رسانهها اين روزها تبليغات كمتري را درباره وامهاي رهني ثانويه پخش ميكنند. (بدهيهايتان را يك كاسه كنيد. پرداختهاي ماهانهتان را كاهش دهيد.
در اين صورت پول كافي براي تعطيلات رويايي كه در سر داريد، باقي خواهد ماند.) تبليغات طلا جاي اين قبيل برنامهها را گرفته است. اهميت طلا در ميان راستهاي آمريكا از مدتها پيش ناچيز بوده است، اما سرمايهگذاري در آن از ديد بيشتر افراد ديوانگي به حساب ميآيد. طلا بر خلاف شركتهايي كه ميتوان در آنها سهم داشت، چيزي توليد نميكند.
نميتواند مثل خانه، سرپناهي براي فرد تامين كند. آن قدر گران است كه به جز مقدار اندكی از آن كه دور انگشتان افراد پيچانده ميشود، در دهان آنها به كار میرود يا از گوشهايشان آويزان میشود، کاربرد زیاد دیگری در صنعت يا تجارت ندارد. با این همه قيمت هر اونس طلا از چيزي نزديك به 280 دلار در 10 سال پيش به رقمي در حدود 1140 دلار در حال حاضر افزايش يافته است.
تنها دليل براي خريد طلا نگراني از سقوط ارزش واحد پول است. قبلا براي نشان دادن مطالبات مربوط به سهام طلا در فورتناكس از اسكناس استفاده ميشد. آن چه امروز مورد استفاده قرار ميگيرد، «پول بدون پشتوانه»اي است كه تنها «اعتماد و ايمان كامل» به دولت آمريكا از آن حمایت ميكند. منظور پول الكترونيكي است يا همان 5000 دلاري كه فرد ظاهرا در يك حساب پسانداز در بانك خود دارد و وجود مادي آن تنها مکانی در يك هارددرايو است.
اين مقدار پول تنها به اين دليل 5000 دلار است كه دولت اين طور ميگويد. اعتماد به دولت در ارتباط با طلا به همان اندازه پنهان ساختن آن از دید بيشتر افراد، نابخردانه به نظر ميرسد.
يك روش ديگر براي بيان «سقوط ارزش پول» استفاده از واژه ابرتورم است. اين پديده زماني رخ ميدهد كه تورم خود را تقويت كرده و از كنترل خارج شود. ميتوان تورم 2 يا 3 درصدي پايداري داشت، اما تورم 10 درصدي پايدار نخواهد بود. وقتي همه افراد اين نرخ 10 درصدي را در نظر ميگيرند، تمام نيروهاي موثر در بروز تورم، آن را به 20 درصد ميرسانند و بعد به 40 درصد و به زودی افراد، پول را مانند تصاوير مشهوري كه از آلمان دوره وايمار به جا مانده است، به سختي با چرخ دستي جابهجا ميكنند.
سي سال قبل با چنين چاه ويلي روبهرو شديم و در زماني مناسب خود را از آن نجات داديم. وقتي تورم به حداكثر مقدار خود كه بيش از 13 درصد بود رسيد، جيمي کارتر، رييس جمهور وقت پل ولكر را به رياست هيات مديره فدرال رزرو منصوب کرد. ولكر با استفاده از توان خود در كنترل عرضه پول، آگاهانه ما را در يك ركود عميق كه تنها چاره قطعي بود فرو برد. كارتر، هم به خاطر تورم و هم به دليل ركودي كه اين تورم را درمان كرد، سرزنش شد. رابرت ساموئلسون اين ماجرا را در كتاب خود با عنوان «تورم بزرگ و پيامدهاي آن» شرح داده است.
حتي تورم 13 درصدي هم يك كابوس بود. پول باثبات، زمين محكمي است كه ميتوان زندگی را بر آن بنا كرد. با وجود تورم بايد سريعتر و سريعتر بدويد تا در همان وضع پيشين خود باقي بمانيد. پسانداز كار آدمهاي نادان است و پول را بايد هر چه زودتر خرج كرد. برنامهريزي حتي براي يك يا دو سال آینده غير ممكن ميشود.
