علی عربی*؛ با این سوال آغاز میکنیم: آیا میتوان لیستی از نظر اهمیت برای حیات یک جامعه فراهم نمود و در آن، مراتب شغلی یا گروههای حرفهای را با اطمینان نسبت به یکدیگر، جهت دریافت خدمات اجتماعی ضروری زندگی طبقهبندی کرد؟
این سوال مهمی است که تلاشهای فکری و عملی برای پاسخ به آن همواره اجتماعهای انسانی را با فراز و فرودهای بسیاری مواجه نموده است.
در تکاپوی تلاش برای پاسخگویی به این سوال با دیدگاهی جامعهشناختی میتوان مفهوم نابرابری را برجسته کرد. رصد میزان شکاف نابرابری و درک آن از سوی مردم برای حیات یک جامعه ضرورت مهمی است.
این موضوع وقتی به حوزه سلامت وارد میشویم قابل تاملتر نیز میشود. پژوهشهای اجتماعی در دهههای اخیر به این واقعیت دست یافتهاند که سلامت اجتماعی، روانی و زیستی یک جامعه، همبستگی معناداری با میزان نابرابری درک شده توسط اعضای آن جامعه دارد.
نابرابری در مقام یک پدیده اجتماعی، خلق الساعه نیست، بلکه فرآیندی در طول بردار زمان است. نابرابری تمام حوزههای علوم اجتماعی را تحت تاثیر خود قرار میدهد، حوزههایی که در بستر شبکه ارتباطی متقابل و پیچیدهای، یکدیگر را متاثر مینمایند.
حوزه سلامت، اما نقطه تمرکز آسیب شناختی نابرابری در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه است و بنابراین برابری در این حوزه ضرورت بسیاری دارد و نابرابری در آن میتواند جامعه را به مثابه یک موجود زنده دچار سرطانی بدخیم نماید.
در ماههای اخیر از گوشه و کنار اخبار مختلفی پیرامون احداث مراکز درمانی ویژه برای گروهی از افراد جامعه، تحت عنوان هنرمندان به ویژه اصحاب رسانههای تصویری به گوش میرسد.
این واقعیت که این هنرمندان بخشی شناخته شده و مهم از بدنه اجتماعی جامعه ما هستند بر کسی پوشیده نیست؛ اما آیا کارگران، کارمندان، ماموران شهرداری، دانشجویان، پزشکان و معلمان، سیاستمداران و سایر اقشار جامعه در مرتبه متفاوتی قرار میگیرند.
در زندگی بشر، مشاغل و جایگاههای سازمانی همواره با مخاطراتی بالقوه و بالفعل همراه بودهاند که به تناسب این مخاطرات میزانی از منابع را برای افراد درگیر، به همراه داشتهاند.
در این میان برخی مشاغل در جذب سرمایه مالی، فرهنگی و اجتماعی به دلایل ساختاری موفق عمل نمودهاند، در حالیکه بسیاری دیگر علیرغم ریسک بالایی که دارند همچنان در گمنامی و کمترین میزان دسترسی به این سرمایهها قرار گرفتهاند.
حال در تبیین چنین طرحها و پیشنهاداتی، هنرمندان بر منزلت، مشکلات ارتباطی، و ضعفهای فرهنگی خاص که در ارتباط با فضای عمومی و خصوصی جامعه ما نسبت به آنها به ویژه اصحاب رسانههای تصویری، وجود دارد تاکید میکنند.
تاکیدی که با امتداد آن این امر را میتوان از آن استنتاج نمود که یک مسئله ذاتی در بدنه اجتماعی در میان افراد غیر و آنها وجود دارد که تنها با ایزوله کردن و جداسازی میتوان بر آن چیره شد.
جداسازی که برای جامعه ایرانی استراتژی نا آشنایی نیست و بسیاری پیش از این سعی نمودهاند برخی از مسائل اجتماعی را با جداسازی حل نمایند که نتایج آن تنها بار مشکلات جامعه را افزون نموده است.
اگر در این مورد کمی به پیش برویم (میتوان مواردی دیگری را نیز مطرح نمود)، قابل تصور است که در ادامه هر گروه و طبقهای به درخور مناسبات و تبیینهای اینچنینی اقدام به داشتن مرکز بهداشتی مجزا داشته باشد، بنابراین آنچنان دور نیست که در مراکز اورژانس سیار، اگر هنوز تفکیک نشده باشند، ما نیازمند دفترچههای راهنمایی برای تشخیص گروه بندیهای بیماران که نمادهای آن بر سینه یا مچ دست آنها حک شده است، خواهیم بود.
