فیلمها هیجانی را به مخاطب ارائه میدهند که از روالها و شیوههای معمول زندگی انسانها فاصله دارد. آنها میتوانند ماجراجوییهای اکشن پر از آدرنالین را با تعقیب و گریز و مبارزهها به ما نشان دهند، آنها میتوانند دنیایی خیالی به ما بدهند که تنها در تخیلمان وجود دارد، یا موقعیتهایی را به ما نشان میدهند که معمولاً به خاطر آنها در معرض تهدیدات مجرمانه یا موقعیتهای مرگبار قرار نمیگیریم.
به گزارش روزیاتو، همه این مثالها جنبه خاصی از فیلمها را نشان میدهد که همه ما آنها را دوست داریم، اما وقتی عکس آن درست است و فیلمسازان ترجیح میدهند از اغراق پرهیز کنند، چطور؟ وقتی همه چیز خیلی طبیعی و روزمره و البته قابل درک است.
طرف دیگر سینما که هنوز هم تجربهای ارائه میدهد که میتواند به اندازه فیلمهای اغراقآمیز قدرتمند و تاثیرگذار باشد، فیلمهایی با داستانهایی روزمره و قابل درک برای هر انسان معمولی هستند. اینها داستانهایی هستند که میخواهند با دقت بیشتری به واقعیت نگاه کنند و زیباییهایی را که در زندگی روزمره وجود دارد، در اعمال کوچکی بیابند که جزیی و کم اهمیت به نظر میرسند اما در واقع مهمترین آنها هستند.
این فیلمها اگرچه در نگاه اول جذابترین نیستند، اما میتوانند تجربههایی خلق کنند که عمیقتر و معتبرتر از همه جنبههای زندگی هستند و به ما یادآوری میکنند که زندگی، فارغ از شرایط هر یک از ما، تا چه اندازه شگفتانگیز و لذت بخش است. در این مطلب میخواهیم به ۱۰ مورد از زیباترین فیلمهایی که به زندگی روزمره و قابل درک میپردازند اشاره کنیم.
در میان تمام شرایطی که ما به عنوان انسان در آنها قرار میگیریم، فقر سختترین شرایطی است که میتوانیم در آن زندگی کنیم یا شاهد آن باشیم. این حالت ناامیدی و درماندگی مداوم که اغلب بدون هیچ گناه یا اشتباهی از سوی فرد مبتلا رخ میدهند، از آن جهت ناراحت کننده است که نشان دهنده مشکل و معزلی در جامعه است، چیزی که ما آن را نادیده میگیریم.
با وجود این وضعیت بغرنج، هنوز هم لحظات باشکوهی از زندگی بشری وجود دارد که در آن نوری از امید میدرخشد و مردم برای داشتن آیندهای بهتر آن را تحمل میکنند. همه اینها در شاهکار نئورئالیستی ایتالیایی ویتوریو دی سیکا، با نام Bicycle Thieves وجود دارد.
داستان این فیلم در ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم روایت میشود، جایی که این کشور دچار رکود اقتصادی عمیقی شده است. پدر درمانده و بیکاری آن قدر خوش شانس بوده که شغلی برای چسباندن پوستر پیدا کرده اما تنها شرطش داشتن دوچرخه است. هنگامی که دوچرخه این مرد دزدیده میشود شغل او و متعاقب آن زندگی خود و خانوادهاش مورد تهدید میشود و او را وادار میکند تا با امید پیدا کردن آن، خیابانهای رم را زیر و رو کند.
این فیلم، فیلمی تلخ و تکان دهنده است که در زمره بهترین فیلمهای تاریخ سینما قرار میگیرد؛ فیلمی که امید را در برابر ناامیدی به تصویر میکشد؛ فیلمی که الهام بخش بسیاری برای تحمل شرایط ناخوشایند موجود به امید آیندهای بهتر بوده است.
