و "اپوزیسیون مرتجع" ارجاع میدهند. "اپوزیسیون" اما در اینجا به ائتلافی از اعضای سابق AD، و طرفداران COPEI اطلاق میگردد که همین اواخر در قالب دیگر گروههای اپوزیسیون همچون MUD (میزگرد دموکراتیک) تغییر شکل دادهاند. این ائتلاف حزبیِ قدیمی، گروه ذینفعِ اصلی حامیِ اپوزیسیون کنونی را تشکیل میدهد. متعاقب یک دورهی حکمرانی نظامی که منجر به سقوط AD و حکومت سهساله شد؛ بتانکور دیگربار در اواخر دههی 1950 به قدرت رسید و میثاق پانتو فیجو (14) را با اعضای AD، COPEI، و URD امضاء کرد. یکی از تبعات این میثاق این بود که گرچه انتخابات، رقابتی باقی ماند؛ لیکن، یک نظام دو-حزبی ظهور کرد که همهی رییسجمهورهای پس از آن یا عضو AD بودند یا COPEI. این برهه از تاریخ ونزوئلا، به جمهوری چهارم نیز معروف است که تماموکمال تا انتخاب چاوز تداوم یافت؛ ائتلاف ADیِ سابق و COPEI تلاش نمودند تا دیگر بار قدرت را قبضه کنند؛ لیکن به دلایل گوناگون ازجمله انشعابحزبی در تلاش خویش ناکام ماندند.
وقتی چاوز و مرام چاویستی، از "اپوزیسیون" دم میزند؛ آنها را چون چوبِلایچرخِ مناسبات دولت تصویر میکند کسانی که رسوایی برمی انگیزند (از طریق کنترلشان بر رسانههای خصوصی)، در مسیر خیر انقلاب خرابکاری می کنند؛ و منافع مردم را مدنظر ندارند. چاوز نیز پیدرپی بهواسطهی سرکوب بیرحمانهی دولت طی جمهوری چهارم، لباس اهریمن به تن اپوزیسیون میکند؛ سرکوب موسوم به کاراکازو در 1989، سرکوبی که چاوز آن را "F27" مینامد؛ کشتاری که برآمدِ شورشهای وسیعِ متعاقب فروپاشیِ ناگهانی اقتصاد و در نتیجهی رفرمهای نئولیبرال دولتِ پِرِز بود. همچون گفتمانهای پوپولیستیای که بدانها اشاره کردم؛ مضمون کلیدیِ چاویزمو نیز تلاشی است برای پیوند تهدیدات داخلی و خارجی. لذا "اپوزیسیون" نیشوکنایهای است که هم به "بوروکراسی" اطلاق میگردد هم به "سرمایهداری/امپریالیزم". اینچنین است که نیروهایی که سدِّ راه انقلاب هستند چونان زیرساختارهای دولتیِ ویرانِ برجامانده از جمهوری چهارم بازنمود مییابند؛ "اعوانوانصاری" پراکنده در همهجای این زیرساختار با ارادتی دیرینه به ساختار قدرت قدیمیِ AD/COPEI که در تلاش هستند انقلاب را مانع شوند؛ نیروهای وابسته به "سرمایهداری"، "امپریالیزم"، و منافع آمریکا، آنهاکه در پی تامین مالی اپوزیسیون و بازگرداندن آنها به قدرت از طریق کودتا بوده و در تمنّای بر سر کار آوردنِ دیکتارتورها و عروسکهای خیمهشببازی هستند.
دیگربار همچون موارد پیشین، "اپوزیسیونِ" در کسوت دشمن در پی تخریب گفتمان پوپولیستی چاوز است؛ تخریب میراثی از "لحظهی نخستین". در بطن چاویزمو، "لحظهی نخستین" دالّ خالیای است که میتواند به رخدادهایی مختلف در یک برساختهی روایتیِ کلان و به منظور تثبیت حافظهی جمعی اطلاق گردد. روایتی که سپیدهدمانش سیمون بولیوار است یا مربی او سیمون رودریگز، و استقلال استعماری از اسپانیا، سنتی که تا قلدرهایی همچون زامورا (15) و نبرد فدرالی علیه اشرافیتِ زمیندار به درازا میکِشد. آنگاه به کودتای خود چاوز در 1992 [منظور کودتای افسران تحت امر چاوز علیه رییسجمهور پرز است.م] جهش میکند چیزی که او با شوروشعف از آن با نام "4F" یاد میکند. سپس در انتخاب چاوز آرام گرفته و سرآغازی میشود برای جمهوریِ نوین بولیواری.
