بهترین سریالهای حماسی معمولاً با داستانهای چندلایه، شخصیتپردازیهای عمیق و طراحی صحنه و لباس باشکوه در جهانهایی خیالی، تماشاگران را مسحور خود میکنند. از گذشته تا امروز، سریالهای حماسی مخاطبان را به دنیایهایی فراتر از واقعیت بردهاند تا از نبرد خیر و شر، قدرت، عشق و وفاداری بگویند. آثار حماسی نه فقط به خاطر روایتهای بینظیرشان بلکه صحنههای باشکوه و جلوههای ویژه چشمگیر در تاریخ تلویزیون جاودانه میشوند.
آنچه به جذابیت این سریالها میافزاید، الهام از منابعی همچون ادبیات کلاسیک یا اسطورههای کهن است که به خاطر غنی بودنشان، اگر به درستی استفاده شوند، شالوده قصه را محکم میکنند و طبعاً مردم را به وجد میآورند. این خاصیت چیزِ قدیمی است؛ جادو دارد. با کمک اینها سریالسازان هالیوودی میتوانند جهانهای وسیع با فرهنگ و تمدنی پیچیده خلق کنند.
نمونه خوبش سریال محبوب «بازی تاج و تخت» است که با داستانهای توطئهآمیز و نبردهای سیاسیاش یکی از برجستهترین و بهترین سریالها است. این سریال مرزهای داستانگویی در تلویزیون را جابهجا کرد و در فرصتی کوتاه موفق شد به یک جنون جهانی تبدیل شود. سریالهای حماسی دیگری مثل «وایکینگها» و «آخرین پادشاهی» هم همچون «بازی تاج و تخت» به واسطه روایتهای پرتنش و نبردهای حماسی خود، جایگاه ویژهای در این ژانر به دست آوردهاند.
آنچه بهترین سریالهای حماسی را از دیگر آثار متمایز میکند، توانایی در ایجاد همذاتپنداری با شخصیتهای پیچیده و درگیری عاطفی مخاطب با سرنوشت آنهاست. این سریالها علاوه بر ماجراجویی و جنگ، به موضوعاتی همچون خانواده، وفاداری، خیانت، و قدرت میپردازند و در نهایت تصویری عظیم از مبارزه انسان با سرنوشت و زمان به نمایش میگذارند. انتخاب این سریالها بهعنوان بهترینهای تاریخ نهتنها به خاطر جذابیت بصری، بلکه به دلیل تأثیرات فرهنگی و احساسی عمیقی است که در دل مخاطبان به جا گذاشتهاند.
«بازی تاج و تخت» یکی از بهترین سریالهای حماسی تاریخ یا شاید بتوان گفت بهترین سریال حماسی تمام دوران است. ترکیب عجیبی از قصهگویی، گروه بازیگران، طراحی لباس و صحنه و دکورهای عظیم، شخصیتپردازیهای و موسیقی متن فوقالعاده باعث شد این سریال نه فقط یک مجموعه معمولی که تبدیل به جنونی جهانی شود. این سریال سریال فانتزی حماسی که بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ از شبکه HBO پخش شد، بر اساس رمانهای «ترانه یخ و آتش» اثر جورج آر. آر. مارتین ساخته شده و داستان کشمکش خاندانهای مختلف برای تصاحب تخت آهنین در قاره خیالی وستروس را روایت میکند. در کنار جنگهای سیاسی، عناصری چون جادو، اژدها و موجودات فراطبیعی نیز نقش مهمی در پیشبرد داستان دارند.
این سریال با بازی ستارگانی چون امیلیا کلارک، کیت هرینگتون و پیتر دینکلیج به موفقیت گستردهای رسید و تحسین منتقدان را بهخاطر شخصیتپردازی، پیچیدگی روایت و جلوههای بصری کسب کرد. اما به همان اندازه که فصلهای اول، بهخصوص فصلهایی که هنوز بر اساس کتابها ساخته شده بود، شگفت و تحسین همگانی را برانگیخت، چند فصل آخر با واکنشهای منفی مخاطبان روبهرو شد. بعضی بینندگان پایانبندی این سریال را ناامیدکننده و شتابزده خواندند.
«وایکینگها» سریال تاریخی شبکه History شاید نه به اندازه «بازی تاج و تخت» اما یکی از پربینندهترین و بهترین سریالهای حماسی بود. این سریال داستان زندگی و ماجراهای راگنار لاثبروک، یکی از مشهورترین وایکینگهای تاریخ، را دنبال میکند و به بررسی فرهنگ و زندگی روزمره وایکینگها، نبردها، سفرهای اکتشافی و چالشهای سیاسی و اجتماعی آنها میپردازد.