در اتفاقات و فعل و انفعالات زندگی روزمره مان، به ندرت متوجه لحظات ارزشمندی میشویم که از کنار ما میگذرند و تنها زمانی متوجه ارزششان میشویم که دیگر دیر شده و آن لحظات و موقعیتها را از دست داده ایم. دیوید لوری تلاش میکند این گذر زمان را در قالب یک داستان فراموش نشدنی از نگاه مردی که به زندگی از دست رفتهاش و بعد از مرگ، بررسی کند. داستان این فیلم درباره مردی است که ناگهان در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست میدهد اما به عنوان روحی سفیدپوش به خانه باز میگردد تا شاهد دور شدن از عشق زندگیاش باشد.
فیلم تجربهای تکان دهنده است، جایی که این روح نامرئی را تماشا میکنیم که به عنوان یک بیننده منفعل در این فضای کوچک در انتظار پیوستن دوباره به عشقش است. فیلم A Ghost Story در مورد زمان و شیوه زندگی مان، وسواس فکری در مورد چیزهای بیاهمیت به قیمت از دست دادن چیزهای مهم، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. این فیلم تجربهای خاص اما جسورانه و بیسروصدا است و به بینندگان این فرصت را میدهد تا درباره زندگی خود و آنچه برایشان اهمیت دارد، تفکر عمیقتری داشته باشند.
وقتی معنی ساده و روزمره بودن را در نظر میگیریم، چیزی معمولی که هیچ ویژگی متمایزی ندارد، متوجه میشویم که هیچ چیز نمیتواند عادی باشد. فیلمی برنده اسکار ساخته رابرت ردفورد، Ordinary People این موضوع را در حالی به ما نشان میدهد که یک خانواده در تلاش برای فراموش کردن اقدام به خودکشیِ اخیر آخرین فرزند بازمانده خود است. این فیلم درباره روابط پیچیده درون یک خانواده است که به دلیل ناتوانی آنها در درک کشمکشها و تنشهای روانی اعضا، بغرنجتر میشود.
در حالی که بسیاری از فیلم ها، در تاریخ سینما به موضوع سلامت روان و افسردگی پرداخته اند، هیچ فیلمی به اندازه این فیلم صادقانه این موضوع را پوشش نداده است. موضوع افسردگی در راس و مرکز کلیت فیلم قرار دارد و با تخصص ردفورد در نشان دادن یکی از دقیقترین تصویرها از پویایی خانواده، همه چیز ملموستر میشود. این فیلم به عنوان یک درام خانوادگی استادانه که تجربه تماشای آن میتواند زندگی شما را تغییر دهد، همه را تشویق میکند تا کمی مهربانتر باشند و بیشتر با والدین خود ارتباط برقرار کنند.
برخی از فیلمها تجربهای نادر را در اختیار مخاطب قرار میدهد که در آن رویاها و خاطرات برای خلق چیزی متعالی درهم میآمیزند. فیلمی که میتواند یکی از بهترین فیلمهایی باشد که چنین تجربهای را ارائه میدهد، فیلم Memoria شاهکاری از آپیچاتپونگ ورازتاکول است. این فیلم داستان زنی است که به دیدار خواهرش در کلمبیا میرود و هر شب با سر و صدای عجیبی بیدار میشود که او را به جستجوی منبع آن ترغیب میکند.
این داستان ساده و در عین حال عجیب، تجربه منحصر به فردی را به شما ارائه میکند. این فیلم معمایی است که با هر صحنه آرامش بخش خود شما را در حالت خلسه قرار میدهد و از بینندگان میخواهد به این سوال پاسخ دهند که چرا آن را میبینیم و چه چیزی تعاملی بین ما و داستان فیلم رخ میدهد. این فیلم شبیه آثار متفکرانه فیلمسازان بزرگی چون آندری تارکوفسکی یا ترنس مالیک است، اما در سطحی دیگر که مطمئناً دوستداران ماجراجوی سینما را حتی پس از پایان داستان به وجد میآورد.