تنفس در چنین فضایی بیمارستانهایی را در یادها تداعی میکند که در آن افراد بر حسب نژاد (بزرگترین دروغ زیستی) مورد پذیرش قرار میگرفتند. نظامهایی که در آن دستهای از افراد، به نوعی بر مبنای خون یا موقعیت اجتماعی پردهای غیر قابل نفوذ بین بدنه اجتماعی و خود برقرار کرده بودند.
البته اینکه بیمارستانی با سرمایه نهادی خاص یا سازمانی خاص ساخته شود ودر کنار ارائه خدمات به عموم جامعه به افرادی از همان سازمان، خدمات رایگان ارائه کند فارغ از نقدهای موجود، شیوه معمول در ادبیات سلامت و امری پذیرفته شده میباشد. اما باید توجه داشته باشیم که محدود کردن مراجعات به چنین مکانهایی با شدت دادن به عمق شکاف نابرابریهای اجتماعی در جامعه پیامدی جز آسیب به سلامت جامعه نخواهد داشت.
در راستای این بحث، برجستهترین موضوعی که از محتوای سوگندنامه پزشکی در سراسر جهان و البته ایران استنتاج میشود آن است که پزشکان و به تبع آن مراکز پزشکی باید بدون توجه به هویت بیمار (خانواده، دوست، دشمن، قانون شکنان، و ...) در جهت ارائه خدمات سلامتی به او برآیند.
امری که به تمامی در تضاد با تفکر ایجاد مراکز بهداشتی اختصاصی ویژه یک گروه اجتماعی یا طبقه خاص است. شاید برای بسیاری این امر قابل دفاع یا اغماض باشد، اما در دیدگاه جامعهشناختی، جامعه و مسائل آن را نمیتوان به شکل مقطعی مشاهده کرد. اگر این تفکر را در شکل گسترده آن، در آیندهای نزدیک تصور کنیم، خواهیم دید که میزان منابع در اختیار این مراکز یا میزان منابع مالی قابل جذب توسط این مراکز به سرعت سبب ایجاد نابرابری در کمیت و کیفیت امکانات و همچنین خدمات ارائه شده خواهد شد. این امر خود سبب نوعی رقابت برای جذب پزشکان با تجربهتر توسط آنها میشود.
ادامه این داستان میتواند منجر به آن شود که رفتار حرفهای افراد شاغل در بخش سلامت تحت تاثیر هویت بیماران قرار بگیرد که امروز نیز ما شاهد این وضعیت در مقایسه برخی مراکز بهداشتی با یکدیگر هستیم. در نهایت ما بذر خشمی را زیر پوست جامعه خواهیم پاشید که اولین جوانههای آن بیاعتمادی نسبت به سیستم سلامت و نیروی انسانی شاغل در آن است و ادامه آن شعلههای سوزاننده نظم و امنیت عمومی.
بنابراین ضرورت این مبحث در ارتباط با احداث و بهرهبرداری از بیمارستانهایی با مراجعهکنندگان خاص بیش از هر موضوعی برجسته کردن دلایل مطرح شده برای سیاستگذاریهای اجرائی در سطح جامعه است. اینکه سازمانی بر مبنای ارائه خدمات به گروهی خاص در تقابل با رفتار ناصحیح یک فرهنگ ساخته شود هیچ معنایی جزء کشیدن دیوار مرئی و بحرانساز در جامعه ندارد و نیازمند بازاندیشی انتقادی است.
باز اندیشی که اگر این لحظه صورت نپذیرد میتواند تمام ابعاد جامعه را تحت تاثیر خود قرار دهد. به عبارت دیگر برای ورود به مسئلهای اجتماعی باید از نگرشهای مقطعی و عکسالعملهای بازتابی فاصله گرفت، زیرا مزایای چنین نگرشهایی تنها برای گروهی خاص است، اما آسیبهای اجتماعی آن شامل همگان و در ادامه همان گروهها شده، کارکرد نظام اجتماعی را به مخاطره خواهد انداخت.
*دکترای جامعهشناسی؛ پژوهشگر حوزه سلامت