این آخرین ترجمه «بیژن اشتری» با ترجمههای قبلی در
مورد «استالین»، «مائو» و «چهگوارا» یک تفاوت اساسی دارد و آن اینکه
اطلاعات خواننده در مورد «پل پوت» از دیگران بسیار کمتر است. شاید به همین
دلیل است که این کتاب بسیار خواندنیتر از کتابهای خواندنی قبلی به نظر
میآید. شاید دلیل، این باشد که نسل قدیم ماجراهای کامبوج، سیهانوک و بعدها
«پل پوت» را در روزنامهها دنبال میکردند و اعجاب آنان از همان شروع شده و
حالا برخی از آن سوالات به پاسخ مینشینند. خواندن این زندگینامه جدا از
اینکه مثل خواندن یک رمان تخیلی لذتبخش است، بسیار آموزنده و حاوی
برداشتهای گوناگونی است:
1- در بسیاری از وقایع بزرگ انقلابی قرن
بیستم همان انقلابهایی که ادعای جمعگرایی داشتند بیشترین نقش را از آغاز
تا انجام تنها یک فرد با کاریزما و تواناییهای غیرقابل توضیح داشته است.
«پل پوت» همچون «استالین» و «مائو» از همان آغاز جنبش چپگرای کامبوج نقش
محوری و اساسی داشته است با این تفاوت که بیش از بقیه و در سالهای
طولانیتری سعی در مخفی نگهداشتن نام خود داشت. «استالین» هم سالها قبل
از پیروزی اکتبر، موتور محرکه بلشویکها در داخل کشور بود. در نگاه و کلام و
وجود این آدمها چه افسونی است که میلیونها آدم را به ورطهای میبرد که
از آن گریزی نخواهند داشت؟ کاریزمایی که باعث میشود در آخرین روزها بعد از
اینکه برای قتل نزدیکترین معاونش و 15نفر از اعضای خانواده او محاکمه و
محکوم میشود هم حاضرین همچون خدایی او را تکریم میکنند. راستی چیست راز
آن برقی که در چشمهای برخی هست و بسیاری را دنبال خود میبرد حتی تا جهنم؟
2-
در داستان «پل پوت» بهوضوح میتوان دید که چگونه کشوری و مردمی تبدیل
میشوند به جایگاهی برای یک جنگ بینالمللی نیابتی و چگونه سیاست بینالملل
و سیاست آدمهای ظاهرا بافرهنگ، فرصتی برای رشد یک قوم بیرحم و خیرهسر
فراهم میآورد. اگرچه خمرسرخ از اساس در مبارزه با بهاصطلاح امپریالیسم
آمریکا شکل میگیرد اما با جدایی چین از شوروی و تضاد این دو و تضاد آمریکا
و شوروی که باعث نزدیکی چین به آمریکا میشود، خمرسرخ به نیابت از چین و
بهتبع آن آمریکا و ویتنام به نیابت از شوروی وارد جنگ میشوند حزبی که با
کمک مستقیم «رفقای» ویتنامی پدید آمد حالا ابزاری میشود برای ساییدن
تواناییهای فرسوده ویتنام و بهتبع آن اتحاد شوروی در اوج جنگ سرد.
«برژینسکی» سالها بعد اعتراف میکند که مخالفت علنی اما حمایت پنهانی از
خمرسرخ او را دچار اشمئزاز میکرده.
شاید اگر تضادهای جنگ سرد نبود
امکان نداشت که خمرسرخ لابهلای شاخههای جنگلی انبوه، به حیات خود ادامه
دهد و لابهلای ورق موافقتنامهها و بازیهای پیچیده سیاسی سالها پس از
پایان جنگ در حالیکه هیچ پایگاهی در هیچیک از شهرها و روستاهای کامبوج
ندارد بتواند به جایگاهی برای خود بیندیشد. «گورباچف» با خاتمهدادن به جنگ
سرد به نوعی هم ویتنام را از این جنگ نیابتی معاف کرد و هم دیگر ضرورتی
برای ادامه حمایت آمریکا و چین از خمرسرخ باقی نمیماند. داستان «پل پوت»
نشانهای است از زدوبندهای کثیفی که همین الان ممکن است پسپرده داعش وجود
داشته باشد.