بدتر از همه اين كه مشكلات اقتصادي زيادي براي مردم به وجود ميآيد و شانس، پاي خود را از زندگي آنها بيرون ميكشد. افراد روزگار تلخي پيدا ميكنند و اميد خود را از دست ميدهند. کافی است دست از مبارزه بکشید تا شکستهایتان آغاز شود.
علاوه بر اينها همان طور كه ساموئلسون اشاره ميكند، خسارتهايي كه پديد ميآيند، صرفا اقتصادي نيستند.
اين روزها همه از دولت و نهادهاي مدني نااميد شدهاند. از مطبوعات تنفر دارند. از كنگره منزجرند و هر چيزي از این قبیل آنها را آزرده خاطر میکند. مطالعات انجام شده از سوی نهادهای مختلف، ما را درباره دليل بروز اين شرايط سردرگم ميكنند. دهه 60 بود؟ نه، دهه 70 و اوايل دهه 80 بود كه دولت نتوانست به تعهد خود جهت تامين ثبات پولي عمل كند. ساموئلسون نگران آن است كه «كل اين اتفاق» ميتواند «از خاطره جمعي ما بيرون رود.»
با توجه به بحثهاي قابل ملاحظهاي كه در اينترنت راجع به تورم مطرح ميشود، هشدار من درست نيست. يكايك اقتصاددانهايي كه من از آنها تمجيد ميكنم، از پل كروگمن گرفته تا لري سامرز، ميپذيرند كه تورم، تا زماني كه قادر به پيشبيني آن هستيم، در سطحی اندك باقي خواهد ماند.
گرگ مانكيف از مشاوران اقتصادي جورج بوش شواهد موجود را در مقاله خود در نيويورك تايمز بررسي كرده و به اين نتيجه رسيده است كه بازگشت تورمي كه اقتصاد را فلج كند، بسيار نامحتمل است (هر چند «سياستهاي پولي و مالي کنونی آن قدر خارج از محدوده هنجارهاي تاريخي هستند» كه كسي نميتواند با اطمينان در اين باره صحبت كند.) كروگمن این اتهام را مطرح ساخته است كه شايعهپراكني درباره تورم، دسيسهای شنيع از سوي جمهوریخواهان است.
اداره بودجه كنگره (كه معمولا با عنوان «اداره غيرحزبي بودجه كنگره» از آن یاد ميشود)، نرخهاي تورم كمتر از 2 درصد را براي دهه آينده پيشبيني كرده است. برخي ميگويند خطر واقعي چيز ديگري است. آن چه واقعا ما را تهديد ميكند، كاهش قيمتها (و دستمزدها) است.
شايد من مثل ژنرالهايي هستم كه هميشه در حال انجام آخرين نبرد خود هستند. نگران آنم كه اگر زماني ركود واقعا و به خوبي به پایان برسد، خطر جدي بروز تورم شديد و كشنده ديگري وجود داشته باشد. (اگر ركود خاتمه نیابد يا شدت بيشتري پيدا كند، با مشكلات ديگري روبهرو خواهيم شد.) اين بار جلوگيري از تبديل تورم به ابرتورم بسيار سخت خواهد بود. اگر اوباما بتواند اين مشكلات پنهان را با موفقيت از سر بگذراند، به شهرتي تاريخي دست پيدا خواهد كرد و روزنامهنگارها خود را به خاطر از دست دادن يك داستان مصيبتبار ديگر (اگر نه در سطح حادثه 11 سپتامبر، اما حداقل در سطح توفان كاترينا) سرزنش خواهند كرد.
