برخی از بهترین فیلمسازان و ستارگان هالیوودی حضور درخشانی در این فیلمهای پرتنش داشته اند و کارگردانان شناخته شدهای مانند الیور استون و استنلی کوبریک این درگیری هولناک را به شکل تاثیرگذاری بازسازی کرده اند.
به گزارش روزیاتو، این فیلمها اغلب نگاهی انتقادی به جنگ ویتنام دارند، برخلاف فیلمهای جنگ جهانی دوم که تلاشهای شجاعانه سربازان عمدتاً متفقین را نشان داده و “استثناگرایی آمریکایی” را برجسته میکنند. در اینجا به برخی از بهترین فیلمهایی میپردازیم که وحشتها و خشونتهای جنگ ویتنام را به تاثیرگذارترین شکل ممکن به تصویر میکشند.
در حالی که به طور کلی یکی از تحسین شدهترین فیلمهای هالیوودی دهه ۱۹۹۰ شناخته میشود، فارست گامپ تنها از نظر فنی به عنوان یک عنوان افتخاری در این فهرست قرار میگیرد. این موضوع عمدتاً به این دلیل است که این فیلم حماسی به کارگردانی رابرت زمکیس، رویدادهای تاریخی مختلف قرن بیستم، فراتر از جنگ ویتنام، را در بر میگیرد. حتی با این حال، خط داستانی پیرامون جنگ ویتنام در این فیلم شایسته قرار گرفتن در میان بهترین فیلمهای مرتبط با این موضوع است.
برخی ممکن است این استدلال را مطرح کنند که فارست گامپ بیش از حد به کمدی تکیه میکند تا موضوع جنگ ویتنام را بررسی کند، اما سادگی شخصیت اصلی به عنوان یک مقایسه تلخ با طبیعت مخرب این درگیری عمل میکند. سادگی به ظاهر سطحی خدمت فارست و بوبا در جنگ ویتنام، در کمین قرار گرفتن اجتناب ناپذیر و مرگ بوبا را ویرانگرتر میکند. در عین حال، داستان ستوان دن با بازی گری سینیس و درگیریهای او با اختلال استرس پس از حادثه به عنوان یک نکته برجسته در کل فیلم عمل میکند. فارست گامپ لزوماً فیلمی صرفاً بر اساس جنگ ویتنام نیست، بلکه حضور و عواقب آن در این فیلم کلاسیک آمریکایی به شدت محسوس است.
بیشتر مردم شخصیت رمبو را با اکشن فراوان و انفجارهای عظیم مرتبط میدانند. با این حال، فراموش کردن این موضوع ساده رخ میدهد که ایده اصلی پشت این شخصیت، به تصویر کشیدن وضعیت تاسف بار کهنه سربازان ویتنام پس از پایان جنگ بود. فیلم اولین خون به کارگردانی تد کوتشف و نویسندگی مایکل کوزول بر اساس رمانی از دیوید مورل ساخته شده است. سیلوستر استالونه در این فیلم در نقش جان رمبو، یک کهنه سرباز جنگ ویتنام و یک آواره، بازی میکند که در جستجوی دوست قدیمی خود به یک شهر کوچک در واشنگتن وارد میشود.
رمبو به سرعت توسط پلیس محلی به عنوان یک تهدید بالقوه شناخته میشود، پلیسی که دیدگاه و رفتار خوبی نسبت به غریبهها ندارد، و این واکنشها باعث تحریک اختلال استرس پس از حادثه رمبو شده و او را به سمت یک وحشی گری پر از خشونت سوق میدهد، جایی که او از آموزشهای خود برای جهنم کردن زندگی برای کلانتر محلی و تمام معاونانش استفاده میکند تا زمانی که افسر فرمانده سابقش، او را وادار به دست کشیدن از عملیات انتقام میکند.