«واکینگها» بهخاطر داستانگویی قوی، شخصیتپردازی عمیق و جلوههای بصری خیرهکننده، تحسین شد و توجه زیادی را به خود جلب کرد. با این حال، فضاسازی و نبردهای این سریال بود که تحسین و تمجید شد. با این حال، عدهای سریال را بهخصوص در فصلهای آخر تکراری خواندند. اما این از محبوبیت کلی سریال و جادوانه شدنش در فهرست بهترین سریالهای حماسی تمام دوران نکاسته است.
یک سریال حماسی تاریخی دیگر که اقتباس ادبی به حساب میآید و به همین خاطر، توجه و تحسین زیادی را برانگیخت. «آخرین پادشاهی» بر اساس رمانهای «ساکسون داستان» نوشته برنارد کُرنول ساخته شده است. داستان حول محور اودریچ، یک جنگجوی ساکسون که در کودکی توسط وایکینگها به اسارت درآمده، میچرخد. او در تلاش است تا هویت خود را در دنیای پر از جنگ و خیانتهای سیاسی در انگلستان قرون وسطی پیدا کند و سرزمینهای مختلف را از دست وایکینگها نجات دهد.
«آخرین پادشاهی» با بازیگرانی چون الکس لوتر، دیوید داوزن و ریچارد مادم، به خاطر روایت قوی، شخصیتپردازی عمیق و جلوههای بصری زیبا تحسین شده است. ابن سریال همچنین برای به تصویر کشیدن فرهنگ و تاریخ این دوران، بهویژه از دیدگاه ساکسونها اثر مهمی است و توانسته است نظرات مثبتی از طرف منتقدان و بینندگان جلب کند. با این حال، عدهای از کند شدن ریتم سریال در بعضی قسمتها انتقاد کردند.
این سریال تاریخی شبکه HBO و BBC Two البته با ارفاق در این فهرست قرار گرفته است. چون تنها دو فصل از آن ساخته شد و ساخت فصل سومش را متوقف کردند. اما به دلیل واقعگرایی تاریخیاش جزو سریالهای مهم تاریخی حماسی به حساب میآید. «روم» به بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی در دوران جمهوری روم، بهویژه در زمان سلطنت ژولیوس سزار و پس از آن میپردازد. داستان حول زندگی دو سرباز رومی به نامهای تیتوس پولا و لوسیوس وردیوس میچرخد که در وقایع تاریخی مهمی مثل جنگهای داخلی و صعود سزار به قدرت درگیر میشوند.
سریال «روم» بهخاطر دقت تاریخی، شخصیتپردازی قوی و جلوههای بصری برجسته، تحسین شد. با این حال، به دلیل هزینههای بالا و بینندههای کمتر از حد انتظار، تنها دو فصل از آن ساخته شد. «روم» همچنان یکی از آثار برجسته در ژانر سریالهای تاریخی محسوب میشود و توانسته است طرفداران زیادی را جلب کند.
«اسپارتاکوس» از آن دسته سریالهای حماسی است که یا دوستش خواهید داشت یا از آن متنفر خواهید شد. تقریباً همان احساسی که خیلیها در ابتدای «بازی تاج و تخت» به آن داشتند اما بعد از گذشت یک یا دو فصل نظرشان بهکل دربارهاش عوض شد. البته «اسپارتاکوس» فرسنگها با «بازی تاج و تخت» فاصله دارد. «اسپارتاکوس» که از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ از شبکه Starz پخش شد، داستان زندگی اسپارتاکوس، یک گلادیاتور و رهبر شورش علیه جمهوری روم را روایت میکند.
داستان سریال از زمانی آغاز میشود که اسپارتاکوس یک برده و گلادیاتور است و به تدریج به یک قهرمان ملی تبدیل میشود که علیه ظلم و ستم میجنگد. بله، درست متوجه شدید؛ سریال شباهت زیادی به فیلم ریدلی اسکات دارد که البته در روایتهای اینچنینی چیز غریبی هم نیست.
«اسپارتاکوس» به دلیل نمایش صحنههای اکشن خیرهکننده، جلوههای ویژه و داستانگویی درخشان در زمان پخش تحسین شد. با وجود انتقادات به بعضی جنبههای غیرواقعی آن، «اسپارتاکوس» به یکی از محبوبترین سریالهای تاریخی تبدیل شده و بهخاطر شخصیتپردازی عمیق و پیچیدگیهای اخلاقی داستانش مورد ستایش قرار گرفت. البته با وجود تحسین فراوان این سریال به خاطر صحنههای اکشن و جلوههای بصریاش، عدهای از خشونت بیش از حد این سریال انتقاد کردند.
«تاج» سریال مهم نتفلیکس به زندگی و دوران سلطنت ملکه الیزابت دوم میپردازد. ملکه الیزابت دوم جزو شخصیتهای مهم و کنجکاویبرانگیز تاریخ معاصر است. زندگی او همچون اجدادش به کرات سوژه سینما و تلویزیون بوده است. سریال «تاج» به همین خاطر و به لطف بازیگران خوبش از جمله کلر فوی، اولیویا کولمن و اما تامپسون خیلی زود بر سر زبانها افتاد و در فهرست بهترین سریالهای حماسی قرار گرفت.