حکومت چاوز شباهتهایی زیادی به AD در خلال ترینیو دارد. هردو از بولیوار در گفتمان خویش یاد میکردند؛ پدیدهای که جولانگاه رژیمهای نظامی و محافظهکار در تاریخ سیاست ونزوئلا نیز هست. علیرغم موضع سوسیال دموکراتیک/ لیبرالدموکراتیکِ AD در قیاس با موضع سوسیالیستِ چپ/دموکراتیک مشارکتیِ چاوز، هر دو دولت درگیر سیاستهای رفرم اجتماعی شدهاند؛ صنایع را ملی کردند؛ تعاونی تشکیل دادند و بخش اعظمی از درآمد نفت را برای چنین کارهایی خرج کردند. لیکن درست به مانند شباهتهای ناباورانه میان AD و مککارتی، جالبترین وجوه تطبیق این چهار مورد، شباهتهای میان دولت چاوز و تیپارتی است- شباهتهایی که ارزیابی مجدّد از جایگاه و اثربخشی گفتمان پوپولیستی در قرن بیستویکم را لازم میسازد. برای فهم این شباهتها، ضروری است تا در ابتدا ببینیم که چطور تیپارتی درون مدل گفتمان پوپولیستی جای میگیرد.
تیپارتی
حسبِ رویدادهایی همچون شورش و اعتراض علیه "بیمهی درمانی اوباما" در 2009 و انتخابات میاندورهایِ 2010، تیپارتی، نشان داد که میتواند نیرویی پرتوان و صاحبنفوذ در سیاست محافظهکارانهی کنونی در آمریکا باشد. تیپارتی خاستگاههای ایالتیِ متنوعی دارد فرض کنید " سیاست هویتیِ پرداختکنندهی مالیات" در جاهایی همچون اُرِگن Oregon، یا پشتوانهی اوانجلیستیِ محکمی در کالیفرنیا، یا دغدغههای مهاجرتی در جنوبِغرب، با این حال، مجموعهای از مضامین مهم و مشترک، مکررا در بطن گفتمان پوپولیستیِ تیپارتی، ظاهر میشوند. درست به مانند مککارتیزم، آن نوعی از"دشمن" که در گفتمان تیپارتی مفصلبندی میشود؛ یک تهدیدِ دستچپی بنا میکند؛ اما در فرمول هواداران تیپارتی، تهدید پیشینِ "کمونیزم" با "سوسیالیزم" جایگزین شده است. از این حیث، سیاستمدارانی همچون میشل باچمن Bachmann Michele که از اُسواساس تیپارتی تمجید میکنند؛ نه تنها به اوباما هشدار میدهند بلکه حتی حزب جمهوریخواه را به واسطهی "سوسیالیستِ محتاطبودن" سرزنش میکنند. حتی رسانهها نیز بیدرنگ به لفّاظیهای باچمن که "شانه به شانهی مککارتیزم" میسایید پی بردند؛ بماند که اخیرا تد کرووز (16) هم به هاگل (17) حمله میکند. سیاستمدارانِ متمایل به دستراستیهای اوانجلیست، از قبیل گلن بک Glenn Beck ، تا آنجا پیش رفتند که با میهنپرستی از نوع مککارتی، همذاتپنداری نموده و از کتاب ایوانز Evans با نام در لیست سیاه تاریخ (18) حمایت نمودند.
و درست به مانند موارد قبلی، در اینجا نیز تلاش این است تا سوسیالیزم اوباما به یک سری از تهدیدهای داخلی و خارجی پیوند یابد. تهدید داخلی، دیگربار، عبارت است از سوسیالیزم و رخنهی آن در خطّمشی و دولت ما. تهدید خارجیای که بارها و بارها مفصلبندی شده عبارت است از اسلامگرایی. سوای اینکه چنین تهدیداتی چقدر میتوانند ریشه در واقعیت داشته باشند؛ تیپارتی و راستِ محافظهکار، بارها تلاش کردهاند تا قرابت کنایهآمیزی میان اسلامگرایی و سیاستهای اوباما ایجاد کنند مثلا از طریق بهپرسشکشیدنِ شهروندیِ اوباما و برپایی تئوری توطئه در این خصوص از سوی ترامپ (19)، و یا طرح نگرش "استعمارزدایی" که در پس پشت خطمشیهای اقتصادی و بیمهی درمانیِ "سوسیالیستیِ" اوباما قرار دارد؛ از سوی دینش دِسوزا (20).
