ماجرای ناصرالدین شاه در حرم حسینی در کتاب «اشکواره کربلا» اینگونه روایت شده است: «در آن هنگام که [ناصرالدین شاه]قبر امام حسین علیهالسلام را زیارت میکرد و در کنار ضریح ایستاده بود، یکی از خطبای قبر حسینی در پیشِ روی ناصرالدین شاه خطبه مؤثری از حادثه دردناک امام حسین علیهالسلام ایراد کرد و در اثنای سخنانش گفت: روز عاشورا امام حسین علیهالسلام در سختترین ساعاتش فرمود: هل من ناصر ینصرنی؟ بعد آن خطیب با ناله گفت: ناصر تو آمد و اینک در خدمت تو ایستاده تا تو را یاری کند. با گفتن این جمله، همه مردم با گریه، ضجه زدند و گریه و ناله ناصرالدین شاه از همه بیشتر بود و او تاج از سرش برداشت و با کمال حرارت، از شدت تأثر جلوی ضریح انداخت.»
فارس نوشت، روایت دیگری هم از این ماجرا هست که دلنشینتر است به این شرح:
«روضهخوان، سیدی پیر، اما خبره و کاردان بود. به صدراعظم گفت: من شاه را میگریانم. به مجرد اینکه نزدیک شاه رسید، خطاب به قبر امام حسین (ع) عرض کرد: یا حسین! تو در وسط میدان کربلا، آنوقت که یکه و تنها شدی فریاد میزدی: هل من ناصر. حالا این ناصر آمده، اما حیف که دیر آمده! شاه همین که این را شنید بهاندازهای گریه کرد که صدراعظم ترسید برای شاه اتفاقی بیفتد. به روضهخوان گفت: بس است دیگر نخوان. ناصرالدین شاه که طبع شعر هم داشت بعد از این صحنه که به حال عادی خود بازگشت، با سوز و گداز این رباعی را به حضرت امام حسین (ع) عرض کرد:
گر دعوت دوست میشنودم آنروز
من گوی مراد میربودم آنروز
آنروز که بود روز «هل من ناصر»ای کاش که «ناصر» تو بودم آنروز