این سریال روابط سیاسی، خانوادگی و اجتماعی در بریتانیا ارا ز دهه ۱۹۵۰ تا زمان حال بررسی میکند و به چالشها و بحرانهای مختلفی که خانواده سلطنتی با آنها روبهرو بوده است، میپردازد. سریال «تاج» به خاطر دقت تاریخی، شخصیتپردازی عمیق و تولید باکیفیت مورد توجه قرار گرفت. نقطه قوتش در این است که نه تنها به جنبههای سیاسی بلکه به جنبههای انسانی زندگی ملکه و تأثیرات آن بر بریتانیا و جهان میپردازد؛ البته عدهای از تحریف بعضی حقایق تاریخی انتقاد کردند.
سریالی که از نظر خشونت و پیچیدگیهای روابط میان شخصیتها، در قیاس با سریال «بازی تاج و تخت» قرار میگیرد، «بادبانها سیاه» پیشدرآمدی بر رمان «جزیره گنج» اثر رابرت لوئیس استیونسن است که داستان دزدان دریایی و ماجراهای آنها در قرن هجدهم را روایت میکند.
فلینت، جان سیری و الیزابت بون، شخصیتهای اصلی این جهان قدرت، خیانت و جنگ دزدان دریایی هستند. این سریال بهخاطر نمایش دنیای پیچیده و خشن دزدان دریایی، نظرات متفاوتی را از منتقدان و بینندگان دریافت کرده است. بهویژه به دلیل پرداختن به جزئیات زندگی روزمره دزدان دریایی و تلاش برای خلق یک فضای واقعگرایانه، طرفداران زیادی پیدا کرد. روایت عمیق، شخصیتپردازی پیچیده و صحنههای اکشن جذابش مورد تحسین قرار و به یکی از سریالهای محبوب ژانر حماسی تبدیل شد.
«بادبانهای سیاه» موفق شد داستانهای ماجراجویانه و جنگهای دریایی را با درامی عمیق ترکیب کند. بسیاری از تماشاگران از کیفیت تولید بالا، موسیقی متن جذاب و طراحی صحنههای اکشن را از نکات خوب آن دانستند. روایت پیچیده و شخصیتپردازی دقیق شخصیتهایی مثل کاپیتان فلینت و جان سیلور هم از دیگر عوامل جذابیت این سریال بوده است. بعضی منتقدان به ریتم کند بعضی قسمتها و همینطور درگیر شدن بیشازحد در درامهای میان شخصیتها اشاره کرده و انتظار تمرکز بیشتری بر اکشن و ماجراجوییهای دریایی داشتند.
مینیسریال «چرنوبیل» که سال ۲۰۱۹ از شبکه HBO پخش شد، از آن دسته سریالهایی بود که بهسرعت طرفدار پیدا کرد. پرداختن به موضوع حساس فاجعه چرنوبیل آن هم از زاویهای تازه و متفاوت این سریال شبکه پیشرو اچبیاو را بر سر زبانها انداخت. واقعگرایی این سریال در روایت این فاجعه بازخوردهای بسیار مثبتی از منتقدان و مخاطبان دریافت کرد. این سریال نه فقط بر ابعاد علمی و فنی حادثه که پیامدهای انفجار، تلاشهای مهار بحران و کشمکشهای انسانی و سیاسی پس از حادثه نیز تمرکز دارد؛ از تلاشهای امدادگران گرفته تا زندگی افرادی که قربانی پنهانکاری و تصمیمات نادرست مقامات شدند.
سریال «چرنوبیل» در پنج قسمت، روایتگر فاجعه هستهای نیروگاه چرنوبیل در آوریل ۱۹۸۶ و پیامدهای تلخ آن است. داستان مبتنی بر واقعیتهای تاریخی، تلاشهای دانشمندان و مقامات را برای مهار بحران و درک علل انفجار دنبال میکند. داستان از لحظات اولیه پس از انفجار شروع میشود. نیروگاه در پی آزمایشی ناموفق دچار انفجار هستهای میشود و ابرهای رادیواکتیو بهسرعت گسترش مییابند. با وجود پیامدهای شدید، مقامات شوروی سعی در پنهانسازی ابعاد فاجعه دارند و اطلاعات غلط به مردم و مسئولان میدهند.
این روایت در کنار نمایش تلاشهای والری لگاسوف، دانشمند هستهای و بوریس شربینا، معاون نخستوزیر شوروی، برای کنترل بحران و جلوگیری از فجایع بیشتر پیش میرود. شخصیت خیالی یولانا خومیوک در واقع نماد تمام دانشمندانی است که برای کشف حقیقت تلاش میکنند. این مجموعه بهخوبی نشان میدهد چگونه فساد و بوروکراسی مانع از مدیریت صحیح فاجعه شد و در نهایت، هزینههای جانی و زیستمحیطی بسیاری بهبار آورد.