در یک کلام، ناچارم بگويم كه خريد طلا كار درستي است. نه، تصور نكنيد شمشهاي طلا را زير تختم پنهان ميكنم، اما اگر دست به چنين كاري نميزنم، تنها به اين خاطر است كه نميتوانم مردانه بر سر عقايدم پافشاري كنم. نگراني من نتيجه تحليلهاي اقتصادي نيست. بيشتر روانشناسي در آن تاثير داشته است. روانشناسي خودم را ميگويم. آخرين باري كه مطلبي را در اين باره نوشتم، كليو راك من را يك «ساده ومحافظهكار مالي» ناميد.
من اين را به نحو ديگري بيان ميكنم (و از شنيدن آن تعجب نخواهيد كرد). شايد من حداقل درباره مسائل اقتصادي، يك فرد پيوريتن و خشكه مقدس باشم. اين طور نيست كه ركودي كه چند وقت اخير ما را به دردسر انداخته است، بیهیچ دليلی رخ داده باشد، اگرچه سوء رفتار جدي صنعت مالي به بروز اين بحران منجر شد، اما اتفاقي بود كه دير يا زود بايد رخ ميداد. ما در طول يك نسل – از مدت كوتاهي پس از نجات آمريكا توسط ولكر و البته به استثناي دوره كوتاهي در دوره بيل كلينتون – با پول قرضي ميهماني ميگرفتيم.
ميديديم كه حباب املاك روز به روز متورمتر ميشود. ميدانستيم كه اين حباب روزي بايد بتركد، اما آن را ناديده ميگرفتيم. بعد اين حباب تركيد و جورج بوش، بيسروصدا به تگزاس فرار كرد و اوباما را تنها گذاشت تا اين افتضاح را سروسامان دهد. اوباما تا به حال در اكثر موارد كارهاي درستي انجام داده است. يك بسته محرك عظيم را تدارك ديده و چند بانك و شركت بزرگ را نجات داده است. كروگمن اعتقاد دارد كه باز هم به يك محرك دیگر نياز داريم و شايد حق با اوست.
اما اين کار تنها به مثابه تعویق چندباره مشکل بوده است. حل اين مساله نميتواند به اين سادگي باشد، درست ميگويم؟ آدم خشكه مقدس درون من ميگويد كه بايد مقداري سختی بکشیم. اين گفته بدان معنا نيست كه تا به حال مشكلات اقتصادي زيادي نداشتهايم، اما اين درد و رنجها نتيجه خود ركود بودهاند، نه پيامد درمان آن. نگراني اصلی من هيچ چيز تازهاي نيست.
تنها از بابت بدهيهاي ملي نگرانم. ما امروز نه از صدها ميليارد دلار ديروز، بلكه از تريليونها دلار حرف ميزنيم. اين مشكل ربطي به اوباما ندارد. او آن چه نياز بوده را انجام داده است. با اين همه رییسجمهور، اوست و كنگره را هم دموكراتها در اختیار دارند. بنابراين حتي اگر تقصيري در بروز آن نداشتهاند، حل اين مشكل مسووليتي است كه بر دوش آنها قرار دارد، البته هيچ يك از كساني كه در موقعيت مناسبي براي اصلاح اين وضعيت قرار داشتهاند، حتي در تئوري نيز روشي واقعگرايانه را براي خروج از آن مطرح نكردهاند. جمهوريخواهان چيزي در اينباره نگفتند.
دولت اوباما هم همينطور. وضعيت به حدي وخيم است كه حتي پلكروگمن هم چيزي نگفته است. ديويد آكسلورد، مشاور اوباما در مقالهاي در واشنگتنپست به اين نكته اشاره ميكند كه اوباما به دولت دستور داده است بودجه را «صفحه به صفحه و خطبهخط بررسي كنند و موارد غير ضروري را حذف كنند تا كمكي باشد براي تامين هزينه كارهاي ضروري». پس دولت يك سال وقت داشتهاست، اما هنوز خطي در بودجه پيدا نكرده است كه بگويد «آت و آشغالهايي كه نياز نداريم، جمعا به رقم 2/3 تريليون دلار ميرسند.»
