
والدینی که بهجای نقش راهنما، خود را به سطح «رفیق بدون مرز» فرزند تنزل میدهند، بهتدریج اقتدار روانی، اخلاقی و تربیتی خود را از دست میدهند. وقتی صمیمیت جای مرز را میگیرد، هویت کودک تخریب میشود. روانشناسانی، چون بامریند و استاینبرگ هشدار میدهند که فرزندان والدین آسانگیر معمولاً: فاقد انضباط درونیاند؛ در مهارتهای اجتماعی ضعیف عمل میکنند؛ دچار خودمحوری و ضعف در تشخیص درست از غلط میشوند؛ در آینده بیشتر در معرض رفتارهای پرخطر مثل مصرف مواد، خشونت، و روابط ناسالم قرار میگیرند.
در سالهای اخیر، سبک تازهای از والدگری میان برخی خانوادهها رواج یافته که میتوان آن را نوعی برداشت اشتباه از «صمیمیت با فرزند» دانست. بهتازگی ویدئویی در شبکههای اجتماعی پربازدید شده است که یک مادر به دخترش که خیلی هم خوشحال و راضی به نظر میرسد، میگوید: «ما مادر و دختریم، آف کورس (of course به معنای البته و برای تاکید بر موافقت با چیزی یا رضایت از چیزی بهکار میرود) که میذارم دخترم جلوی خودم دخانیات مصرف کنه و هیچی بهش نمیگم چون پیش خودم باید آزاد باشه؛ ما مادر و دختریم، آف کورس که میتونه شبها تا دیر وقت بیرون باشه و بعضی اوقات هم شبها خونه دوستهاش بخوابه؛ ما مادر و دختریم، آف کورس که دخترم میتونه پسر مورد علاقهاش رو بیاره خونه که من ببینم و جلوی چشمم باشن و…». در ادامه، این روش تربیتی را از منظر روانشناسی بررسی خواهیم کرد.
به گزارش خراسان، در این روش، والدین به بهانه ایجاد فضای دوستانه و قابلاعتماد، مرزهای اخلاقی و اجتماعی را کنار میگذارند و حتی گاهی در رفتارهای ناهنجار فرزند، شریک یا همراه میشوند: کشیدن سیگار همراه با فرزند، پذیرش یا نادیده گرفتن روابط غیراخلاقی او یا عادیسازی رفتارهایی که در بستر فرهنگ، قانون و اخلاق، هنجارشکنانه تلقی میشوند.
سؤال اینجاست: آیا این رفتار به معنای صمیمیت و رابطه سالم با فرزند است؟ آیا حضور فرزند در کنار والدین هنگام انجام یک کار اشتباه، آسیب آن رفتار را کاهش میدهد؟ پاسخ روشن و علمی به این سوالها، خیر است.
در حقیقت، این شیوه تربیتی احتمالا ریشه در سبک فرزندپروری آسانگیر دارد که در نظریه «دایانا بامریند» بهخوبی تبیین شده است: «والدین آسانگیر معمولاً محبت زیاد اما کنترل اندکی دارند. آنها قوانین مشخص و پایداری برای فرزند ندارند، به فرزند آزادی بیقید میدهند، حتی زمانی که او رفتار نامناسبی دارد، بهندرت تنبیه یا محدودیت واقعی اعمال میکنند و بیشتر بهدنبال راضی نگهداشتن کودکاند تا تربیت آگاهانه.»
والدینی که بهجای نقش راهنما، خود را به سطح «رفیق بدون مرز» فرزند تنزل میدهند، بهتدریج اقتدار روانی، اخلاقی و تربیتی خود را از دست میدهند. وقتی صمیمیت جای مرز را میگیرد، هویت کودک تخریب میشود.
روانشناسانی چون بامریند و استاینبرگ هشدار میدهند که فرزندان والدین آسانگیر معمولاً: فاقد انضباط درونیاند؛ در مهارتهای اجتماعی ضعیف عمل میکنند؛ دچار خودمحوری و ضعف در تشخیص درست از غلط میشوند؛ در آینده بیشتر در معرض رفتارهای پرخطر مثل مصرف مواد، خشونت، و روابط ناسالم قرار میگیرند. بنابراین وقتی هیچ حد و مرز روشنی برای رفتار وجود ندارد، کودک نمیآموزد که بین درست و غلط تمایز قائل شود. نتیجه این میشود که او بر اساس تمایل لحظهای و لذت کوتاهمدت تصمیم میگیرد، نه بر مبنای اصول اخلاقی.
برخی والدین اینگونه استدلال میکنند که «اگر فرزندم بخواهد رفتار نادرستی انجام دهد، بهتر است جلوی خودم انجام دهد تا جای دیگری». این طرز فکر نهتنها تربیتی نیست، بلکه عادیسازی انحراف و کمرنگسازی خطر است. اگر والدین بهجای هشدار، محدودسازی یا گفتوگو، به همراهی و پذیرش برسند، در واقع آن رفتار نادرست را در ذهن فرزند به امری قابل قبول تبدیل کردهاند. کودکانی که همیشه خواستههایشان بیقید و شرط برآورده شده، اغلب دچار خودمحوری و احساس «استحقاق» میشوند. آنها معتقدند دنیا باید مطابق میلشان باشد. »
نوجوان در مرحله شکلگیری هویت قرار دارد. او بیش از هر چیز به والدینی نیاز دارد که نقش والدی را با نقش رفیق جابهجا یا ادغام نکند. گوش شنوا و محبت و اقتدار به میزان مناسب داشته باشند. قابل اتکا و حامی باشند نه صرفا همراه. اگر کودک و نوجوان یاد نگیرد که بعضی رفتارها نادرست هستند یا برای سن و سال او مضر هستند حتی اگر والد هم حضور نداشته باشد، دچار اختلال در رشد وجدان اخلاقی میشود. او بهجای درونی کردن ارزشها، فقط به حضور یاعدم حضور ناظر واکنش نشان میدهد.
به عنوان رواندرمانگر خانواده، بارها در جلسات درمانی با نوجوانانی مواجه بودهام که از بیمسئولیتی، سردرگمی ارزشی و ناتوانی در تصمیمگیری درست رنج میبرند. ریشه بسیاری از این مسائل، به سبک تربیتی والدینی بازمیگردد که بهجای مرزگذاری و هدایت، صرفاً همراهی بدون اصول را انتخاب کردهاند. فرزند ما باید بداند که اشتباه، اشتباه است و وظیفه ما بهعنوان والد، این نیست که او را در لغزشهایش همراهی کنیم، بلکه آن است که با محبت، ولی با قاطعیت، چراغی در مسیر او باشیم.