منتقدان واقعگرایی و فضاسازی تاریک «چرنوبیل» را تحسین کردند و بر این باور بودهاند که با القای حس دلهره و فاجعه از همان دقایق ابتدایی، مخاطب را درگیر خود میکند. موسیقی متن و فیلمبرداری هم به این حس تعلیق کمک کردهاند. جرد هریس (در نقش والری لگاسوف) و استلان اسکاشگورد (در نقش بوریس شربینا) بهشکل تحسینبرانگیزی نقشهای خود را ایفا و واکنشهای مثبت زیادی را از منتقدان دریافت کردند.
این سریال دروغپراکنی مقامات شوروی و بوروکراسی ناکارآمد آن دوران را که در مدیریت بحران چرنوبیل تأثیر منفی داشت، زیر سؤال میبرد. عدهای البته به تحریفهایی جزئی در روایت وقایع تاریخی هم اشاره کردهاند. یکی از این موارد، تلفیق شخصیت حقیقی و شخصیت ساختگی مثل یولانا خومیوک است. اما به طور کلی، مینیسریال «چرنوبیل» به دلیل پرداختن به حقیقت تلخ فاجعه و نمایش تأثیرات مخرب آن بر زندگی افراد، به یکی از بهترین آثار تلویزیونی معاصر تبدیل شد.
یک سریال تاریخی حماسی دیگر به پدیده جهانی تبدیل شد و شهرت و نقش اوپنهایمر را نصیب کیلیان مورفی کرد. بازیگری که در نقش تامی شلبی، شخصیت کاریزماتیک سریال «پیکی بلایندرز» درخشید و بالاخره موفق شد توجه جهان را به عنوان بازیگر به خود جلب کند. در فیلمهای نولان هم از نقش فرعی به نقش اصلی برسد؛ آن هم یکی از مهمترین نقشهای تاریخ.
«پیکی بلایندرز» داستان یک گروه جنایتکار خیالی به همین نام را روایت میکند که در سالهای پس از جنگ جهانی اول در بیرمنگام انگلستان فعالیت میکنند. در مرکز داستان، خانواده شلبی قرار دارد که رهبری آن را تامی شلبی بر عهده دارد. تامی که فردی زیرک و جاهطلب است، تلاش میکند نفوذ و قدرت گروه خود را از سطح خیابانی به قلمروهای بزرگتری مانند سیاست و تجارت برساند.
داستان در فصلهای مختلف با تمرکز بر جاهطلبیهای تامی، رقابت او با گروههای دیگر مافیایی و درگیری با مقامات پلیس پیش میرود. در کنار این، سریال به زندگی شخصی و روابط پیچیده تامی با خانوادهاش و عواقب روانی جنگ برای او میپردازد. در فصل اول، خانواده شلبی سعی دارد قلمرو فعالیتهای غیرقانونی خود را گسترش دهد و وارد دنیای شرطبندی اسبسواری شود.
ورود یک کارآگاه سختگیر، چستر کمپبل (با بازی سم نیل)، چالشهای تازهای برای آنها ایجاد میکند. در فصلهای بعدی، داستان با رویارویی تامی با گروههای مافیایی قدرتمندتر و افرادی در دنیای سیاست ادامه پیدا میکند. جاهطلبی او برای نفوذ در سیاست و اتحاد با شخصیتهای تاریخی مثل موسولینی و حزب فاشیست انگلستان، خط داستانی مهم فصلهای آخر است. به طور کلی، سریال علاوه بر درام جنایی، به مفاهیمی همچون خانواده، وفاداری و تأثیرات جنگ بر کهنهسربازان میپردازد. رابطه تامی با خانوادهاش، مخصوصاً عمهاش پولی گری و برادرانش و درگیریهای شخصی او با افسردگی و اعتیاد، به پیچیدگی شخصیت او میافزاید.
سریال «پیکی بلایندر» به دلیل بازیهای درخشان، کیفیت بالای تولید و شخصیتپردازی پیچیدهاش بسیار مورد تحسین قرار گرفت. کیلیان مورفی به طور ویژه یکی از نقاط قوت اصلی سریال است؛ به لطف بازی او، تامی شلبی باهوش و کاریزماتیک است. البته سایر بازیگران این مجموعه از جمله هلن مککروری در نقش پولی گری هم با اجراهای قویشان مورد توجه قرار گرفتهاند. از لحاظ جنبههای بصری، سریال با استفاده از صحنههای اسلوموشن و موسیقی متنی منحصربهفرد، تجربهای زیباشناسانه برای مخاطبانش رقم میزند.
