یادداشت دریافتی- آرمان شهرکی؛ حاصل جمع سخنان رییسجمهور در کنفرانس خبریاش با اصحاب رسانه صفر است یا مضربی از صفر. رییس جهمور در پاسخ به تمامی پرسشها هیچ نمیگوید. جمهورِ هیچها در پاسخهای رییسجمهور جمعند.
کِسل کنندهترین و کلیشهایترین کنفرانسهای جهان. ارباب رسانه کجا بود؛ انسانهایی مصنوعی که ربات گونه پشت تریبون قرار گرفتند و رفتند؛ آنقدر بی انگیزه و افسرده حال که حتی در انتظار شنیدن پاسخ نماندند گواینکه پاسخها را هم آنها و هم نسلی از جوانان روشنفکران و تکنوکراتها پیشاپیش میدانند. کنفرانسی کج خُلق و بی طراوت مشتی نمودار فضای کلی جامعه.
یکصدو ده سال از مشروطه گذشته هنوز آقای رییسجمهور از احترام به قانون میگوید. قانون اینجا قانون آنجا قانون همه جا.
در جبهه غرب خبری نیست و از آن جنگلهای بلوط عظیم چیزی نمانده یا مانده اما در مایههای هیچ و آه و فغان هامون و ارومیه به آسمان بلند است و هنوز از برنامههایی میشنویم که نمیدانیم چیستند و به دستان گوهربار کدام کارشناسِ همهچیزدان قلمی شده اند.
روزی روزگاری شهری بود به انبار غلّه کشور شهره، نامش سیستان. اکنون شهرِ گدایانی است بر گذرگاههای شهر مستقر. همه جا خاک مرده پاشیده؛ خاک هامون که زمانی آوازهاش و نامش قند در دل پادشاهان حاکم آب میکرد که آب در هامون جاری است و خراج به جیبهای گشادشان روان. خراجی که رهآورد عرق پیشانی و عزم جزم دهاتیها بود. قحط و غلا در سیستان به نهایت رسیده. باید به روزنامه آگهی داد تابوتی از نیها بههم بافت و به خاکش سپرد بی هیچ تشریفاتی.
تا کی دست به دعا برای نزول رحمت الهی، گذشت دورانی که در هگمتانه یک نفس برف میبارید انگار ابرها الک میشدند. اکنون نیروگاه فامنین اسب خویش را تا سرحد خشکیِ تمامی دشت پیرامونش میتازاند. چه کسی تصمیم تلخ تاسیس این نیروگاه را گرفته؟ صابون برنامههای رییسجمهور کِی به تن این دیوِ پست و دشمن آبها میخورد؟
ناقوس عزای دانشگاهها که نواخته شد؛ یعنی اینکه کسی با انگیزه در کلاس نمانده تا دلت را خوش کنی از جهت تدریس. آدم سردرد میشود وقتی میشنود که رییسجمهور بر این گمان است که شرکتهای دانش بنیان مهاجرت را معکوس کرده اند. باید با هزار تا بسم الله، آب دهانت را قورت بدهی و با کلماتی بریده بریده از مفهومی فی المثل جامعه شناختی سر کلاس بگویی یا دانشجوی دکترای شیمی را پی فراهمآوریِ مادهای تحریم شده به ترکستان بفرستی؛ این دلیل مهاجرت و فرار مغزها است.
از اختلاف طبقاتی سوال میشود؛ آقای رییسجمهور چونان تمامی رییسجمهورهای گذشته، برنامه دارد. اما هیچ نمیگوید؛ ردیف اول، آقای اتاق بازرگانی و سازمان برنامه فکورانه به رییسجمهور مینگرند آنچنانکه گویی رییسجمهور در حال محاسبات ریاضی بهمنظور بهدست آوردن ضریب جینی یا منحنی فیلیپس است! آقای رییسجمهور! در این مملکت عدهای پارتی پورشه سواران برگزار میکنند و عدهای از گشنگی شکشمان به پشتشان چسبیده؛ کوفت هم گیرشان نمیآید که وصله شکمشان کنند. نق و نوق و قار و قور شکمها بلند است.
