احسان شریعتی با جماران درباره مسائل ایران گفتوگویی مفصل انجام داده است که خلاصه آن در ادامه میآید.
همه جناحهای درون نظام که تا امروز روی کار آمدند و امور را در دست گرفتند، نتوانستند آرمانهای انقلاب را در زمینه آزادی و عدالت، توسعه و رشد اجتماعی و اقتصادی محقق کنند؛ بر اساس آرمان و مدعایی که نهفقط انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ داشته، بلکه از آستانه انقلاب مشروطه تاکنون که جامعه ایران وارد دوران جدیدی شده و خواستار برقراری نهادها و نظامات مدرن مردمسالاری و توسعه علمی-فنی با حفظ ریشههای فرهنگی و بومی، ملی و مذهبی خود شده است.
محافظهکاران منطق خود را دارند و معتقدند باید کشور حفظ شود و از بین نرود. امنیتی که ما امروز داریم، از این جهت که میتوانیم در خیابانها راه برویم، میتواند از بین برود. البته قسمتی از این حرف آنها میتواند درست باشد؛ چراکه ما کشورهایی را داریم که حتی امنیت راهرفتن در آنها وجود ندارد؛ برای مثال، در عراق حدودا روزی ۵۰ نفر بر اثر انفجارهایی که رخ میدهد، کشته میشوند. ناامنی اینچنینی هیچگاه نمیتواند دموکراسی ایدئال ایجاد کند. نیروهای محافظهکار میگویند ما نمیخواهیم به چنین وضعی دچار شویم. در مقابل، نیروهای تغییر و تحولخواه معتقدند امنیت طالبانی یا ایجاد فضای بسته و محدود توأم با رعایتنشدن حقوق شهروندی، مانند کشورهایی نظیر چین، نمیتواند راهکار خوبی برای توسعه و دموکراسی باشد. مردم اول آزادی و عدالت میخواهند و بعد توسعه. در واقع این سه بُعد را با هم میخواهند.
منطق محافظهکارانه، مدل چینی را میپسندد؛ اما منطق اصلاحطلبانه یا تغییر و تحولخواهانه این است که اگر ما در درون یک مطلوب را نداشته باشیم، هرچقدر هم از نظر نظامی قدرت بزرگی حتی شبیه شوروی سابق شویم، نمیتوانیم خود را حفظ کنیم؛ حتی اگر ابرقدرت جهانی باشیم؛ بنابراین ادامه چنین روندی سرانجام به بنبست میرسد. ما باید از درون جامعهای همبسته با مدلی انسانی بسازیم تا نمونهای برای سایر کشورها شود که به آن بپیوندند و تمدنی قابل ارجاع باشد.
برآمدن ترامپ، پدیدهای خاص و نمادی از گرایشهای واپسگرا در کشورهای پیشرفته صنعتی و غربی است که ناشی از بحرانهای حاکمیت خط اقتصادی-اجتماعی نولیبرال دهههای گذشته در اروپا و آمریکاست. در کشور خودمان نیز پس از جنگ که سیاست اقتصادی راست را در دوران موسوم به سازندگی داشتیم، یا همان خط شبهنولیبرال که تا امروز نیز ادامه دارد و از پیامدهای آن تشدید شکاف طبقاتی، ازمیانرفتن همبستگی اجتماعی دوران انقلاب و بهحاشیهرفتن نیروهای روشنفکری به طورکلی و سرخوردگی در جامعه بود، واکنش و پیروزی جناح و جریان راست محافظهکار را در سال ۸۴ داشتیم که بهظاهر از «عدالت» دفاع میکرد و مدعی بود میخواهد منابع ثروت و درآمد را عادلانهتر توزیع کند.
تنها با ابزارهای حقوقی مدرن میشود امثال ترامپ، نتانیاهو و بنسلمان را منزوی کرد. باید با آمریکا با رعایت حقوق بینالملل و به همان روشی که دکتر مصدق به دادگاه لاهه رفت و امپراتوری انگلیس را به شکل قانونی شکست داد، مواجه شویم. البته برای انجام این کار، باید جنبشی مردمی و دولتی ملی داشته باشیم که مردم به آن اعتماد داشته و حاضر باشند برای حمایت از آن، تحریمها و سختیهای احتمالی را نیز تحمل کنند.