محیط تاریک و مهآلود شهر بیرمنگام و جزئیات طراحی صحنهها فضای خاص و پرکششی به سریال بخشیده است. با این حال، نقدهایی هم به سریال وارد شده است. بهویژه در فصل ششم، بعضی منتقدان از تمرکز بیش از حد روی شخصیت تامی شلبی انتقاد کردهاند و معتقدند که پرداختن بیشتر به روابط او با خانواده و دیگر شخصیتها میتوانست عمق احساسی بیشتری ایجاد کند. عدهای هم از پایان باز سریال و مرگهای نسبتاً کماثر شخصیتهای فرعی ابراز نارضایتی کردند، اگرچه این شاید به خاطر برنامهریزی برای ساخت فیلمی مرتبط با سریال بوده باشد.
یک درام تاریخی حماسی دیگر که با وجود چشمانداز جاهطلبانه باز هم به خاطر هزینههای زیاد متوقف شد. مجموعه «مارکو پولو» در سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ از نتفلیکس پخش شد؛ داستان تخیلی درباره سفر و ماجراهای مارکو پولو، کاوشگر و تاجر ونیزی را روایت میکند. این سریال بهویژه بر دوران سلطنت کوبلای خان، نوه چنگیز خان، و ارتباطات مارکو با دنیای شرق تمرکز دارد. داستان به بررسی فرهنگها، سیاستها و جنگهای زمانه میپردازد و سفرهای خطرناک و چالشهایی را که مارکو با آنها روبهرو میشود، به تصویر میکشد.
ماجرا از این قرار است که در قرن سیزدهم میلادی مارکو پولو به دربار کوبلای خان، امپراتور مغول، میرسد. او پس از جدا شدن از پدرش، بهعنوان گروگان به خدمت خان درمیآید و درگیر ماجراهای پیچیده سیاسی و نظامی در دربار مغول میشود. محور اصلی داستان بر تلاشهای کوبلایخان برای فتح چین و تحکیم قدرتش تمرکز دارد.
در عین حال، مارکو با چالشهای فرهنگی و سیاسی زیادی مواجه میشود و باید جایگاه خود را در محیطی بیگانه پیدا کند. او کمکم از یک خارجی به یکی از مشاوران مهم خان تبدیل میشود. سریال بهویژه به درگیریهای داخلی در میان خاندانهای مغول، شورشها و رقابتهای سیاسی میپردازد. این سریال با روایتی از خیانتهای درباری، نزاعهای خاندانی و تعامل مارکو با شخصیتهای کلیدی دربار مغول تلاش کرده است جنبههایی از فرهنگ آسیای مرکزی را به نمایش بگدارد، هرچند با تحریفهای تاریخی همراه است.
سریال «مارکو پولو» به خاطر تولید باکیفیت، فضاسازی خوب، طراحی لباس و صحنه زیبا و بازیهای قویاش تحسین شد. با این حال، نقدهایی نیز به روایت داستان و دقت تاریخی آن هم وارد شد. یکی از اصلیترین انتقادات به سریال، ضعف در روایت و شخصیتپردازی بود. بسیاری از مخاطبان معتقد بودند که سریال بیش از حد روی جنبههای بصری و تولیدات پرهزینه متمرکز شده و در عوض داستانی منسجم و قوی روایت نکرده است. این عوامل باعث شد سریال بعد از دو فصل به دلیل ضررهای مالی زیاد و استقبال محدود مخاطبان متوقف شود. گفته میشود این پروژه برای نتفلیکس حدود دویست میلیون دلار هزینه داشت و یکی از گرانترین تولیدات این شبکه محسوب میشود.
سریال «بربرها» محصول نتفلیکس به وقایع تاریخی نبرد جنگلهای توتبورگ در سال نهم پس از میلاد میپردازد. این سریال به خاطر داستانی قابلقبول و تمرکز بر کشمکشهای درونی شخصیت آرمنیوس مورد توجه قرار گرفت، اما در مقایسه با سریالهایی مثل «وایکنیگها» و «آخرین پادشاهی» از نظر توسعه شخصیتها و عمق داستانی ضعیفتر عمل کرده است.
در داستان تخیلی این سریال، قبیلههای ژرمن با اتحاد خود، ارتش روم را در کمینگاهی غافلگیرانه شکست میدهند. محور اصلی داستان روی شخصیت آرمنیوس، فرمانده رومی که از کودکی در روم پرورش یافته است، میچرخد. او در دوراهی وفاداری به سبقه ژرمنی خود و وظیفهاش بهعنوان سرباز رومی گرفتار میشود. داستان سریال با سرقت عقاب طلایی رومی از سوی زوج عاشقِ توسنلدا و فولکوین آغاز میشود. این اقدام جسورانه منجر به آغاز درگیریها بین رومیان و قبایل ژرمن میشود . آرمنیوس که بهعنوان نماینده رومیان به زادگاهش بازگشته، بهمرور به هویت اصلی خود پی میبرد و تصمیم میگیرد علیه رومیها شورش کند. او در نهایت قبایل پراکنده را برای مقابله با ارتش قدرتمند روم متحد میکند.