دین میتواند محرک قدرتمندی برای ادامه دادن، در تاریکترین روهای زندگی ما باشد. حداقل این نکتهای است که فیلم ایمان پدران ما در تلاش برای ثابت کردن آن است. در این فیلم، دو غریبه به نامهای جان و وین بر سر گذشته مشترک پدرانشان با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، چرا که هر دوی آنها جان خود را در جنگ ویتنام را از دست دادند، اما به رغم تمام موانعی که پیرامون آنها وجود دارد، به دنبال کشف نیرویی برای پیشبرد زندگی شان هستند.
این فیلم به کارگردانی کری اسکات با سناریویی مشترک از هارولد اوهل و دیویدای آر وایت ساخته شده و بازیگرانی مانند کوین داونز، دیویدای آر وایت و استفن بالدوین در آن ایفای نقش میکنند. ماجرای این دو مرد پر از فلش بکها و خاطرات مبهمی است که این پسران از پدران خود دارند و در عین حال تلاش میکنند تصویر بهتری از اینکه آنها که بودند را ترسیم کنند و این قدرت را پیدا نمایند که با مرگ پدرانشان کنار بیایند و یاد آنها را گرامی بدارند.
فیلم بزرگ دیگری که به عواقب جنگ ویتنام میپردازد. جنگ توسط جان آونت با فیلمنامهای از کتی مک وورتر ساخته شده است. این فیلم داستان درام قدرتمندی با بازی کوین کاستنر، الیجا وود و مر وینینگهام است. در این فیلم داستان کهنه سربازی به نام استفن سیمونز را دنبال میکنیم که پس از بازگشت از ویتنام، تازه از زندگی اش لذت میبرد.
استفان با اختلال استرس پس از حادثه دست و پنجه نرم میکند و کابوسهای مداوم به خوابش هجوم میآورند. او در پیدا کردن شغل و برقراری ارتباط مجدد با همسر و فرزندانش مشکل دارد. اگر چه استفن در داستان فیلم یک سیستم حمایتی قوی دارد که به او کمک میکند تا بر ترومایش غلبه کند، اما این فیلم یادآور هولناکی از این موضوع است که همه کهنه سربازان کمک مشابه یا حتی این عشق به خانواده هایشان را ندارند تا بتوانند دوباره روی پای خود بایستند.
احتمالاً جسورانهترین فیلم ضد جنگ در این فهرست و بهترین فیلمی که تاکنون توسط جوئل شوماخر ساخته شده است. سرزمین ببر با فیلمنامهای از راس کلاوان، یک درام جنگی است که بازیگرانی مانند کالین فارل، متیو دیویس و کلیفتون کالینز جونیور در آن بازی میکنند. این فیلم داستان یک سرباز به نام رولند بوز را روایت میکند که به شدت مخالف جنگ است و فیلم نشان میدهد که او چگونه راههایی را برای دور زدن قانون سربازی پیدا میکند تا به دیگران کمک کند تا از خدمت ارتش و حضور در جنگ ویتنام خارج شوند.
بوز علاقه خاصی به کسانی دارد که کورکورانه، سربازی را خدمتی مقدس میدانند و با استفاده از احساسات شان و حتی صدمه جسمی وارد کردن به آن ها، مانع از این میشود که آنها به جنگ بروند. یک سرباز آموزشی دیگر که نویسندهای تازه کار هم هست به شخصیت بوز علاقه دارد و تا زمانی که بوز به ویتنام فرستاده میشود، فعالیتهای او را پیگیری و ثبت میکند. از آنجایی که بوز میخواهد فعالیت هایش مخفی باقی بماند، دفترچه خاطرات همرزم خود را میدزدد و پس از رفتن به ویتنام از شر آن خلاص شده و دیگر هرگز خبری از او نمیشود.
فیلم ۵ هم خون ساخت اسپایک لی در عین اینکه دیدگاه متفاوتی نسبت به وقایع جنگ ویتنام دارد، اساساً فیلمی درباره این جنگ است. این فیلم مشکلات یک آمریکایی سیاه پوست بودن در اواسط قرن بیستم را در پس زمینه درگیری علیه یک دشمن ناشناخته برای کشور بررسی میکند. دلروی لیندو عمق آرامش نداشتن در طول این جنگ را از طریق عذابی که او و همقطارانش در میدان نبرد با آن مواجه بودند، به تصویر میکشد. تمهای اختلال استرس پس از حادثه به طور ماهرانهای از طریق شخصیت قهرمان داستان با بازی لیندو، پاو، و از طریق هر یک از شخصیتهای حاضر در صحنه نبرد مورد بررسی قرار میگیرند.