در شباهتی دیگربار به مککارتیزم، تیپارتی، "لحظهی نخستین" را از درون انقلاب امریکا بیرون کشیده است؛ با توسل به قانون اساسی، و آشکارا، در شعار خویش بازتاب داده: " نماینده نداشته باشیم؛ خبری از مالیات نیست". ازینرو، آنها "محافظهکاریِ مالیِ" خویش را با روحی که در قفای قانون اساسی لانه کرده توجیه میکنند؛ با اسناد بالادستی همچون نوشتههای فدرالی، که به تعبیر تیپارتی، مجدّانه در پی آن بودهاند تا اختیارات دولت فدرال را در دستاندازی به زندگی خصوصی افراد محدود نمایند. به مانند مککارتیزم، این آزادبودن افراد، رهایی، حقوق، و ارزشهای تضمینشده در آرمانهای انقلابی ما است که از داخل و خارج در معرض تهدید سوسیالیزم/اسلامیزم قرار گرفته است.
لیکن در عین حالیکه شباهتهای میان AD و چاوز از سویی، و مککارتیزم و تیپارتی از دیگرسو، نسبتا آشکار است؛ مهمترین یافتههایی که از قیاس میان این چهار مورد حاصل میآید عبارت است از شباهتهای میان دو منطقه، از حیث تناظری که میان دورهی پس از جنگ و حال حاضر وجود دارد. در ادامه خواهم گفت که AD در خلال حکمرانیِ سهساله و مککارتیزم، هردو، نمونههایی گذرا از پدیدههای سیاسی پوپولیستی بودند حال آنکه حاکمیت چاوز، و تیپارتی، سلسلهجنبان روشهای متفاوتی از بازتولید گفتمانهای پوپولیستیشان شدند که پایدارتر بود و از دل نهادهای دموکراتیک برآمد. پس از آنکه از یک چشمانداز تاریخی-تطبیقی به موارد دیگری از گفتمان پوپولیستی، مثلا در اروپا، پرداختم؛ خواستار بازاندیشیِ پوپولیزم در قرن بیستویکم خواهم شد.
نهادینه شدن
وقتی به میراث پوپولیزمِ پس از جنگ نگاه میکنیم؛ به حقایقی برخواهیم خورد: AD درخلال حکمرانیِ سهساله، در قامت نخستین رژیمِ ناپایدارِ مدنی-دموکراتیک در ونزوئلا، سه سال بعد توسط یک کودتای نظامی سرنگون شد و مککارتیزم، چونان یک مرض و شکارگری که قطعا سبب حیرت گوستاو لوبون میشد؛ تندبادی بود که زود از نا افتاد. یک مورخ آمریکایی، میتواند مدعی شود که مککارتیزم دستکم سببساز پیدایش نهادهای دیرپایی شد بهعنوان مثال HUAC (21) که تا 1975 کماکان برپا بود یا بلبشویی که بری گلدواتر Barry Goldwater به راه انداخت. لیکن سخنرانیهای گلدواتر از وجوه گفتمانی یکسانی با گفتمان مککارتیزم برخوردار نبود. گلدواتر بیشتر بر تهدید خارجی در آسیای جنوب شرقی متمرکز شد و لذا بر رابطهی تخاصمآمیزِ میان "دشمن" داخلی و "لحظهی نخستین" تاکید نداشت. از این حیث، گفتمان پوپولیستی دست چپیِ آمریکا، تبلوریافته در مککارتیزم، تنها در این اواخر در قامت تیپارتی خیزشی مجدد یافته است.