نبرد نهایی در پایان فصل اول، نقطه اوج داستان است که در آن ژرمنها با استفاده از دانش آرمنیوس از استراتژیهای رومیان، آنها را در جنگل به دام میاندازند و شکست میدهند. سریال «بربرها» علاوه بر نمایش جنگ، به کشمکشهای سیاسی و عاشقانه میان شخصیتها هم میپردازد و درگیریهای درونی قبایل ژرمن را به تصویر میکشد. منتقدان به ضعف در گسترش شخصیتها و استفاده مکرر از مکانهای تکراری اشاره کردهاند. داستان سریال، هرچند درگیرکننده است، اما فاقد پیچیدگی لازم برای خلق شخصیتهای ماندگار است و بسیاری از کاراکترها مثل سگستس و وروس بدون تغییر یا تکامل باقی میمانند. وجود عناصر عاشقانه ضعیف و کلیشهای، مثل مثلث عشقی بین شخصیتها هم مورد انتقاد قرار گرفته است.
با این حال، بعضی بینندگان و منتقدان از نبرد نهایی در جنگل توتبورگ لذت بردهاند. این صحنه بهخوبی کارگردانی شده است. اما مشکل دیگر این است که سریال پس از پایان جذابیت اولیه، بهسرعت فراموش میشود و زیر سایه سریالهای قویتر ژانر حماسی تاریخی قرار میگیرد. به طور کلی، سریال «بربرها» اگرچه تماشایی است، اما از نظر روایت و عمق در مقایسه با آثار همسبک خود در سطحی متوسط قرار میگیرد و آیندهاش به تصمیم نتفلیکس برای تمدید یا لغو آن بستگی دارد.
«سقوط شوالیه» (Knightfall) از شبکه هیستوری، داستان نهاد شوالیههای معبد و جستوجوی آنها برای جام مقدس را روایت میکند که در قرون وسطی یکی از قدرتمندترین و مرموزترین سازمانهای نظامی و مذهبی بودند. داستان حول محور لندری، شوالیهای با گذشتهای پیچیده و پر از داغهای مانده از جنگ میچرخد. او به دنبال کشف رازهای پنهان و گمشده شوالیههای معبد و در عین حال، درگیر بحرانهای داخلی و تهدیدهای خارجی است.
سریال به بررسی موضوعات وفاداری، خیانت و جستوجو برای حقیقت میپردازد و تلاشهای لندری و همقطارانش را در حفظ شوالیهها و پیوندهای عمیق آنها با اعتقادات مذهبی و سیاسی به تصویر میکشد. در طول داستان، ما با شخصیتهای مختلفی روبهرو میشویم، از جمله شخصیتهای تاریخی و خیالی که هر کدام نقش مهمی در شکلگیری حوادث و چالشهایی که شوالیهها با آن مواجه هستند، ایفا میکنند. در نهایت، داستان به یک درگیری بزرگ منتهی میشود که پیامدهای عمیقی برای لندری و سرنوشت شوالیههای معبد خواهد داشت.
بسیاری از منتقدان این مجموعه را بهخاطر صحنههای اکشن و نبردهای جذابش تحسین کردند. اما عدهای هم بر این باورند که سریال در پرداخت به داستانهای فرعی و گفتوگوهای میان شخصیتها ضعیف عمل کرده است. بهخصوص زمانی که شخصیتها درگیر نبرد نیستند، روند روایت بهقدری کند میشود که ممکن است مخاطب را خسته کند. در انتقادات به این نکته هم اشاره شده است که با وجود بودجه بالا و تلاش برای نمایش صحنههای حماسی، کیفیت کلی سریال به سطح مورد انتظار نرسیده است.
عدهای ضمن تحسین عملکرد بازیگران، از جمله تام کالن در نقش رهبر شوالیهها، نبود عمق در داستان و کشش لازم را مانع از موفقیت کلی سریال دانستهاند. این سریال تلاش کرده است مخاطبان ژانر درام تاریخی مثل مجموعه «بازی تاج و تخت» را جذب کند، اما نتوانسته به سطح موفقیت سریالهای بزرگ مشابه برسد و از نظر بسیاری، در حد متوسط باقی مانده است. «سقوط شوالیه» شاید برای کسانی که به ژانر تاریخ و درام علاقهمند هستند جذاب باشد، اما ممکن است طرفداران اکشنهای پرتنش را ناامید کند.
یکی بهترین سریالهای حماسی سالهای اخیر که در مدت کوتاهی سر و صدا کرد، «وستورلد» شبکه اچبیاو بود. این سریال داستان یک پارک تفریحی پیشرفته و واقعیت مجازی به نام «وستورلد» (به معنای جهان غرب) را روایت میکند که در آن بازدیدکنندگان میتوانند به دنیای وحشی و غربی سفر کنند و با میزبانها، انساننمایانی با هوش مصنوعی، تعامل داشته باشند. این میزبانها برای عرضه تجربیات بینظیر به بازدیدکنندگان طراحی شدهاند، اما هیچ خاطرهای از وقایع گذشته خود ندارند و بهطور کلی به عنوان ابزار سرگرمی برای مهمانان عمل میکنند.