آدمی حالت تهوع میگیرد وقتی همه آمدند و رفتند و مشکل اشتغال حل نشد که نشد. اگر نخواهیم که دولتمردان برای ما «برنامه» اشتغال تدوین کنند چه کسی را باید ببینیم؟ گرگ بیکاری به جان گله تحصیل کرده! افتاده مدام زوزه میکشد و قربانی میگیرد؛ مرض هاری که نیست تا تنها وقت بهار به سگها بزند و بشود با دارو دوایی درمانش کرد. وقت انتخابات که میشود مرض «درمان بیکاری» میافتد به جان همه کاندیداها که البته این یکی درمان ندارد. بیکاری درمان دارد؛ مرض یا توهم درمانش که عارض برخیها میشود؛ نه.
شکم گرسنه ایمان ندارد؛ گرسنگی همه را بدجنس و ناقلا میکند؛ در این میان صحبت از «خودآگاهی» دیگر از آن حرفهای نوبر است. وقتی از خودآگاهی سخن میگوییم طبقهاش کجاست؟ طبقهای مانده؟ سوزنی در انبار فقر و جهالت و خشم.
خبرنگار مردمسالاری پیرامون موضوعی حساس برانگیز پرسشی پیش میکشد و عاجزانه میخواهد تا پرزیدنت روحانی بی تکلف و صریح و ساده سخن گوید اما افسوس که تکلف و پرده پوشی ستون فقرات دژ مستحکمی به نام «کنفرانس خبری» است.
و اما نفت، یار غار اقتصاد بیمار ایران. اقتصاد کشور چونان زنی ویر گرفته است که نفت میبلعد و تنبلی و رکود و تورم میزاید. و نیز سرمایههای بلوکهشده که پاسخ رییسجمهور تکرار پرسشی است که از او میشود. واقعا پولها چقدر است و چگونه میشود پرتغال فروش را یافت!
آقای رییسجمهور لطف کرده اند و فضای فرهنگی کشور را برای جوانان باز کرده اند. اکنون همه جوانها میتوانند با فراغ بال و خیال راحت به دیدن گرانترین فیلم تاریخ سینمای کشور بروند؛ دربارهاش در خانه بحث کنند و لذت ببرند. ممنون آقای رییسجمهور بخاطر این لطف بزرگ!
اما-همیشه امایی درکار است- نوشدارو پس از مرگ سهراب به چه کار آید؟ زمانی که خندیدن را یاد گرفتم دیگر دندانی برایم نمانده بود! سینمایی ورشکسته که در بحران بهسر میبرد نمیتواند آنهنگام که پایش لب گور است به چنین پروژههایی افتخار کند. برخی از کلانشهرها و مراکز استان ما حتی سینما ندارند. تا حالا از خود پرسیده اید که مثلا ساکنین زاهدان در کدام سینما پای تماشای محمد (ص) بنشینند؟
با خود میاندیشم به تاریخ کشورم فکر میکنم. به روزگاری که قزاقِ قلتشنِ روس و افسری زیرک و چشم آبی به اشارتی و تکان مختصری دروازههای شهرها را از پاشنه درمیآوردند و سران دول استعمارگر بی اذن شاه مملکت و بدون حضور او در عمارتی گردهم میآمدند بمنظور دسیسه چینی، ایرانی زیر چشمش گود میافتاد و شکمش جلو میآمد از زور گرسنگی و قحطی و دسترنجش نصیب سرباز متفق میشد. خدا را شاکریم که حداقل عمله اکره اجنبی نیستیم و مرزهای کشور محفوظ است. در آرزوی روزی که لالپرستی و هیچ گویی خاتمه یابد.
برنامه شما برای اداره این کشور در سال های آتی چیست ؟! تا پاسخ روشن و قابل قبولی به این پرسش ها داده نشود هر سال ما بدتر از پارسال خواهد بود!!
هشت سال چه به سرمون آوردند