فرارو- آرمان شهرکی*؛ وقتی میهمان داشته باشی و عجله، و بهعنوان پیش غذا تدارک حلیم دیده باشی یحتمل از حول حلیم در دیگ خواهی افتاد. در این وانفسا اگر دیگ شما درب نداشته باشد احتمال خطر بیشتر است. دستِ بر قضا درب دیگ غذا، ظرف چدنی حاوی حلیم افتاد و شکست و هیچجوری جمع و جور نشد نه با وصله پینه نه چسب اُهو و نه هیچ چیز دیگر. قابلمه اگر درب نداشته باشد غذا بخصوص اگر حلیم باشد جا نمیاُفتد مکافات دارد.
این شد که راهی میشوی برای یافتن درب زاپاس در مغازه هایی که در محله های قدیمیِ راسته عتیقه فروشها و راسته سمساریها و راسته فلان یا بهمان، دیریست که کار ملت را راه میاندازند یا در مراکز مدرن چه فرقی میکند. بالاخره پس از کلی سیاحت و دور زدن در دالانهای مارپیچ وار میدان امام همدان، به درب زاپاس ظرف چدنیِ حلیم برمیخوری؛ قیمت 10000 تومان، دری به قطر 26 سانتی متر، استانداردِ دِسّینی. چونه بی چونه حلیم منتظر است و میهمانها در راه. برگشتنا از خیابان بوعلی بالا که به بوعلی پایین قِل میخوری میای پایین درست نبش نرده های آرامگاه شیخ الرئیس بوعلی سینا که یگانه بود و جامع الاطراف در علوم و یار غار کتاب و کتابخوانی، بساط همیشگی کتابهای دست دوم را میبینی که هربار فروشندهای تازه دارد اما همه در یک ویژگی مشترک: درب و داغان مچاله افسرده و ناگزیر از امرار معاش. کتابها البته اکثرن آشنا هستند و پارهای جدید، از دیوان ایرج میرزا بگیر تا شاهکارهای ادبیات کلاسیک ایران، صادق هدایت، پزشکزاد، علوی، بهرنگی، جمالزاده و...برخی از کتابهای بهلحاظ مضمون حساسیتزا! که به کنج بساط دست دوم فروشها پناه آورده اند.
حلیم اگر جا نیافتد دلدرد میشوی اما اگر میان این همه شاهکار مغمومِ تکیه داده بر پهلوی شیخ الرئیس چشمت بیافتد به آخرین شماره مجله ی وزین بخارا تیرماه 94! با عکسی جاخوش نموده بر جلد از چهره ی مادرانه و مهربان پوراندخت سلطانی شیرازی، اینجا نه دلدرد که دلت به درد میآید؛ وجدانت زخم میخورد و چشمانت اشکبار. شاهکار مکتوب دهباشی بزرگ مشتمل بر پانصد و اندی صفحه با قیمت روی جلد 15 هزار تومان که در بساط فروشی 11 هزار آب میخورد و اگر چون حقیر چانه نیم بندی هم بزنی 10 هزار تومان. صفحه ای بیست تومان. مصطفی ملکیان، ایرج افشار و بهاء الدین خرمشاهی و امثالهم که هر سخنی از این بزرگان در برهوت سخنان خوب و آواهای نرم، به هیچ اگر بگیریم؛ بازهم دنیایی میارزد؛ تنها صفحه ای 20 تومان. و بازهم کسادی خرید و مشتری و منِ رهگذر چانهزن!
درب به دیگ میرسد تو گویی عاشقی به معشوق و جشن شکم پیرامون این میعادگاه که قابلمه خوشحال باشد برپا میشود. کیلویی هم اگر بخواهی حساب کنی وزن مجله وزین سابقالذکر با وزن درب ظرف حلیم برابر است. فروشنده میگوید خدایی به جان بوعلی بزرگ برای من سودی ندارد تنها میخواهم که بخارا سرپا بماند و در این بازار دروغ و دغل، راستینترین سخنی است که میشنوم از مردی که چهره اش از فرط فقر آب رفته و فروغ چشمانش در پس زمینه دود سیگار رو به موت، به فرمایش شاملوی بزرگ انگار که چراغش دارد به پُفی میمیرد و عن قریب است که ظلمت به جانش درنشیند.