داستان با ورود یکی از بازدیدکنندگان به پارک آغاز میشود که با شخصیت اصلی ملاقات میکند. در این ملاقات، اتفاقاتی رخ میدهد که او را به تفکر درباره وجودش سوق میدهد. در طول سریال، میزبانها شروع به تجربه خاطرات و احساسات میکنند و این منجر به بروز بحرانها و درگیریهایی میان آنها و بازدیدکنندگان میشود. شخصیتهای اصلی و دیگر میزبانها به دنبال کشف حقیقت وجود خود هستند و در این مسیر با برنامهریزیهای پنهانی و کنترلهای انسانی مواجه میشوند. در نهایت، میزبانها به یک نوع آگاهی از خود دست مییابند و چالشهایی را برای سازندگان و بازدیدکنندگان به وجود میآورند.
سریال «وستورلد» در ترکیب داستانش با معماها و مباحث فلسفی، به بررسی مفاهیم پیچیدهای همچون آزادی اراده، هویت و روابط انسانی در عصر تکنولوژی و هوش مصنوعی میپردازد. بسیاری از منتقدان نحوه روایت داستان و گرههای پیچیدهای را که در طول فصلها ایجاد میشود، تحسین کردهاند. مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی دربار آگاهی و هویت انسانها و هوش مصنوعی نیز مورد توجه قرار گرفته است. عملکرد گروه بازیگری قوی این سریال منجر به خلق شخصیتهایی عمیق و جذاب شده است. کیفیت تصویربرداری و طراحی صحنههای سریال هم به شدت مورد ستایش قرار گرفته است. مناظر طبیعی و دکورهای خیالی به جذابیت بصری سریال افزودهاند.
با این حال، بعضی منتقدان بر این باور بودهاند که ساختار پیچیده داستان و تعدد خطوط داستانی ممکن است باعث سردرگمی بینندگان شود. این پیچیدگی به ویژه در فصلهای دوم و سوم بیشتر احساس میشود. نقدهایی مبنی بر کاهش کیفیت و تنوع داستانی در فصلهای دوم و سوم نسبت به فصل اول وجود دارد. عدهای معتقدند که سریال در ادامه نتوانسته است به همان سطح از تازگی و جذابیت فصل اول خود برسد.
گروهی از مخاطبان هم ممکن است احساس کنند که موضوعات فلسفی و مفاهیم عمیق سریال، به جای روایت داستانی سرگرمکننده، آن را به تجربهای سنگین و دشوار تبدیل کرده است. در مجموع، سریال «وستورلد» تلاش کرده است با داستانی پیچیده به پرسشهای بزرگ انسانی و تکنولوژیکی پاسخ دهد؛ به همین خاطر بازخوردهای متفاوتی دریافت کرده است.
«امپراتوری بوردواک» یکی از سریالهای تحسینشده شبکه اچبیاو، داستان زندگی نیکی تامپسون، یک سیاستمدار و چهره مافیا در آتلانتیک سیتی در دوران ممنوعیت الکل در ایالات متحده (سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰) را روایت میکند. نیکی تامپسون که به عنوان یک مقام رسمی محلی در آتلانتیک سیتی، در عین حال در کارهای زیرزمینی مافیا نیز فعالیت میکند، با بهرهبرداری از قانون ممنوعیت الکل، شبکهای از قاچاق و جرم را راهاندازی میکند. او با باندهای مختلفی همکاری میکند و سعی دارد نفوذ خود را در دنیای سیاست و جرم گسترش دهد. نیکی با رقبای مختلفی مواجه میشود، از جمله باندهای خلافکار و شخصیتهای سیاسی که تلاش دارند او را متوقف کنند. این درگیریها منجر به درگیریهای خونین و تنشهای اجتماعی میشود.
داستان به دقت تأثیرات دوران ممنوعیت الکل بر جامعه و زندگی شخصیتها را نشان میدهد و به بررسی تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن دوران میپردازد. در این دوران، فساد، رشوهخواری و جنایت افزایش مییابد و نیکی به عنوان نماینده این تغییرات در جامعه عمل میکند. در کنار داستانهای جنایی، روابط پیچیده نیکی با خانواده، دوستان و معشوقههایش نیز به تصویر کشیده میشود. این روابط به بررسی عواطف انسانی و تأثیر قدرت و ثروت بر آنها میپردازد. نیکی با عواقب تصمیماتش روبهرو میشود، و در طول سریال باید با چالشهای اخلاقی و شخصی خود دست و پنجه نرم کند.
«امپراتوری بوردواک» به عنوان یک درام تاریخی عمیق، نگاهی به دنیای تبهکاری و قدرت در ایالات متحده در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ دارد و در عین حال بررسی دقیقی از شخصیتها و روابط انسانی در این دنیای پیچیده ارائه میکند. بسیاری از منتقدان داستان پیچیده و عمیق سریال را که بر اساس واقعیتهای تاریخی دوران ممنوعیت الکل در ایالات متحده ساخته شده است، تحسین کردهاند. روایت در همتنیده شخصیتها و رویدادها به خوبی اجرا شده است.