با وجود اینکه داستان فیلم غالباً در عصر مدرن روایت میشود، ۵ هم خون ثابت میکند که مشکلات درونی ناشی از جنگ ویتنام همچنان ادامه دارند. اسپایک لی به خاطر بررسی عمیق و ادای احترامش به سربازان سیاه پوستی که مجبور بودند به طرق مختلف با درگیریهای آن دوره زمانی مقابله کنند، شایسته تجلیل است. دیگر فیلمهای تحسین شده این فهرست نیز به وحشتها و رنجهای این جنگ برای افراد حاضر در آن پرداخته اند، اما فیلم اسپایک لی باید به خاطر بررسی جنگ ویتنام از زاویههای متفاوت و کاملاً جدید، باید مورد تجلیل قرار گیرد.
نبرد لا درانگ، اولین نبرد بزرگ بین ارتش ایالات متحده آمریکا و ارتش خلق ویتنام است که در ۱۴ نوامبر ۱۹۶۵ رخ داد. در فیلم ما سرباز بودیم، شاهد رشادتهای دو طرف در این نبرد بودیم که در اولین فاز از یک درگیری نزدیک به ۲۰ ساله، به شکلی بیرحمانه با یکدیگر روبرو شدند. در این فیلم، مل گیبسون در نقش سرهنگ دوم هال مور بازی میکند، فرماندهای که برای آموزش و رهبری یک گردان ۴۰۰ نفره به داخل خاک ویتنام شمالی در دره لا درانگ انتخاب شده است.
ما سربازان بودیم به خاطر نمایش صادقانه و تکان دهنده جنگ ویتنام مورد تحسین قرار گرفت و منتقدان صحنههای نبرد واقع گرایانه و فوق العاده صادقانه آن و تصویر تازهای که از نیروهای مخالف ارائه میداد را ستودند. هال مور خود تصریح کرده است که فیلم رندال والاس اولین فیلم هالیوودی بود که جنگ ویتنام را درست به نمایش گذاشت. مور پیش از این از فیلمهای با موضوع جنگ ویتنام به خاطر تصویر ارائه شده از آنها از سربازان در طول جنگ ویتنام انتقاد کرده بود. تیم گیبسون و والاس که پیش از این موفقیت زیادی با شجاع دل کسب کرده بودند، در اینجا نیز یک فیلم احساسی، تاثیرگذار و البته دردناک دیگر خلق کرده اند.
بازگشت به خانه یکی از صادقانهترین و احساسیترین فیلمهایی است که تاکنون درباره پیامدهای جنگ ویتنام ساخته شده است. این فیلم مطالعه بصری سه سرنوشت غم انگیز است – یک همسر محافظه کار (با بازی جین فاندا)، همسر او که عضو نیروی دریایی است (بروس درن)، و یک کهنه سرباز جنگ ویتنام قطع نخاع شده (جان وویت) که در حین انجام کار داوطلبانه در بیمارستان کهنه سربازان عاشق هم میشوند. این درام عاشقانه به کارگردانی هال اشبی با ظرافت نشان میدهد که چگونه شهروندان آمریکایی که در جنگ ویتنام شرکت داشته یا نظاره گر عواقب آن بوده اند، به تدریج اعتماد خود را نسبت به این درگیری به عنوان یک درگیری ملی از دست میدهند. این فیلم یک نمونه اولیه از این موضوع است که یک فیلم چگونه میتواند احساسات منفی نسبت به این برهه تاریخی ایالات متحده را به تصویر بکشد.