در این بن بست اخلاقی و فرهنگی، دیگر کاری از دست نظریه کارگری ارزش چه از مغز مارکس بیرون آمده باشد چه در دستان آدام اسمیت ورز داده شده باشد؛ ساخته نیست. پر بیراه نیست اگر بگوییم که در کارخانه درب قابلمه حلیم زنانی با دستمزد اندک دور از چشمان کمسوی قانون کار استثمار میشوند و اربابانی چاق و فربه، تکلیف بخارا هم که معلوم است؛ حروفچین دارد و صفحه آرا و تایپیست و عزیزانی که دستاوردهای فکری خویش را در آن قلمی میکنند. قیمت گزاف اولی منبعی میشود برای سودهای کلان کارخانه داری که از استثمار کارگران خویش و روح مصرف زده جامعه ارتزاق میکند و قیمت تمام شده ی دومی در این گرانی کاغذ و نایابی کار فکری تنها آب باریکه ای است برای سرپاماندن. ظرف حلیم اگر دِسّینی نباشد و دربش شیشه ای، به هیچ جای حلیم و خورنده ی حلیم برنمیخورد نهایتش دوتا آجر روی دیگ میگذاریم؛ اما اگر زور خواننده نادر کتاب، به 15000هزار تومان برای پانصد صفحه مطلب پُر و پیمان هم نرسد؛ عمق فاجعه است.
نظریه کارگری ارزش میزان کار انجام شده برای تولید محصول را بر قیمت تمام شده آن بازمیتاباند؛ اما در زمان مارکس خبری از فنّآوری پیشرفته- که حجم اعظم سود را به زیان کارگر به جیبهای صاحبش سرازیر میکند- که نبود و نیز پدیده ای همچون مُد. فرض کنید روزی استفاده از دربهای شیشه ای برای پخت حلیم مد شد؛ یا به فرض تومبونهای مردانه ای که فاقش هنگام راه رفتن زمین را جارو کند؛ آیا نظریه ی ارزش-کار جهت محاسبه قیمت بازاری چنین محصولانی در چنین وضعیتهایی کارآست؟ آقای دهباشی عزیز و همکاران ایشان یا باید از دستمزد آن حروفچین عزیز کم کنند( دیگرچقدر کم؟ اخلاقی است؟) یا کاغذ را یارانه ای بخرند (عملی است؟) یا اینکه از قیمت تمام شده بزنند (خطر ورشکستگی) یا اینکه بزنند به سیم آخر و قید هرچه اخلاقیات بفروشند 17 هزار تومان فی المثل، که در اینصورت هم، حقیر، بیشتر به سمت درب دیگ حلیم متمایل شده و آنرا دوست میدارم. البته راههای عملیتری هم هست اینکه از میزان حجم مطالب کاسته و جایش را با تبلیغات پر کنند که صدالبته با اخلاقیات چنین مجله ای همخوانی ندارد. پرسش اینجاست که چرا کتابخوانی در این مملکت هیچگاه مُد نمیشود باشد که کتابی با چندین برابر قیمت واقعی اش فروش رود!
بگذریم! حلیم جا افتاده. میخوریم با پیاز فراوان. جشن پیازخوران در غیاب خرمشاهی و علوی و هدایت و پوری سلطانی و ایرج افشار. بعد آدامس ریلکس را میاندازیم بالا که بوی پیاز را از دهانمان فراری دهد؛ ورساچه و لالیک را میزنیم به بدن و یکجا از شرّ کتابهای سمج کتابخانه رها میشویم میدهیمشان به بساط فروشی جنب آرامگاه فیلسوف بزرگ. خُب حالا باید به مراکز خرید شیک و پیک شهر برویم ببینیم چی مد شده امروز به فصل تابستانِ پیش رو. راستی در میدان امام چندتا پهلوان معرکه گرفته اند؛ آنهم تفریح خوبی است سنت را هم پاس بداریم بد نیست.
* استاد دانشگاه