عملکرد بازیگران، به ویژه استیون گراهام (در نقش نیکی تامپسون) به شدت تحسین شده است. کارگردانی، تصویربرداری، و طراحی صحنه سریال به خاطر دقت در بازسازی فضای دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی تحسین شده است. جزئیات دقیق در لباس، دکور و جلوههای بصری به جذابیت سریال افزوده است.
با این حال، بعضی منتقدان ضمن اشاره به ریتم کند داستان در بعضی قسمتها بر این باور بودند که زمان بیشتری برای توسعه شخصیتها و وقایع لازم بوده است. در حالی که فصلهای اولیه سریال به شدت مورد تحسین قرار گرفتند، بعضی منتقدان معتقدند که فصلهای آخر نتوانستهاند به کیفیت و جذابیت اولیه دست یابند و از نظر داستانی دچار افت شدهاند. در بعضی موارد، نقدهایی در باب عدم توسعه کافی شخصیتهای فرعی مطرح شده است.
این باعث شده است که بعضی شخصیتها به اندازه کافی عمیق و قابل باور به نظر نرسند. به طور کلی، این سریال به خاطر داستان جذاب، بازیگران قوی و کیفیت تولید بالا تحسین شده است، اما انتقادات مربوط به سرعت روایت و کاهش کیفیت در فصلهای پایانی نیز وجود دارد. این سریال به عنوان یک اثر تاریخی و درام اجتماعی موفق شناخته میشود که توانسته است توجه زیادی را به خود جلب کند.
«وایکینگها: والهالا» دنباله سریال «وایکینگها» است که حدود صد سال بعد از وقایع اصلی اتفاق میافتد. داستان در اوایل قرن یازدهم میلادی به ماجراهای نسل جدیدی از وایکینگها میپردازد که به دنبال جستوجوی سرزمینهای جدید و کاوش در دنیای ناشناخته هستند. لدر و فریدریک به همراه گروهی از وایکینگها به سرزمینهای جدید سفر میکنند. در طول این سفرها با دشمنان میجنگند و در مناطق ناشناخته کاوش میکنند. در این دوران، موضوع اصلی، ظهور مسیحیت و تأثیر آن بر فرهنگ وایکینگهاست.
وایکینگها حالا باید با چالشهای جدیدی از جمله تغییرات مذهبی و فرهنگی مواجه شوند. در طول داستان شاهد نبردهای حماسی و درگیریهای سیاسی هستیم. اینکه چطور شخصیتها باید با چالشهای شخصی و اجتماعی دست و پنجه نرم کنند و در تلاش برای حفظ هویت و سنتهای خود باشند. این شخصیتها به دنبال کشف هویت و هدف خود در دنیای جدید و همچنین حفظ تاریخ و فرهنگ وایکینگها هستند.
«وایکینگها: والهالا» به بررسی ماجراجوییهای حماسی، روابط انسانی و چالشهای فرهنگی در دوران تغییرات بزرگ پرداخته و تلاش میکند تا نشان دهد چگونه وایکینگها با دنیای جدیدی که در حال ظهور است، روبهرو میشوند. بسیاری از مخاطبان عمق و جذابیت شخصیتهای جدید سریال، به ویژه لدر و فریدریک را تحسین کردهاند.
این شخصیتها به خوبی در داستان گنجانده شدهاند و تعاملات آنها با یکدیگر به جذابیت سریال افزوده است. کیفیت تولید سریال، از جمله طراحی صحنه و جلوههای ویژه هم از نکات مثبت این مجموعه است؛ تصاویری که از جنگها و ماجراهای وایکینگها به نمایش درآمده است، به واقعیت نزدیک است و جذابیت خاصی دارد. این سریال در نمایش صحنههای اکشن و حماسی موفق عمل کرده و این باعث جلب توجه بینندگان و افزایش هیجان در داستان میشود.
از سویی، بعضی منتقدان معتقدند که «وایکینگها: والهالا» موفق نشده به سطح کیفیت و عمق داستانی مجموعه اصلی برسد. این انتقاد به دلیل تفاوت در رویکردهای داستانی و احساساتی مطرح شده است. نقدهایی هم وجود دارد مبنی بر اینکه داستان «والهالا» گاهی اوقات پیچیدگی کمتری دارد و به نظر میرسد که تلاش برای جلب بینندگان با صحنههای اکشن باعث کاهش عمق داستانی شده است. از نگاه بعضی بینندگان و منتقدان، زمانبندی وقایع و نحوه پیشروی داستان هم به لحاظ منطقی قابل قبول نیست، و بعضی اتفاقها به سرعت و بدون زمینهسازی کافی رخ میدهند.
منبع: خبرآنلاین