در حالی که اکثر فیلمهایی که با موضوع گانگسترها سر و کار دارند به دنبال هیجانی آشفته هستند، تاکشی کیتانو در فیلم Sonatine به سراغ چیزی کاملاً متفاوت رفته است. این فیلم درباره یک رئیس سالخورده مافیای یاکوزا است که برای میانجیگری در یک نزاع بین اعضا فرستاده میشود اما متوجه شود که هیچ اختلافی وجود ندارد و هدف از این سفر قرار دادن او و خانواده تبهکارش در موقعیتی آسیبپذیر برای نابود شدن بوده است. این داستان شاید در نگاه اول یک فیلم حماسی جنایی پر از اکشن به نظر برسد، اما در واقعیت، فیلم بسیار دنیوی و به طرز شگفتانگیزی غمانگیز است که حال و هوای یک زندگی ساده و روزمره را دارد.
بخش عمده فیلم درباره گروهی است که در یک کلبه در کنار ساحل پنهان شدهاند و جایی برای رفتن ندارند و البته بیهوده تلاش میکنند تا کسالت و درماندگی خود را کم کنند. این موضوع منجر به اتفاقات خنده داری میشود، اما چیزی که بیشتر میبینیم این است که شخصیت رییس مافیا با بیاحساسی فزایندهاش به زندگی، با غم و اندوهی سر و کار دارد که او را به شدت در خود فرو برده است. این فیلم یک فیلم گنگستری غیر متعارف است، اما یکی از بهترین فیلمهایی است که تاکنون با مضامین و ایدههایی فراتر از کلیشههای فیلم جنایی ساخته شده؛ فیلمی بینقص درباره ماهیت زودگذر لحظات شاد زندگی.
برای بسیاری از مردم، یک زندگی روزمره قابل درک و معمول، زندگی در شهری کوچک و ناشناخته است که چیزی جز رویای فرار کردن از آن، وجود ندارد. یکی از بهترین فیلمهایی که تا به حال ساخته شده، فیلم The Last Picture Show ساخته پیتر بوگدانوویچ است. این فیلم درباره دو دانش آموز دبیرستانی است که در یک شهر در حال ویرانی در تگزاس زندگی میکنند و از خود میپرسند که چگونه و آیا میتوان در جایی دیگر زندگی بهتری نسبت به آنچه در این شهر وجود دارد داشت یا خیر.
کل فیلم احساس بسیار غمانگیز قابل درکی دارد، فیملی که شخصیتهایش شبیه اشخاصی هستند که میشناسید یا حتی تجسم دوران جوانی خودتان هستند. شما به عنوان مخاطب، امید و ترسهای این مردم را شناخته و درک میکنید زیرا خودتان نیز در یک نقطه از زندگیتان همین احساس را داشتهاید و امیدوارید این شخصیتها نیز بتوانند فرار کرده و همانند ما راه حل را پیدا کنند. این فیلم در زمان اکران خود یک موفقیت بزرگ بود و پیتر بوگدانوویچ را به عنوان کارگردان به بسیاری شناساند، فیلمی که حتی امروز نیز بینندگان را تحت تاثیر قرار میدهد.
به تصویر کشیدن دقیق و درست فروپاشی یک رابطه همیشه کار دشواری است. شرایطی که در آن، زمانی احساسات نسبت به شخص دیگری بسیار قوی بوده اما اکنون دیگر رنگ باخته است است، این همان چیزی است که میتوان در مورد فیلم La Notte ساخته میکل آنجلو آنتونیونی گفت. این فیلم به شکلی ساده رابطه ازدواجی را نشان میدهد که در حالت غیرقابل احیای سردی و ناامیدی قرار گرفته است، ازدواجی که هر اقدامی در آن برای هر یک از طرفین، تنها تلاشی اجباری برای حفظ صمیمیتی است که مدتها پیش از بین رفته است.
آنتونیونی با فیلمبرداری سیاه و سفید زیبا و بازی سرد بازیگران اصلی فیلم خود، فضایی از فاصله گرفتن روزافزون و ویرانگر را ایجاد میکند. هیچ وقت فیلمی را نخواهید دید که تا به این حد دلتان بخواهد ببینید یک نفر به دیگری لبخندی غیرواقعی و زورکی میزند به این امید که ارتباطی دوباره بین آنها برقرار شود. این فیلم بینقص درباره سرخوردگی مدرنی است که مانند هوای خشن زمستانی، بیننده را درگیر خود میکند و البته نتیجه یکی از بهترین و تاثیرگذارترین فیلمهای درام تاریخ سینماست.