درخصوص میراث نهادیِ پوپولیزمِ آمریکای لاتین، باید گفت که اشاره به سرشت گذرای حاکمیتهای چهرههایی از قبیل چاوز، پرون، و وارگاس، که هر سه "پوپولیست" توصیف میشوند مهم است. با نظر به چنین چهرههایی، این حقیقت که آنها در اوضاعواحوال گونهگونی خدمت کردند؛ و اینکه برخیشان را "پوپولیست" خواندهاند و برخیشان را نه، شاهدی است بر این مدّعای من که پوپولیزم را باید تا آنجا گفتمان بدانیم که سیاستمداران، گفتمان پوپولیستی را در پارهای موارد بهکار بگیرند و در پارهای موارد نه. همچنین باید به این مهم توجه داشته باشیم که تا چه حد گفتمان پوپولیستیِ نمودیافته در موارد کلاسیک آمریکای لاتین از میراث نهادیِ دیرپای خودش برخودار بوده. ممکن است برخی مدعی شوند که میراث نهادیِ پوپولیزم کلاسیک آمریکای لاتین مشتمل بر ساختارهای بادوام حامیپروری است؛ اما اینکه این ساختارها و نظامهای پاتروناژ عبارت هستند از توسعهی بیهمتای رهبران پوپولیست یا که نه، یا اینکه بهتر است در چهارچوب گستردهتر سنت تاریخیِ حکمرانیِ ایبرو-آمریکان Ibero-American (22) و به موازات نفوذ ساختاری کلیسا، زمینهمند شوند؛ محل بحث است. بدین جهت، وقتی من به فقدان میراث نهادیِ مرتبط با بتانکور و گفتمان پوپولیستیِ AD اشاره میکنم؛ بهویژه راجع به این صحبت میکنم که درست مانند مورد مککارتیزم، AD نیز قادر نبود رابطهای نمادین میان دشمن و لحظهی نخستین و در قالب نهادهایی بادوام، بازتولید نماید- در این موردِ بهخصوص، بهواسطهی فاعلیت آشفتهگونِ انتخاباتی و ناتوانیِ AD در تثبیت قدرت در خلال حکمرانی سهساله، و در نتیجه کنارنهادهشدن توسط کودتا که منجر به برقراری حکومتی نظامی پس از خودش شد.
با تکیه بر تمایزی که لفورت Claude Lefortمیان "سیاست" و "امر سیاسی" قایل میشود؛ معتقدم که در شیوهای که موارد جدیدترِ گفتمان پوپولیستی از قبیل چاوز/PSUV و تیپارتی، اتخاذ کردهاند؛ عنصری مهم وجود دارد که آنها را قادر ساخته تا "امر سیاسی" را برحسبِ مولفههای نمادین گفتمان پوپولیستی، و درون مجموعهای پایدار از "سیاست" یا نهادهای دموکراتیک، نهادینه نمایند. لفورت مینویسد:
هردوی امر سیاسی و مذهبی، فکر فلسفی را رویاروی امر نمادین نشاندهاند؛ نه در معنایی که علوم اجتماعی این واژه را میفهمند؛ بلکه در این معنا که از مجرای مفصلبندیهای درونیشان، هردوی امر سیاسی و مذهبی، بر دسترسی به جهان حکم میرانند.
این دقیقا "جهان" در معنای Weltanschauung یا جهانبینی است که در مفصلبندیِ نمادین فانتزیِ لاکانی از "دشمن" به مثابهی فروپاشیِ "لحظهی نخستین" متجلی میگردد. این لحظهی متعلق به "امر سیاسی"، آنجا که جهان به روی تخاصم میان عناصری که از درون مفصلبندی میشوند؛ گشاده میگردد؛ زمینهای فراهم می آورد که در بستر آن، "سیاست" خیز برمیدارد؛ این لحظه، هماکنون در معنایی علمی اجتماعی عینی و نیز روزمرّه از خط مشی و نهادها، فهم میشود.
از این حیث هم PSUV و هم تیپارتی بر یک گفتمان مانویِ سفت و سخت تکیه دارند که "دشمن" را در تقابل با حافظهی جمعی از "لحظهی نخستین" قرار می دهد لیکن این دو گفتمان، مسیرهای متفاوتی را برای نهادینه نمودن گفتمان در رویهی سیاسی اتخاذ میکنند. چاوز بر مدل روسوای از دموکراسی مشارکتی تکیه نموده و تلاش میکند تا مردم را از طریق شوراهای محلات، تعاونیها، و صنایع تحت کنترل کارگان، توانمند سازد. گرچه این نهادها به واسطه ی کارایی و اثربخشی پایین مورد انتقاد قرار میگیرند لیکن هنوز جهت جانبداری از گفتمان "کار محشرِ" انقلاب good work of revolution، کارایی داشته و اشکال سرراستی از کنش سیاسی با هدف مبارزه با امپریالیستها و اپوزیسیونِ جانسخت و ثروتمند عرضه میدارند. تی پارتی، نیز از پس نهادینه نمودن گفتمان خویش برآمده است؛ آنها خود از "نفوذ و اعتبار چندجانبه" در میان گروههای ذی نفعِ ویژه یا غیرانتفاعی و همچنین سازمانهای مردم نهاد سخن میگویند؛ مراکز و سازمانهایی که مرکزیت مشخصی ندارند. هرچند که بسیاری از موارد و جنبههای افراطی گفتمان ضدسوسیالیستیِ تیپارتی ظاهرا در حواشی حزب جمهوری خواه، مفصلبندی میشود؛ لیکن هنوز بر تصمیمات اجراییای که از سوی کادرهای مسلط حزبی اتخاذ میشوند تاثیر مستقیمی دارند.