در سال ۱۹۷۸، دو فیلم بسیار متفاوت در جنگ ویتنام برای کسب جایزه اسکار بهترین فیلم با هم رقابت کردند، فیلم شکارچی گوزن ساخته مایکل چیمینو و فیلم بازگشت به خانه ساخته هال اشبی. فیلم شکارچی گوزن برنده جایزه بهترین فیلم شد، اما فیلم بازگشت به خانه با بازی فاندا و وویت برنده جایزه بهترین بازیگر زن و بهترین بازیگر مرد برای این دو بازیگر شد. این فیلم همچنین نامزد نخل طلا در جشنواره فیلم کن ۱۹۷۸ شد، در حالی که وویت جایزه بهترین بازیگر مرد را نیز در این مراسم به دست آورد. فاندا و وویت در این فیلم واقع گرایانه از تاثیرات عاطفی جنگ، نهایت قدرت بازیگری و تعهد خود را به کار میگیرند.
الیور استون کارگردان و کهنه سرباز ارتش ایالات متحده آمریکا از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۸ به ویتنام اعزام شد. او دو بار در این جنگ زخمی شد و مدال شجاعت ستاره برنزی را دریافت کرد. تجربههای دوران جنگ استون، سه گانه سینمایی ویتنام او را شکل داد: جوخه (۱۹۸۶) که جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلم را برد؛ متولد چهارم جولای (۱۹۸۹) که منجر به کسب دومین اسکار بهترین کارگردانی برای استون شد؛ و بهشت و زمین (۱۹۹۳).
متولد چهارم جولای یک درام ضد جنگ بیوگرافی تکان دهنده است که در آن تام کروز نقش اول را بازی میکند و فیلم زندگی ران کوویچ، فعال ضدجنگ آمریکایی را به تصویر میکشد که در جنگ ویتنام زخمی و فلج شده است. ما ابتدا کوویچ را به عنوان یک جوان آرمان گرا میبینیم که تصمیم میگیرد برای کشورش بجنگد. با این حال، وحشتهای جنگ او را دچار اختلال استرس پس از حادثه و اعتیاد به الکل میکند و باعث میشود که تصور دیگری نسبت به جنگ ویتنام پیدا کند. این تصویر تحسین شده کروز از یک کهنه سرباز عصبانی جنگ ویتنام بود که به دور کردن این بازیگر جوان از نقشهای کلیشهای خود در ابتدای دوران حرفه ایش و سوق دادن او به سمت حضور در نقش اول درامهای معتبر در دهه ۱۹۹۰ کمک کرد.
در نگاه اول، به نظر میرسد که فیلم صبح بخیر، ویتنام مطالعه یک شخصیت کمدی به نام آدرین کروناور باشد که نقش او را رابین ویلیامز بازی میکند، یک دی جی رادیویی کمدی که همه سربازان عاشق او هستند، اما مافوق هایش او را دوست ندارند. سانسور در اینجا یک مساله مهم است، زیرا او از خواندن برخی داستانهای خبری منع میشود، و خبرها باید تماماً از قبل مورد تایید و سانسور قرار گیرند. هر کاری که آدرین انجام میدهد مافوقهای مستقیمش را به روشهای جدید عصبانی میکند و دائماً راههایی برای دور زدن فرامین آنها پیدا میکند. آدرین واقعیت خطرناک شرایط خود و جنگ را درک میکند و این ماجراها دیگر موضوعاتی خنده دار برایش نیستند.
یکی از دلایلی که جنگ ویتنام چنین جنگ بحث برانگیزی بود به تصویری باز میگردد که از این جنگ برای میلیونها خانوار آمریکایی فراهم میشد و موج افکار عمومی را تغییر داد. صبح بخیر، ویتنام نشان میدهد که رسانهها و اخبار تا چه حد میتوانند در تغییر قلب و ذهنیت نه تنها افرادی که این خبرها را دریافت میکنند بلکه کسانی که آنها را پخش میکنند، تاثیرگذار باشند. نیکسون و دروغ هایش در این فیلم که ترکیبی از کمدی و تراژدی است، به صورت مکرر مورد انتقاد قرار میگیرند. تا حدود زیادی همانند بازی تام کروز در متولد چهارم جولای، این بازی برجسته در فیلمی متفاوت در مورد جنگ ویتنام، جایگاه رابین ویلیامز را به عنوان یک بازیگر درام توانمند تثبیت کرد.