من بشخصه بهخوبی آمریکا را میشناسم. مخالفت من با امپریالیسم آمریکا، مخالفت با ذات آمریکایی و کشور و فرهنگ آمریکا با اینکه قابل نقد است، نیست. مخالفتها نباید از سنخ قومی، مذهبی، نژادی و... باشد. بحث ما با آمریکا بر سر سیاستی است که بهویژه پس از دو جنگ جهانی، با جانشین انگلیس شدن و کسب هژمونی جهانی اتخاذ کرد و تبدیل به نوعی امپراتوری شد و پس از جنگ عراق زمینههای زوال تدریجی دامنه آن آشکار شده است.
از نیروهای ملیمذهبی در داخل کشور هنوز بیانیهای ندیدهام که موضع مشترکشان را درباره خطر خارجی کنونی مشخص کند؛ چرا بیانیهای نمیدهند و چرا در سطح اجتماعی جنبشی ایجاد نشده که همسویی خود را در برابر تهدیدات خارجی نشان دهد؟ این جنبش در هیچ بُعدی ایجاد نشده؛ حتی شاهدیم در بُعد اقتصادی، زمانی که مشکلی در تأمین کالایی ایجاد میشود، برخی دست به احتکار و گرانفروشی بیشتر میزنند تا شرایط بدتر شود.
شورشهای ۹۶ که از مشهد شروع شد در ابتدا تظاهرات نیروهای خودی علیه دولت بود، ولی بلافاصله ماهیتش تغییر کرد. منظور اینکه آنقدر اختلافات، تنشها و تناقضات زیاد است که حتی این بحث مطرح میشود که با توجه به احتمال افت مشارکت مردمی در انتخابات بعدی، بازهم نظام سیاسی مشابه دوران ۸۴ تا ۹۴ تکجناحی شود.
فکر میکنم رویکارآمدن دولت کنونی محصول تعاملی بین خواستهای مردم و خواستهای جناح مسلط نظام بود. تمایل اصولگرایان این بود که در دو بنبست اقتصادی داخلی و دیپلماتیک خارجی انعطافی نشان داده شود تا کشور از دو بحران خارج شود؛ بنابراین هدف جناح مسلط از بازگرداندن بخشی از اصلاحطلبان به قدرت نیز این بود که کشور در سطح بینالمللی از بنبست دیپلماتیک خارج شده و در زمینه اقتصادی هم وضع بهبود پیدا کند. اما خواست مردم چه بود؟ خواست مردم جامعهای آزادتر، برابرتر و مرفهتر بود و در همه جای دنیا همین است؛ آزادتر از نظر فرهنگی، تا محدودیتهایی که وجود داشته و دارد، برداشته شود و اگر منصفانه بنگریم، امروز وضع هر چند ناقص از این منظر اجتماعی بهتر شده است.
دولت حتی در برخی موارد نتوانسته است حقوق مربوط به خود را از سایر بخشها بگیرد و میبینیم گاهی در حق خودش هم اجحاف میشود. برای نمونه، نمیتواند از اتهاماتی که علیه اش در تلویزیون مطرح میشود، دفاع کند؛ بنابراین دیگر چه انتظاری میتوان از آن داشت؟ ضعیفبودن دولت مسئله اصلی ملی است. پس از انقلاب، همه دولتها حتی نزدیکترین آنها به جناح حاکم دچار مشکل بودهاند. ضعیفبودن دولت نشانگر ضعیفبودن جامعه و نمایندگی آن است، زیرا اصولا دولت «منتخب» باید نماینده جامعه باشد. اگر رئیسجمهوری که بهعنوان نماینده اکثریت بدنه انتخاباتی جامعه انتخاب شده است، قدرتی برای اعمال خواستها و مطالبات اجتماعی و حتی دفاع از شخصیت حقوقی خود نداشته باشد، این یک اشکال و ایراد ساختاری است؛ مشکلی که اگر حل نشود، به کل نظام سرایت و آن را به پرسش میگیرد.