با فرض چنین تحلیلی، باز هم ممکن است این سوال پیش بیاید که چگونه ممکن است مدلهای متفاوتِ نهادینهسازیِ گفتمان سیاسی که با احزاب، سیاستمداران، و جنبشهایی خاص متناظر هستند و خودشان را در نقاطی متفاوت از طیف، از جامعهی مدنی تا دولت، بازتاب میدهند را با یکدیگر مقایسه نمود. AD حزبی بود که در خلال حکمرانیِ سهساله، قدرت و به تبع آن حاکمیت را، تا کودتایی که سبب سرنگونیاش شد؛ در دست داشت؛ حال آنکه مککارتی در موقعیتی بسیار حساس قرار داشت. در کسوت یک سناتور جمهوری خواه، مککارتی با حمله به دولت دموکراتیک ترومن شروع کرد و سپس سراغ آیزنهاورِ جمهوریخواه رفت؛ قدرتاش رو به زوال رفت لیکن هنوز قادر بود تا در لحظاتی همچون نطقاش در ویلینگ در ویرجینای غربی در سطح فعالین جامعهی مدنی شور بیآفریند. هم هنگام، گفتماناش تاثیراتی نهادی بر دولت نیز برجای نهاد و باعث شکل گیریِ نهادی همچون HUAC شد.
باری! دقیقا همین قیاسِ میان اشکال مختلفِ نهادینه شدنِ گفتمان، متناظر با سطوح مختلف جامعه است که تبیینی از چراییِ توفیق موارد جدیدی همچون چاویزمو و تیپارتی فراهم میآورد؛ اینکه چگونه قادر شدند تا گفتمان خودشان را میان سطوح متفاوت جامعه نهادینه کنند. گرچه چاویزمو بسته به حضور تمام و کمال قدرت دولت مرکزی است لیکن منحصرا یک ساختار یا پدیده گفتمانی بالا-پایین از قدرت نیست. یک سطح از ساختار چاویزمو مربوط میشود به راس هرم حاکمیت و رتبهبندیِ سازمانی PSUV، لیکن تلاشهایی نیز میشود تا مردم را در سطوح پایین در بطن سازمانها توانمند کنند؛ جاهایی از قبیل شوراهای محلات، یا آنچه که مادورو "دولت خیابانی" street government مینامد. علیرغم وجود بحثهایی در این خصوص که آیا چنین اقداماتی سبب جانگرفتنِ جامعهی مدنی شده یا از طریق مرکزیتگرایی و اقتدارطلبی، باعث فساداش گشته؛ چنین ساختاری از نهادینهسازی کماکان از سازوکاری دوسطحی برخوردار بوده و گفتمان را تا حدّی تقویت میکند؛ فرض کنید زمانی که ساختار شورای محله به درستی کار نمیکند؛ "بوروکراسی" بازهم میتواند لباس دشمن بر تن کرده و معضل اصلی تلقی گردد.
اگر مرکز ثقل ساختار قدرت چاویزمو هم در حاکمیت و هم در خیابان است؛ نهادینهسازیِ تیپارتی دستکم در سه سطح از جامعه جریان داشته و نفوذ کرده است. هرچند تیپارتی نمایش حضوری مشتمل بر انجمنهای مردمنهاد و سازمانهایی از قبیل هواداران تیپارتی دارد که واجد شاخههایی محلی و پراکنده در سرتاسر ایالات متحده هستند؛ لیکن درست نیست که تیپارتی را صرفا جنبشی مردم نهاد تلقی نماییم. با ایفای نقش میانجی میان غیرانتفاعیهایی مانندFreedomWork، تینکتنکها مانند Heritage Foundation، و گروههای فعال سیاسی همچون American for Prosperity و بودجهای که از جیب میلیونرهایی همچون برادران کخ Koch brothers، مرداک Ropert Murdoch، و اعضای جمهوریخواهِ متمایل به تیپارتی در کنگره میآید فرض کنید افرادی که برای ریاست جمهوری 2016 نیز نامزد شده بودند (راندپل Rand Paul و تدکروز)، تی پارتی نیز قادر بوده تا گفتمان خودش را از مجرای شبکهای پیچیده از سازمانهای تنیده در حاکمیت، بازار، و جامعهی مدنی، نهادینه کند.