افراد سایکوتیک از هر موقعیتی به سود خود استفاده میکنند و زمان جنگ نیز از این قاعده مستثنی نیست. مایکل جی. فاکس در فیلم تلفات جنگ نقش شخصیت مکس را بازی میکند که وقتی گروهبانتونی مسرو با بازی شان پن، یک دختر جوان و بی گناه ویتنامی را میرباید، تا توسط دسته مورد تجاوز و آزار و اذیت قرار گیرد، به او اعتراض میکند. مکس موضوع را به مقامات ارشد اطلاع میدهد، اما آنها علاقهای به چیزی ندارند که شخصیت پن آن را بازجویی از مظنون ویت کنگی توصیف میکند، ادعایی که مخاطب میداند کاملاً دروغ است. آنها هرگز از این دختر بازجویی نمیکنند و بیشتر اوقات دهان او بسته شده است.
وضعیت در فیلم بسیار پیچیده است، چون تونی جان مکس را نجات میدهد. مکس تمام تلاش خود را میکند تا زن اسیر را نجات دهد و در نهایت خودش به هدفی برای همرزمانش تبدیل میشود. جان لگیزامو به عنوان کسی که در ابتدا به ایده تعرض به این زن اعتراض میکند، اما به هر حال به دلیل فشار همقطاران و ترس از دشمنی مافوق هایش که زندگی و توانایی او برای زنده ماندن را کنترل میکنند، به این تعرض تن میدهد، بازی بسیار تحسین برانگیزی از خود ارائه داده است. مکس در تلاش برای رسیدن به عدالت برای قربانی، کاملاً تنهاست. این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده و اثری جدی و پرتنش از برایان دی پالمای بزرگ است. شان پن در نقش مسرو شیطان صفت بسیار تحسین برانگیز ظاهر میشود و دون پاتریک هاروی در نقش یک سرباز خشمگین تشنه خونریزی بازی متمایزی از خود ارائه میدهد.
تپه همبرگر فیلمی به شدت خشن درباره گروهی از سربازان است که باید به طور مداوم از تپهای در جنگلهای ویتنام بالا بروند. دشمن در طرف دیگر تپه قرار دارد و سربازان هر روز در حال نبرد، کشتن یکدیگر و تلاش برای رسیدن به بالای تپهای هستند که سربازان ویتنام شمالی در آنجا انتظارشان را میکشند. آنها این کار را هر روز انجام میدهند، اما پیشرفت کمی دارند. سربازان بارها مجبور به عقب نشینی و شروع از اول میشوند، شبیه افسانه سیزیفوس، همانطور که آلبر کامو توصیف کرده است، جایی که پادشاه مشهور کورینث محکوم است سنگی را تا ابد به بالای یک تپه ببرد و این کار را دائماً تکرار کند. این کار احمقانه و بی فایدهای است، و بالا رفتن از تپه همبرگر نیز دقیقاً همین است.
در حالی که صحنههای نبرد فیلم به طرز حیرت انگیزی کارگردانی و طراحی شده اند، این صحنههای کم سروصداتر گفتگو و بحث بین سربازان است که در نهایت تپه همبرگر را به یک فیلم منحصربفرد تبدیل میکند. سربازان در مورد واقعیتهای نژادپرستی و نژادپرستی سیستماتیک، چگونگی رفتار با سربازان در آمریکا، نفرت آنها از رسانهها و در مورد چیزهایی در خانه که بیشتر از همه دلشان برایشان تنگ شده، با هم بحث و گفتگو میکنند؛ همه چیزهایی که برای جنگیدن در ویتنام رها کرده اند. آنها همچنین در مورد دشواری ادغام مجدد در جامعه بحث میکنند. دیلن مک درموت جوان در این فیلم یک بازی فوق العاده در یکی از اولین نقش هایش دارد و استیون وبر، دان چیدل و کورتنی بی. ونس نیز در نقشهای فرعی، بازیهای تحسین برانگیزی ارائه میدهند.