يك راه براي رفع اين مشكل وجود دارد. نام آن تورم است. به عنوان مثال در 1979 دولت كسري بودجهاي بيش از 40 ميليارد دلار – نزديك به 118 ميليارد دلار به پول امروز – به وجود آورد. بدهيهاي ملي در پايان آن سال تقريبا به 830 ميليارد دلار رسيد، اما به خاطر تورم 3/13 درصدي موجود، ارزش اين مبلغ معادل 732 ميليارد دلار در ابتداي آن سال بود.
در حقيقت دولت 40 ميليارد دلار بدهي جديد پيدا كرد، اما تقريبا 100 ميليارد دلار را به واسطه تورم به دست آورد و دست آخر بدهي ملي بر حسب ارقام واقعي به رقمي كوچكتر از آن چه در آغاز وجود داشت، رسيد. تورمي 10 درصدي براي مدت پنج سال (اگر امكانپذير بود) ارزش بدهيهاي ملي ما را به خوبي كاهش ميداد، اما ارزش مستمريهاي غيرشاخصبنديشده، پساندازهاي افراد و ... را نيز همراه با آن پايين ميآورد. فدرال رزرو نهادي مستقل است، اما كنگره و كاخ سفيد راههايي براي اعمال فشار بر آن در اختيار دارند. عملا خرج كردن اين همه پولي كه متعلق به ما نیست، روشي خوب براي وارد آوردن اين فشار است.
بالا رفتن تورم، آسانتر از بالا بردن مالياتها يا كاهش مخارج به نظر ميرسد. اين وسوسهاي است که نمیتوان در برابر آن مقاومت کرد. آوازه تاريخي اوباما (چه رسد به رفاه آمريكا) به اين بستگي دارد كه در برابر اين وسوسه به زانو درآيد يا نه - همان چيزي كه من درباره آن نگرانم. حال حرف چه كسي را باور خواهيد كرد؟ من؟ يا هر اقتصاددان برجستهاي كه در سمت ديگر طيف سياسي قرار داشته باشد؟ حتي من هم پاسخ عاقلانه اين سوال را ميدانم.
با اين وجود ...
ركودتورمي در برابر ابرتورم
پل کروگمن
اندكي با تاخير به اين مساله اشاره ميكنم، اما مايك كينزي در مقاله خود اعتراف ميكند كه حتي اگر چه هيچ نشانهاي از تورم در دنياي واقعي وجود ندارد، نسبت به بروز آن در آينده نگران است. او از اين نظر تنها نيست. افراد زيادي وجود دارند كه بروز ابرتورمي قريبالوقوع را در سال 2010 پیشبيني ميكنند.
با اين همه آن چه ميخواهم مورد استفاده قرار دهم، اين بخش تحليلي از مقاله كينزلي است:
ابرتورم زماني به وجود ميآيد كه تورم خود را تقویت كرده و از كنترل خارج شود. ميتوان تورم 2 يا 3 درصدي پايداري داشت، اما تورم 10 درصدي پايدار نخواهد بود. وقتي همه افراد این نرخ 10 درصدي را در نظر ميگيرند، تمام نيروهاي موثر در بروز تورم، آن را به 20 درصد ميرسانند و بعد به 40 درصد و به زودي افراد، پول را مانند تصاوير مشهوري كه از آلمان دوره وايمار به جا مانده است، به سختي با چرخ دستي جابهجا ميكنند. اما نه.
اين گفته درست نیست - حداقل بر پايه اقتصادي كه در كتابهاي درسي بيان ميشود و بين آن نوع تورمي كه دهه 1970 را آن چنان آشفته كرد و ابرتورمي از آن نوع كه در سال 1923 رخ داد (يا از نوع ابرتورم زيمبابوه) تمايزي واقعي مينهد. ابرتورم عملا به خوبي درك شده است و عوامل موثر در بروز آن مناقشات چنداني را در ميان اقتصاددانان به وجود نياورده است.