نوع شدیدی از شکست وجود دارد که منجر به احساس دردناک روزمرگی میشود. در فیلم Buffalo ’۶۶ ساخته ونسان گالو مردی را میبینیم که در شکستهایش چنان غرق شده که قادر به دیدن راه فرار نیست. مرد مورد نظر بیلی براون است، زندانی که به تازگی از حبس آزاد شده و در حال بازگشت به خانه والدین بیتوجه و از همه جا بیخبر خود است که فکر میکنند پسرشان ازدواج کرده و برای دولت کار میکند.
بیلی به هیچ وجه دوست داشتنی نیست، موضوعی که وقتی بیلی یک بالرین را میرباید تا به عنوان همسرش به والدینش نشان دهد، به سرعت متوجه آن میشویم، اما همزمان، بیلی شخصیتی است که با او همدردی میکنیم. به بیان واضح تر، او به دردسر افتاده و نمیداند چکار کند و تنها میتواند با گفتن یک سری دروغهای آشفته و مضحک به هر کسی که با او صحبت میکند، آرامش پیدا کند، اما ما هنوز هم نشانههای نادری از آسیبپذیری را در او میبینیم که باعث میشود برایش دل بسوزانیم.
بیلی فردی غمگین، خنده دار، عجیب و غریب است و همین را میتوان در مورد فیلم گفت که آن را به تجربهای خاص تبدیل میکند، فیلمی که شما را با اشکهای ناشی از شوق ترک خواهد کرد.
فیلمساز بزرگی که همیشه در تمام فیلمهایش جنبههای دنیوی و روزمره زندگی را به تصویر میکشد، یاسوجیرو اوزو، فیلمساز شهیر ژاپنی است. اگر چه اوزو شاهکارهای بسیاری در مورد درامهای خانوادگی و قابل درک ساخته اما Late Spring یکی از بهترین آثار اوست. این فیلم وضعیت بغرنج و عجیب بین یک پدر بیوه و دختر ۲۷سالهاش را نشان میدهد، کسی که توسط خالهاش تحت فشار قرار دارد تا قبل از اینکه سنش بالا برود، ازدواج کند.
این تجربه با حس بینظیری از زیبایی و صبر به تصویر کشیده شده که باعث میشود هر رویداد روزمرهای بسیار معنی دار به نظر برسد. این اتفاق به ظاهر ساده و روزمره، خود را با غم و اندوه نشان میدهد چرا که پدر تنها متوجه میشود که باید شادی خود را فدای عشق به دخترش کند و تماشای این فداکاری دشوار و دلخراش است. در اینجا با یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما مواجه هستیم که تجربه دیداری دلپذیر و اثرگذاری را برای مخاطب فراهم میکند.
یکی از شاهکارهای حقیقی داستانهای دنیوی و روزمرهای که به شکل تکان دهندهای قابل درک است، فیلم Pickpocket ساخته رابرت برسون است. این فیلم به عنوان یک منبع الهام بزرگ برای بسیاری از فیلمسازان بزرگ عمل کرده و پل شریدر که فیلمنامه فیلم راننده تاکسی اثر مارتین اسکورسیزی را نوشته، یکی از برجستهترین افرادی است که تحت تاثیر فیلم برسون قرار گرفت. این فیلم داستان میشل است؛ مردی که روزگار خود را در تنهایی و بیمعنایی، سپری میکند.
میشل یک تناقض متحرک است و از این بابت بسیار رنج میبرد. او اخلاق را نادیده میگیرد اما امیدوار است که دستگیر شود، او فرصتهای عشق را نادیده گرفته و از دست میدهد اما به شدت به آن نیاز دارد. همه اینها به زیبایی در سبک خاص فیلمسازی برسون با هم چفت میشوند و نتیج خلق داستانی است که برای مخاطب هم چالش برانگیز است و هم لذت بخش. Pickpocket شاهکاری واقعی از هنرمندی سینمایی است که تجربهای متعالی را برای مخاطب رقم میزند.