بیشتر فیلمهای مربوط به جنگ ویتنام به ابهامات مربوط به تعریف خیر و شر میپردازند. اما در جوخه ساخته الیور استون، مخاطب یک مثال کامل و مطلق از یک “خیر در برابر شر” را میبیند. در این فیلم ویلم دفو و تام برنگر در نقس دو سرگروهبان آمریکایی با هم درگیر میشوند و سرباز جدیدی به نام کریس تیلور با بازی چارلی شین نقش میانجی آنها را دارد. گروهبان بارنز (برنگر) شخصیت شرور قطعی داستان است که پس از اینکه الیاس (دفو) شاهد کشتن یک زن بی گناه و ارتکاب جنایات جنگی توسط او بوده، سعی در کشتن این سرباز همرزم دارد.
داستان در مورد یک سرباز تازه کار است که در حال آموزش و رفتن به جنگ است و مرگ و خشونت را در اطراف خود میبیند. همانند فیلم تلفات جنگ، جوخه در مورد این است که چگونه افراد فاسد از لحاظ اخلاقی، یک موقعیت از قبل کریه و خشن را به عنوان توجیهی برای تجاوز، کشتن یا آسیب رساندن به افراد بی گناه از جمله زنان، کودکان و افراد مسن به کار میگیرند. شین در نقش سرباز بی تجربه داستان بسیار تحسین برانگیزی ظاهر میشود، شخصیتی که به تدریج به یک سرباز سرسخت تبدیل میشود. جوخه فیلمی نمادین است که برنده چهار جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین صدا و بهترین تدوین شد.
همانند تقریباً تمام فیلمهای استنلی کوبریک، فیلم غلاف تمام فلزی یک شاهکار سینمایی از این کارگردان تحسین شده است. فیلم به دو بخش متفاوت تقسیم میشود. نیمه اول فیلم درباره یک مربی آموزشی بی رحم، بیش از حد خشن و با لحن سخن گفتن آزار دهنده و آزارگرانه است (آر لی ارمی، که یک مربی واقعی آموزشی ارت بود) که مردانی را آموزش میدهد که آماده میشوند تا به عنوان تفنگدار دریایی به جنگ ویتنام اعزام شوند. این فیلم که از دیدگاه جوکر با بازی متیو مودین روایت میشود، به درگیری بسیار شدید بین سرگروهبان آموزشی و یکی از سربازان با نام مستعار گومر پیل با بازی وینسنت دی اونوفریو میپردازد که به نظر میرسد همه چیز را اشتباه میگیرد؛ اشتباهات و ناکارآمدیهایی که عواقب آن خشن و تراژیک است و رویارویی نهایی بین این دو شخصیت فوق العاده هولناک جلوه میکند.
در نیمه دوم فیلم، سربازان آموزش دیده در بخش اول داستان، اکنون در ویتنام بوده و مشغول جنگ هستند. یک تک تیرانداز ویتنامی یکی از افراد آنها را میکشد و وقتی دیگران برای کمک به او میروند، متوجه میشوند که این یک تله است و باید تصمیم اخلاقی سختی بگیرند. بازیگریهای فیلم باورنکردنی است، در شرایطی که بازیهای آر. لی ارمی و وینسنت دی اونوفریو واقعا برجسته است. شخصیت مربی آموزشی ارمی در این فیلم به پیش فرض تمام مربیان آموزشی در فیلمهای جنگی تبدیل شد و هر فیلم دیگری که داستان آن در یک آکادمی نظامی روایت میشود، یا سبک آموزشی او را بازسازی کرده یا به نحوی بازی او را تغییر میدهد. صدای او به قدری نمادین بود که وقتی پیکسار به یک صدای نظامی برای شخصیت سارج در انیمیشن داستان اسباب بازی نیاز داشت، ارمی را استخدام کرد. وینسنت دی اونوفریو نیز در نقش یک سرباز صفر دچار آسیب روانی شده در نتیجه سبک آموزشی سرگروهبان ارمی بسیار بی نقص ظاهر شده است.