3- داستان «پل پوت» به نوعی نشانه حد تحمل بشر هم است.
باورکردنی نیست اما واقعیت دارد که اهالی معمولی و بیآزار شهر پنومپن
تنها سهساعت پس از تصرف شهر توسط خمرسرخ (که در برابر جنایات لون نول
دستنشانده آمریکا، آمال و آرزویشان همین شده بود) مجبور شدند شهر را تخلیه
کنند، مدتی نهچندان دور بعد از آن شاهد بودند که استفاده از پول لغو شد!
خوردن غذا در منزل ممنوع شد، اعدام، خفیفترین مجازات بود، انسانهای گرسنه
میتوانستند از گرسنگی بمیرند اما حق نداشتند در جنگل شکار کنند تا مبادا
روحیه جمعیشان خراب شود و... .
4- داستان «پل پوت» نشانهای از این
واقعیت است که در بسیاری از موارد اینچنینی پررویی از خیرهسری، فرسنگها
فراتر میرود. بعد از اینکه خمرسرخ سالهای سال رزمندگان را از ازدواج منع
میکرد رهبر بزرگ بعد از سقوط پنومپن و در حالیکه رزمندگان خمر آواره
بیابان هستند معاون خود را مامور خواستگاری برای خود میکند، همان معاونی
که سالها بعد تنها چند روز قبل از سقوط نهایی خمرسرخ به فرمان رییس به
همراه 15نفر از اعضای خانوادهاش به قتل میرسد. یا وقتی همه متفقالقولند
که نام خمرسرخ منفورترین نام در روستاهای کامبوجیاست باز هم رییس بزرگ که
توهمات و خیرهسریهای او عامل تمام آن مصیبتهاست همچنان درصدر تشکیلات
خمر فرمان میراند و سهمی از قدرت را میطلبد. خمرسرخ همان است با همان
دستگاه رهبری، یک روز چپ افراطی با قتل چندمیلیوننفر برای رسیدن به
کمونیسم، همین فردا یا پسفردا؛ یک روز لیبرال و غربگرا هرچند آنقدر مبتذل
که هیچکس خریدار نیست.
5- پیام دیگر این زندگینامه این است که گویا
محتوای حکومتها ربطی به ظاهر آنها ندارد. در تمام دوران حکومت خمرسرخ
کامبوج یک کشور پادشاهی است و رییس کشور رسما پرنس سیهانوک است. رییس کشوری
که تاریخ به نحو اعجابآوری او را از ریاست بر خیرهسرترین حکومت تاریخ
تبرئه کرد. تاریخ برای اولینبار شاید این مدعا را که «برای حفظ حداقل
ممکنی از چیزها در داخل حکومت مانده بودم» پذیرفت و در عقبافتادهترین
کشورها با عامیانهترین فرهنگها هم زندگی شاهانه در قلب کشوری گرسنه را بر
او خرده نگرفت.
شاید چیزی غیرقابل فهم در فرهنگ کامبوج باعث میشد
دیکتاتوری خونریز «پل پوت» با آن اقتدار مهیب بازهم همچنان محتاج مشروعیت
ناشی از پادشاه باشد، همان چیز غریبی که باعث میشود «پل پوت» در اوج
اقتدار حتی در خلوت در برابر پادشاهی که قدرتی در حد نقش دیوار دارد،
دستها را حلقه کند و زانو بزند یا وقتی پس از قرائت رای محکومیتش به حبس
ابد در حالیکه چهار دستیارش محکوم به اعدام شدهاند، دادگاه را ترک
میکند، قضات دادگاه و حاضرین در برابرش تعظیم میکنند. پادشاه، رییس بزرگ
یا هر عنوان دیگر گویا در این فرهنگ بخش قابلتوجهی از روانشناسی اجتماعی
تودههاست بخشی که همه ارواح در آن اشتراک دارند.