اين پديدهاي اساسا مرتبط با درآمدها است. اگر دولتها نتوانند براي تامين مالي مخارج خود يا مالياتها را زياد كنند يا قرض گيرند، گاهي اوقات به دستگاههاي چاپ پول متوسل میشوند و تلاش ميكنند مقادير زيادي حقالضرب (درآمد حاصل از خلق پول) را در اين ميان به دست آورند. در نتیجه ابرتورم پدید میآید و افراد را به كاهش داراييهاي نقدي خود واميدارد؛ بنابراين دستگاههاي چاپ پول بايد هر چه سريعتر كار كنند تا بتوانند مقدار منابع يكساني را بخرند و ... .
آن نوع تورمي كه در دهه 1970 – دوره مشهور ركودتورمي - تجربه كرديم (تورم زياد در كنار نرخ بالاي بيكاري) پديدهاي كاملا متفاوت بود. مساله مهم در آن زمان كسري بودجه نبود. در حقيقت میزان كسري بودجه آمريكا در دهه تورمي 1970 بسيار كمتر از دهه ضدتورمي 1980 بود. برعكس، آن چه در آن زمان وجود داشت، تركيبي بود از سياستهاي پولي به شدت تورمي و شوكهاي نفتي كه تورم را به خاطر قيود گسترده مرتبط با هزينه زندگي در قراردادها به گونهاي عمومی بالا برد (سیاستهای پولی این دوره بر ديدگاهي غيرواقعگرايانه در اين باره استوار بود كه نرخ بيكاري را تا چه حد ميتوان پايين آورد، بي آن كه تورمي شتابان به وجود آيد). خطر ابرتورم اصلا وجود نداشت.
تنها مساله اين بود كه چه زماني مايليم هزينه پايين آوردن تورم را در قالب بيكاري بالا بپردازيم.
به نظر ميآيد كينزلي منطق موجود در بحث نرخ بيكاري طبيعي را به گونهاي نادرست فهميده است. بر اساس این منطق تورم انتظاري به فرآيند تعيين قيمت وارد ميشود و بنابراين براي آن كه نرخ بيكاري به سطحي كمتر از نرخ طبيعي برسد، به تورمي پرشتاب نياز داريم. اين با منطق ابرتورم كه به فرار مردم از پول ارتباط دارد، بسيار متفاوت است. در اين جا سوال من از كساني كه وقوع ابرتورم را پيشبيني ميكنند، اين است كه آمريكاي امروز چه مشخصهاي دارد كه آن را مثلا از ژاپن سال 2000 متمايز ميکند. كسريهاي بزرگ بودجه و بدهيهاي زياد؟ قبول. انبساط زياد پايه پولي؟ قبول. با اين همه شاخص تعديلكننده توليد ناخالص داخلي ژاپن از سال 2000 به بعد 9 درصد كاهش يافته است.
تورم در برابر ابرتورم
كينزلي
كدام انسان عاقلي حاضر ميشود به یک بحث عمومي اقتصادی با پل كروگمن وارد شود؟ من در شماره ماه آوريل مجله آتلانتيك مقالهاي نوشتم و در آن راجع به بازگشت احتمالی به تورمي خانمانبرانداز يا حتي به ابرتورم، به عنوان تنها راهي كه دولت ناتوان از كاهش مخارج يا افزايش ماليات ميتواند فشار بدهيهاي عمومي را از آن طريق كم كند، هشدار دادم.
در آن مقاله پذيرفتم كه تمام اقتصاددانان مشهور و برجسته، از جمله كروگمن عقيدهاي متفاوت در اين باره دارند. كروگمن در وبلاگ خود در نيویوركتايمز نشان داده است كه من حداقل اين بخش قضيه را به درستی درک کردهام. او معتقد است هر چند «اقتصادی كه در كتابهاي درسي بيان ميشود، تمايزي واقعي» ميان تورم و ابرتورم مينهد، اما من آنها را به اشتباه در كنار يكديگر قرار دادهام. اقرار ميكنم كه از اين تمايز آگاه نبودم. فكر ميكردم ابرتورم، همان تورم خارج از كنترل است. اشتباه كردم.