وصلت گفتمان سرراست با خط مشی سرراست
تبیینی دیگر، برای چراییِ توفیق تیپارتی و چاوز در نهادینه نمودن گفتمان پوپولیستیشان درون مجموعهای بادوام از نهادهای دموکراتیک وجود دارد. این تبیین موثر، مبتنی است بر سرشت فراسادهسازیشدهی خط مشی اقتصادیای که آنها برای مقابله با موضوعات پیچیدهی نشات گرفته از بحرانهای موجود در ساختار سرمایهداری جهانی به کار میگیرند؛ یعنی آنچه که من "وصلت گفتمانی سرراست با خط مشیای سرراست " می نامم. چاوز در شوی هفتگی خود شعاری گویا دارد" سلام رییس جمهور: مصادره کن!" Expropriate it!: Aló Presidente به نظر میرسد که این تمایل به مصادره و ملی کردنِ صنایع، پاسخ چاوز و PSUV است به بسیاری از مشکلات وابستگی اقتصادی ونزوئلا، بهخصوص به نااُمیدی بسیاری از مردم از صنایع، سوای صنعت نفت، حال آنکه بسیاری از تحلیلگران متفقالقولند که فقدان توسعهی زیرساخت اقتصادی و وابستگی به نفت میتواند در بلندمدّت مسایل عدیدهای برای توسعهی کشور ایجاد نماید. پاسخ مکرر تیپارتی نیز به معضلات اقتصادی و بهویژه هزینههای دولتی بسیار ساده است؛ تمامی نهادهای تحت امر دولت (مراقبت بهداشتی، آموزش، وغیره) را خصوصی کنید. گرچه تیپارتی و PSUV در دو سر طیف قرار میگیرند لیکن در رویارویی با مشکلات اقتصادی پیچیده، راهحلهای اجرایی بسیار تقلیلگرایانهای به کار میبندند. این راهحلهای پیشِپاافتاده، متناظر است با برداشتهای سادهی آنها از مفاهیمی همچون "سوسیالیزم" و "سرمایهداری/امپریالیزم" در کسوت "دشمن". لذا مدّعای من این است که این نمونههای گفتمان پوپولیستی تا آنجا موفق خواهند بود که بتوانند پیوند آشکاری میان محتوای نمادینِ گفتمان و شکل متناظر کنش اقتصادی، سیاسی و اجتماعیای که گفتمان دربر میگیرد؛ برقرار نمایند.
اینها احزاب جدیدی هستند که در باور من به برخی از آنها به اشتباه برچسب نئوفاشیست خورده؛ احزابی که در تلاش برای کسب هژمونی در راست (یونان، مجارستان و غیره)، و در چپ (دانمارک) هستند؛ احزابی که به دنبال یافتنِ راههای جدیدی برای نهادینهسازیِ گفتمان پوپولیستیِ ضدِّمهاجرتیِ خود توسط مجموعهای از خطِّمشیهای سیاسی و اقتصادیِ متّکی بر حقوقِ تضمینشده توسط شهروندی هستند؛ احزابی که به مسایل پیچیدهی اقتصاد جهانی، پاسخهایی ساده میدهند؛ و با نگاهی به مواردی که من در این مقاله به بحث گذاشتم؛ ما یحتمل نگران آن چیزی خواهیم بود که تحت عنوان اشکال جدیدی از "نهادینهسازیِ" پوپولیزم در قرن بیستویکم با آن مواجهیم.
* مترجم آرمان شهرکی
پینوشتها:
Denis, R. (2012) The Birth of an “Other Politics” in Venezuela, South Atlantic Quarterly, 111:1, pp. 81-93.
منابع:
Savage, R. (2018) Populist Discourse in Venezuela and the United States, Palgrave McMillan, USA, pp. 105-119.
بیلز، کارلرون (1357) آمریکای لاتین، ترجمه و.ح.تبریزی، چاپ چهارم، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران.
https://www.ilna.ir.