فیلم شکارچی گوزن یک اثر پرتنش و ویرانگر است که بازیگران شخصیتهای اصلی آن بازیهای کاملاً بی نقصی ارائه کرده اند. ساعت اول داستان فیلم در آمریکا اتفاق میافتد، جایی که سه مرد با بازی رابرت دنیرو، کریستوفر واکن و جان سوج آماده جنگ در ویتنام میشوند. این مردان توسط نیروهای بیرحم ارتش ویتنام شمالی دستگیر شده و به زندانیان جنگی تبدیل میشوند که در گودالهای کثیف و نفرت انگیز نگهداری و شکنجه میشوند. اسرای آمریکایی مجبور به انجام بازی رولت روسی با یکدیگر میشوند که یکی از سکانسهای فراموش نشدنی فیلم است و تقلیدهای بسیاری از آن صورت گرفته است. در نهایت آنها فرار میکنند و هر کدام راه خودشان را میروند.
نیکی با بازی کریستوفر واکن در ویتنام میماند و به هروئین و هیجان نیهیلیستی بازی در دوئل رولت روسی حرفهای برای پول اعتیاد پیدا میکند. این فیلم نیز مانند دیگر فیلمهای تحسین برانگیز در مورد جنگ ویتنام، ارتش و جنگ را ذاتاً دیوانه به تصویر میکشد. رولت روسی نمایانگر طبیعت تصادفی و پوچ مرگ در جنگ است. تصویر شکارچی گوزن از خشونت و هرج و مرج ناشی از جنگ، بسیار تکان دهنده و ترسناک است و شخصیتها قربانی اختلال استرس پس از حادثه و اعتیاد به هروئین میشوند و نمیتوانند دوباره به آغوش جامعه بازگردند. شکارچی گوزن نه تنها جایزه اسکار بهترین فیلم را برد بلکه یکی از اولین فیلمهایی بود که به جنگ ویتنام پرداخت. این فیلم سه سال پس از پایان جنگ ویتنام منتشر شد.
اینک آخرالزمان برخی از نمادینترین صحنهها را نه تنها در تاریخ فیلمهای جنگی، بلکه در تاریخ سینما در طول قرن بیستم به تصویر میکشد. این فیلم اقتباسی از کتاب قلب تاریکی اثر جوزف کنراد در مورد مردی است که ماموریت دارد یک تاجر دیوانه عاج فیل را در دوران حکومت استعماری اروپا در آفریقا از بین ببرد. کوپولا این داستان را گرفته و آن را در جنگ ویتنام به کار میگیرد. در این فیلم مارلون براندو نقش سرهنگی دیوانه به نام کورتز را بازی میکند، یک رهبر عجیب با ارتش دیوانه خود که در منطقهای ممنوعه در کامبوج ساکن شده اند. ارتش آمریکا سروانی به نام بنجامین ویلارد با بازی مارتین شین را مامور کشتن او میکند.
این فیلم حماسی پر است از سکانسهای به یاد ماندنی و بازیهایی برجسته از رابرت دووال، لارنس فیشبرن و به خصوص دنیس هاپر که در نقش یکی از مریدان کورتز را بازی میکند؛ حتی هریسون فورد نیز نقش کوتاهی در این فیلم دارد، زمانی که هنوز در حال طی کردن پلههای ترقی در هالیوود بود. تازهترین نسخه تدوین شده این فیلم به نام Apocalypse Now Redux یکی دو ساعت از تصاویر حذف شده در نسخه اصلی اینک آخرالزمان را نیز در خود دارد. حتی در میان فیلمهای شاخصی مثل شکارچی گوزن، متولد چهارم جولای و غلاف تمام فلزی، این فیلم اولین فیلمی است که وقتی به جنگ ویتنام فکر میکند نامش به ذهنمان میآید و این نشان از اعتبار و کیفیت بالای این فیلم ماندگار دارد.