با اين وجود:
(1) كروگمن بايد از تهديد افراد با اتهام بيسوادي اقتصادي دست بردارد. هرگز ادعا نميكنم كه يك دهم دانش اقتصادي پل (کروگمن) را دارم، اما اگر منظور او از اشاره به تمايز ميان اين دو پدیده به عنوان موضوعي مرتبط با «اقتصاد درون كتابهاي درسي» اين است كه این كتابها اين تمايز را به وجود ميآورند، اشتباه ميكند. يا حداقل در كتاب مهم اقتصادي نوشته شده توسط گرگوري منكيف، استاد دانشگاه هاروارد، با وجود بحث گستردهاي كه درباره تورم به ميان آمده است، هيچ اشارهای به تمايزي از اين نوع ميان تورم و ابرتورم نشده است.
(2) تعريف كروگمن از ابرتورم - «اگر دولتها نتوانند براي تامين مالي مخارج خود يا مالياتها را زياد كنند يا قرض بگيرند، گاهی اوقات به دستگاههاي چاپ پول متوسل میشوند» - كم و بيش همان چيزي است كه من از آن اظهار نگرانی کردم. به گمان من بين چاپ پول توسط دولت براي تسويه بدهيها (تعريف كروگمن) و انجام همين كار از سوي آن جهت كاهش ارزش واقعي بدهيها فرق است.
(3) كروگمن، برد دلانگ، مت ايگلسياس و ديگران به اين نكته اشاره ميكنند كه در حال حاضر هيچ گواه اقتصادي دال بر بروز قريبالوقوع تورم وجود ندارد. من این نکته را در مقاله اوليهام پذيرفتم، اما بر اساس تعريف كروگمن، ابرتورم نتيجه انتخابهاي آشكار سياستي توسط مقامات دولتي است. «تمايزي واقعي» ميان اين تورم و تورم معمولي كه نتيجه طبيعي برخورد نيروهاي اقتصادي است، وجود دارد؛ بنابراين اينكه امروز هيچ نشانهای از تورم در دست نداریم، توضیح چنداني در اين باره كه آيا فردا ابرتورم به وجود خواهد آمد يا نه، در خود ندارد.
دلايلي براي اين نگراني وجود دارد كه حتي اگر هيچ شاهد اقتصادي براي وقوع طبيعي تورم در اختیار نداشته باشیم، باز هم ممكن است رهبران سياسي ما آن را اختيار كنند. (البته تاثير متقابل نيروهاي اقتصادي ميتواند مقامات دولتي را به كاري كه از آن اكراه دارند، وادارد؛ اما اگر اين مسير را ادامه دهيم، آن تمايز كليدي ميان تورم و ابرتورم از بين خواهد رفت.)
منتظر بودهام كه پل كروگمن بگويد وقتي ركود کنونی را پشت سر گذاشتيم، چه رفتاري با بدهيها خواهيم کرد. واقعا هيچ اقتصادداني وجود ندارد كه من به استدلالهاي او بيشتر از گفتههای كروگمن (البته در بحثهای اقتصادی) اطمينان داشته باشم. همه بحث من درباره بسته محرك و قانون مشاغل و حتي به گمانم، طرحهاي گوناگون نجات بوده است، اما آيا لازم نيست زماني اين پول را بازگردانيم؟ اين كار را چگونه انجام خواهيم داد؟ ناتواني كروگمن در پاسخ به اين سوال (مگر اينكه متوجه آن نشده باشم) يكي از چيزهايي است كه من را نگران ميكند.