مردم در چنین وضعیتی دیگر فقط بحث رفراندوم درباره فلان مسئله یا خواسته را مطرح نمیکنند، حسرت و نوستالژی نسبت به گذشته پیدا میشود و در این میان، شعارهای انحرافی نظیر «رضاشاه روحت شاد» بهمثابه تمایل به سمت ارتجاع و واپسگرایی و علاقه به بازگشت به گذشته پیدا میشود و برخی بهغلط چنین بپندارند که آن دوران «طلایی» بوده و پول نفت بیشتر به سفرههای فقر میرسیده است.
در اینجا جامعه دچار فروپاشی اخلاقی و ارزشی میشود. برخی نیروهای سیاسی فکر میکنند این روند به فروپاشی نظام و ایجاد یک نظام بهتر منجر میشود. در صورتی که میتواند به فروپاشی بهمعنای بد کلمه مانند عراق و افغانستان منجر شود. یعنی نظم سابق از بین رفته، اما هرجومرج حاکم شود؛ برای نمونه، امروز لیبی دست چه کسانی است؟ جز اینکه در هر منطقه آن قدرتی پیدا شده است که دائما در حال جنگ با یکدیگرند؟ در حقیقت فروپاشی عمومیای رخ داده که بسیار خطرناکتر از سرنگونی یک نظام است.
من بهعنوان یک روشنفکر هیچ وقت دنبالهرو حرکتهای کوری نخواهم شد. بلکه باید بدانم جایگزین مسئولان یا سیستم فعلی چیست؟ و هیچوقت حاضر نخواهم شد برای رویکارآمدن یک نظام نامطلوب هزینه بپردازم. به نظر میرسد بر اثر صد سال مبارزه ملت ایران برای آزادی این پختگی ایجاد شده است، چراکه بهقول برخی دوستان ما در سایر کشورهای اسلامی، ایرانیان پختهتر از آنها عمل کردهاند.
آنهایی که میگویند برای اینکه مشکلات را حل کنیم باید قدرت را کسب کنیم، با ورود به قدرت ناگهان متوجه میشوند قدرت منطقش را بر آنها تحمیل کرده و دیگر کاری از دستشان برنمیآید. بهتعبیری قدرت آنها را بهکار میگیرد، بهجای آنکه آنها از قدرت استفاده کنند. برای نمونه، آیتالله (امام) خمینی در قدرت بهمعنای اجرائی نبود، حتی قدرت نظامی را هم به رئیسجمهور وقت داده بود. ولی قدرتی که او داشت «سرمایه اجتماعی» بود و آن قدرت اصلی بود و نه قدرتی که شاه از پنجمین ارتش جهان بهدست آورده بود. قدرت بهقول میشل فوکو، امر منتشری در جامعه است و در نسبت میان پدر و فرزند، شوهر و همسر، معلم و شاگرد، طبیب و مریض و...، و به همینسان بهشکل سلسلهمراتبی در جامعه وجود دارد.
امروزه نه روشهای خشونت و قهرآمیز شبیه انقلاب مسلح و جنگ خارجی و فروپاشی جواب میدهد نه روشهای اصلاحی مصلحتگرا و پراگماتیستی موفق است، به این معنا که با ورود به سیستم و با اجازه و بهسبک چانهزنی در بالا بدون پشتوانه مردمی، دست به اصلاحات زد. بلکه «راه سومی» باید دنبال شود که خیلی هم یافتنش سخت است، زیرا همیشه در پس ذهن ما فقط دو راه و دوگانه «رفرم-انقلاب» وجود داشته است. متأسفانه نتوانستهایم راه سوم را بیابیم؛ راهی که برای نمونه، در سنت و سیره پیامبر در پیش گرفته شده و دکتر شریعتی آن را یک «بعثت» بهمعنای انقلابی فکری و اعتقادی، روانی و رفتاری، نامیده است.