bato-adv

خاطرات ثریا اسفندیاری؛ «گفتند شاه عکس‌های تو را در حال اسکی دیده و می‌خواهد بیش‌تر ببیند»

خاطرات ثریا اسفندیاری؛ «گفتند شاه عکس‌های تو را در حال اسکی دیده و می‌خواهد بیش‌تر ببیند»

من گفتم «از کجا معلوم که هوسی در کار نباشد؟» گودرز گفت: «فروغ ظفر دو عکس فوری از تو در حال اسکی داشته و آنها را به دوستانش نشان داده. شاه آنها را دیده و می‌خواهد بیشتر ببیند».

ثریا اسفندیاری فرزند خلیل خان بختیاری و اِوا کارل، در سال ۱۳۲۹ شمسی با محمدرضا پهلوی ازدواج کرد و در سال ۱۳۳۶ از او جدا شد. ثریا در کتاب خاطرات خود که پس از جدایی از شاه آن را نوشته، شرحی از سرگذشت خود در کودکی، دوران زندگی با شاه و شرایط زندگی‌اش پس از جدایی ارائه کرده است. در اینجا بخش کوتاه و گزیده‌ای از خاطرات او را می‌خوانید که مربوط به ابتدای آشنایی و ازدواج او با محمدرضا پهلوی است: 

به گزارش فرادید؛ در یکی از روزهای سپتامبر ۱۹۵۰ پسرعمویم گودرز بختیاری در لندن به اتاق من آمد و گفت: «ثریا می‌توانید یک ساعت به من وقت بدهید؟ می‌خواهم چند تصویر دیگر از شما داشته باشم». با تعجب گفتم: «تو که این هفته دو بار از من عکس گرفتی» … من می‌دانستم که گودرز یک عکاس حرفه‌ای است اما اشتیاق ناگهانی او برای عکس گرفتن از من برایم عجیب بود». گفتم: «مسئله‌ای هست وگرنه تو بیخود این همه فیلم عکاسی را نفله نمی‌کردی». پسرعمویم لبخندی زد و گفت: «از تهران نامه نوشته‌اند و عکس خواسته‌اند». 

خاطرات ثریا اسفندیاری؛ «گفتند شاه عکس‌های تو را در حال اسکی دیده و می‌خواهد بیش‌تر ببیند»

ثریا و محمدرضا پهلوی در میامی آمریکا

گفتم «چه کسی نوشته؟» گفت: «خواهرم فروغ ظفر. او می‌گوید از تو عکس‌های قدیمی دارد و جدیدش را می‌خواهد» … سرانجام گودرز توضیح داد: «شاید فروغ ظفر فکر می‌کند تو ممکن است عروس شایسته‌ای برای شاه باشی». وی افزود که محمدرضا پهلوی بعد از طلاق دادن فوزیه در نظر دارد دوباره ازدواج کند. 

من گفتم «از کجا معلوم که هوسی در کار نباشد؟» گودرز گفت: «فروغ ظفر دو عکس فوری از تو در حال اسکی داشته و آن‌ها را به دوستانش نشان داده. شاه آن‌ها را دیده و می‌خواهد بیشتر ببیند». من مسئله را جدی تلقی نکردم اما دو روز بعد یک پیام از پدرم از زوریخ به من رسید که مندرجات آن به شرح زیر بود: 

«به طوری که می‌دانی من قول داده‌ام تو را در پاییز آینده با خود به تهران ببرم. ممکن است لازم باشد زودتر حرکت کنیم. دیروز برادرزاده‌ام رستم پیش من آمد. ضمن آنکه در مورد نیات شاه پرسش‌هایی می‌کرد، می‌گفت که هرچه زودتر برای رفتن به دربار آماده باشیم. چون در این دعوت نشانه‌ای از اجبار نیست من پذیرفتم». 

از این پس پسرعموهایم از هر فرصتی برای شوخی با من استفاده می‌کردند. تصور اینکه من ملکۀ آن‌ها باشم هر دو را مواجه با سرخوشی کرده بود. گودرز درحالیکه که خیلی خم شده بود گفت: «علیاحضرت اجازه می‌فرمایند فردا تا خانه اپرای سلطنتی در التزام رکاب باشیم؟» …

bato-adv
پرطرفدارترین عناوین