آخرين صحبت من با مت ايگلسياس است كه فكر ميكند مشكل من «اخلاقي فكر كردن زياد از حد درباره اقتصاد» است؛ زیرا مطمئن نیستم كه بتوانيم بدون تحمل هیچ مشکلی از اين تنگنا خارج شويم. آشكار است (يا شايد آشكار نيست) كه اين يك پيشبيني است، نه يك آرزو. من علاقهاي به درد و رنج ندارم. صرفا هيچ راهي براي اجتناب از بروز اين مشكلات نميبينم. ايگلسياس به وضوح معتقد است كه ميتوانيم بدون هيچ مشكلي از اين تنگناي مالي فرار كنيم. دوست دارم بدانم چگونه ميتوان اين كار را انجام داد.
و اگر چنين راهي وجود دارد، چرا تا به حال خود را از آن محروم کردهایم؟ چرا اصلا براي نشان دادن محدوديتهاي مالي به خود زحمت ميدهيم؟ چرا اصلا ماليات میگیریم؟ چرا این همه چیزی كه ميتوان با پول خريد را از خودمان دريغ ميكنيم؟ اگر 15 تريليون دلار بدهي ميتواند يك هديه باشد، چرا اين هديه 30 يا 60 تريليون دلار نباشد؟
تورم متعادل در برابر ابرتورم
پل کروگمن
به واسطه مقاله رايان آونت متوجه شدم كه مايك كينزلي از نقد من بر مقالهاي كه در آن نسبت به بروز تورم ابراز نگرانی کرده بود، راضي نيست.
مايلم بحث کنیم كه آيا اگر بگوییم کسی که ميخواهد مطلبي راجع به يك موضوع اقتصادي بنويسد، بايد ابتدا آن را مطالعه كند، «تهديد» است يا خير، اما واقعا بايد اين گفته كينزلي را بپذيرم كه ميگويد من (کروگمن) به اشتباه گفتهام كه فرق ميان تورم دهه 1970 آمريكا و ابرتورمي كه در زيمبابوه رخ داد، به «اقتصاد كتابهاي درسي» مربوط ميشود. كينزلي ميگويد كتاب گرگ مانكيف را بررسي كرده و هيچ تمايزي از اين دست در آن نيافته است. با اين وجود كتابي كه من در ذهن داشتم، از آن گرگ مانكيف نبود. بلكه به يك كتاب درسي مقدماتي ديگر فكر ميكردم كه نسخههايي از آن (هر چند نه به اندازه كتاب مانكيف) به فروش رفته است.
در فصل مربوط به تورم در اين كتاب، تمايز آشكاري ميان ابرتورم نوع زيمبابوه و نوع متعادلتر تورمي كه آمريكا و كشورهاي ديگر را در دهه 70 تحت تاثير قرار داد، در نظر گرفته شده است.
تورم در برابر ابرتورم
كينزلي
پل كروگمن حالا به پاسخ من به پاسخ او به مقاله من درباره خطر تورم پاسخ داده است! نظرات جالبي هم از سوي گرگوري مانكيف در هاروارد، فليكس سالمون در رويترز، ريان آونت در اكونوميست، كاترين رامپل در نيويوركتايمز و افرادي ديگر بيان شده است.
من از تاكيد پل بر اينكه اشتباهات من به «اقتصاد كتابهاي درسي» ارتباط داشته است، احساس «تهديد» كردم و گفتم كتاب اقتصاد مقدماتی گرگ مانكيف – همان كتاب مهم و برجسته – هيچ اشارهاي به «تمايزي واقعي» ميان تورم و ابرتورم نكرده است. پل پاسخ داد كه منظور او يك كتاب مقدماتي ديگر – كتاب خودش– بوده است. فكر ميكنم نظر نويسنده يك كتاب اقتصادي در اين باره كه چه چيزي «اقتصاد كتابهاي درسي» است و چه چيزي نه، به خودی خود اعتبار دارد و تا به حال به ذهن من نرسيده است كه شاید پل بتواند برای كتابي تبليغ كند. با همان اطميناني كه معمولا در نويسندهها يافت ميشود، اين ايرادم را پس ميگيرم.
