چشمان خود را ببندید و همسفر ما باشید. سفر در دل شب به جایی از این شهر که مثل هیچجا نیست. نقطهای از پایتخت که در اوج همهمه شهر، سکوتی گوشخراش دارد و در آرامش شهر هیاهویی دیدنی؛ هیاهویی از جنس اقتصاد. میدان میوه و ترهبار مرکزی، جایی که چراغ بانکهایش از ساعت دو صبح روشن میشود و مردمانش با معادلات دولتی اقتصاد سَروکار ندارند.
به جوانهای دیروز که آدرس بدهیم میگوییم خیابان آرامگاه، بعد از مسجد مادر، اتوبانی است به نام آزادگان، به سمت غرب که بروید حصار ترهبار دیده میشود. امروزیها نیز تندگویان به سمت جنوب را بروند ورودی ترهبار را رویت میکنند. به هر حال نیمه شب است و ترافیک و بینظمی بيداد میکند، حجرههایی که به «دستگاه» معروف هستند و «آجر قرمزها» و «کلاه سبزها» هم که هر کدام دنیایی هستند برای خود.
اگر پیچ جعبه جادو را پس از شنیدن جملاتی امیدوارکننده و روحیهبخش بستهاید و فکر میکنید کار اقتصاد به جایی رسیده است که دیگر کسی سر گرسنه به بالین نمیگذارد یا رفاه نزدیک به مطلق وجود دارد با ما در این کادر بمانید تا برایتان بگوییم در اینجا، جاییکه شاید ما هم از جنس مردمانش باشیم، روشنترین تصویر معیشتی مردم به نمایش گذاشته میشود. لابهلای کامیونها و انواع میوه و صیفیجات که پرسه بزنی یکی از آزاردهندهترین تصاویر ممکن را میبینی؛ پیرزنی که به جمع کردن ضایعات و دورریزها مشغول است و اگر شانس با او همراه باشد حجرهداری دست در جیب میشود. اما نه، دست به جیب شدن هم فایدهای ندارد و زنهای پیر و جوان دیگر به شماره نمیآیند، مردها که جای خود دارند.
خاطرمان هست دیروز، دیروزهای کمی دورتر تعداد این افراد به انگشتان یک دست هم نمیرسید امروز اما تعداد آنها از حجرهداران نیز بیشتر شده است. اینجا تهران سال 92 است و میوه و ترهبار درجه دو، سه و البته ضایعات پرطرفدار شدهاند. اینجا نقطهای از پایتخت است و زن میانسالی از ما رو میگیرد و میگوید: «آقا تو رو خدا فحش ندی یه وقت، میخوام میوههای زیر ماشین رو جمع کنم و برم خونه تا بچههام بیدار نشدن، آخه اگه بفهمن ناراحت میشن.» موقع رفتن هم گفت: «خداکنه شوهرم دست پر از کشتارگاه اومده باشه.»
منبع: بهار