يكي از خوانندگان وبلاگ مانكيف، مقاله جالبي را كه كروگمن در سال 2003 نوشته بود، واكاوي كرده است. کروگمن در اين مقاله اظهار نگرانی کرده بود كه «وقتي بازارهاي مالي به اثرات كسريهاي غولآساي بودجهاي پي ببرند... چه اتفاقي رخ خواهد داد.» تاثيري كه او را بيش از هر چيزی نگران ميكرد، بالا رفتن نرخهاي بهره بود؛ اما او در اين باره ميگويد: «پيشبيني من اين است كه سياستمدارها دست آخر به حل اين بحران به همان روشي كه معمولا دولتهاي غير مسوول مطابق آن عمل ميكنند، ترغيب خواهند شد؛ يعني چاپ پول هم براي پرداخت مخارج كنوني و هم براي كاهش بدهيهاي واقعي از طريق تورم.» (در اين عبارت آخر، هدف اولي كه كروگمن به آن اشاره ميكند، تعريف او از ابرتورم و هدف دوم، تعريف من را در برمیگیرد.)
ممكن است خوانندگان هوشيار به خود بگويند «يك دقيقه صبر كن. كروگمن اشتباه ميكرد. تورم و نرخهاي بهره در سطح پاييني باقي ماندند. آيا كينزلي ميتوانست بهتر از كروگمن عمل كند و قضيه را به درستي بيان كند؟» پاسخ اين سوال آن قدر براي من تحقير كننده است كه ترجيح ميدهم به آن نپردازم، اما به هر صورت ميزان كسريهاي بودجه در حال حاضر بزرگتر از آن است كه در 2003 تصور میشد؛ بنابراين اگرچه منطق كروگمن در آن زمان صحت نداشت، اما امروز درست است.
ريان آونت معتقد است كه تفاوت بزرگي ميان تورم دهه 1970 آمريكا كه در حداكثر مقدار خود به 13 درصد رسيد و ابرتورم «تقريبا 90 سكستيليون درصدي» اخير زيمبابوه [سكستيليون در انگليسي آمريكايي به معناي عدد يك با 21 صفر در مقابل آن است] وجود دارد. چه كسي ميتواند با اين گفته مخالفت كند؟ بايد اين را در مقاله ابتدايي خودم روشنتر ميكردم كه – حداقل به نظر من – تورم 13 درصدي، حتي اگر بيش از اين افزايش پيدا نكند، يك فاجعه است. هزينهای که برای كاهش نرخ تورم به رقمي كمتر از 13 درصد پرداختیم، بدترين سقوطی بود كه از ركود بزرگ تا بحران اخير اتفاق افتاده است.
كاترين رامپل در وبلاگ خود در مجله تايمز و در يك ايميل خصوصي به اين نكته بسيار جالب اشاره ميكند كه اين بار رفع مشكل تورم سخت خواهد بود؛ زیرا بسياري از بدهيهاي دولت يا كوتاه مدت هستند يا به شکل رسمي يا غيررسمي شاخصبندي شدهاند. ديگران به اين نكته واضح اشاره كردهاند كه قرار است، فدرال رزرو مستقل باشد؛ اما استقلال فدرال رزرو مسالهاي است تابع قانون، نه چيزي غير قابل تغيير يا برگرفته از قانون اساسي.
به هر روي اين گفته به معناي موافقت با اين بحث ريان آونت است كه ميگويد تورم در هر سطح جدي و قابل ملاحظهاي، يك فاجعه سياسي را نیز همانند مشکلات اقتصادي به بار خواهد آورد. فليكس كه معمولا مثل من به سناريوهاي مصيبتبار علاقه دارد، در اين مورد به شكلي نااميدكننده خوشخيال است.
با اين وجود، من (همانند ديگرانی از ميان طرفداران كروگمن) هنوز در انتظار نسخه خالي از تورم او براي برونرفت از اين افتضاح هستیم.