سال ۲۰۱۶ در حالی که قرار بود «کافه سوسایتی» جشنواره فرانسه را افتتاح کند، کارگردان سازنده آن مصاحبهای با هالیوود ریپورتر انجام داد.
به گزارش مهر، در این مصاحبه وودی آلن اذعان کرد که مردم اغلب به او میگفتند: «هی، تو در یک حباب زندگی میکنی» [و شاید من هم بگویم او یک موجود مبتنی بر عادت است که در ۳۵ سال گذشته در یک سالن سینمای کوچک خانگی غمانگیز در نیویورک فیلم تماشا و جلساتی هم برگزار میکند].
او میگوید: من صبح از خواب بیدار میشوم، بچهها را به مدرسه میبرم، سپس تردمیل کار میکنم، بعد به اتاقم میروم و کار میکنم، ناهار میخورم، برمیگردم و کار میکنم، کلارینت تمرین میکنم، دوستان را میبینم یا به یک رستوران میروم و بازی بسکتبال. این یک زندگی کارگری- بورژوازی طبقه متوسط است، اما به من این امکان را داده که در طول سالها سازنده باشم.
برخی از سوالهای دیگری که او پاسخ داده اینها هستند:
خوب، شما ستونهای شایعات قدیمی و ستونهای هالیوود را که در نیویورک هم بود، بخوانید. بسیاری از چیزهایی که از کالیفرنیا میدانستید، از ستونهایی که در نیویورک به دست آوردهاید میآیند؛ خیلی هیجان انگیز به نظر میرسند.
هرگز از خواندن لذت نمیبردم. من آدم کتابخوانی نبودم. تا ۱۸ سالگی کتابهای کمیک میخواندم، اما دههها مطالعه کردهام، زیرا برای زنده ماندن در زندگی باید مطالعه کرد، اما این کاری نیست که برای لذت انجام بدهم، ترجیح میدهم یک بازی بیسبال یا بسکتبال را تماشا کنم یا به سینما بروم یا به موسیقی گوش کنم.
[نیویورک]تایمز، زیرا از زمانی که من بچه بودم، حضورش عادی بود و سپس به نحوی با روزنامههای دیگر آشنا شدم. رانندهام هم وقتی در ماشین نشستهام آنها را دارد.
هرگز، هرگز، هرگز چیزی در مورد خودم نخواندم. نه مصاحبههای من، نه داستانهایی درباره من. من هیچ وقت هیچ انتقادی از فیلمهایم نخواندهام. با جدیت از هر گونه مطلبی اجتناب کردهام. فقط به کار توجه میکنم و نمیخوانم که چقدر عالی هستم یا چه احمقی هستم. لذت باید از انجام پروژه حاصل شود. خیلی سرگرم کننده است که صبح از خواب بیدار شوی و فیلمنامهات را جلوی خودت داشته باشی و با طراح صحنه و فیلمبردارت ملاقات کنی، سر صحنه بیرون بیایی و با این مردان جذاب و زنان زیبا کار کنی و موسیقی کول پورتر را گوش کنی و وقتی بهترین فیلمت را ساختی، دوباره ادامه بدهی. من پس از ساخت فیلمم دیگر هرگز آن را تماشا نمیکنم، دیگر هیچوقت دربارهاش چیزی نمیخوانم.
من مصون بودم، بله بودم. میتوانید ببینید که من درست همین طور کار کردم، بی کم و کاست. در تمام آن سالها فیلم میساختم و با همان سرعت قبل آنها را میساختم. من اینطوری خوبم، بسیار منضبط و بسیار چندوجهی هستم.
وای نه. شانسی نیست.
نه. فکر نمیکنم در نیویورک زندگی کند. فکر کنم در کنتیکات زندگی میکند. مطمئن نیستم. برای یونیسف یا چیزی دیگر سفر میکند.
اوه، یکی از تجربیات بزرگ زندگی من همسرم است. او در کره زندگی بسیار بسیار سختی داشت: یتیمی بود در خیابان که کنار سطلهای زباله زندگی میکرد و از ۶ سالگی گرسنه بود. او را بردند و گذاشتند در یتیم خانه؛ بنابراین من واقعاً توانستم زندگی او را بهتر کنم. من فرصتهای عظیمی برای او فراهم کردم که مانند جرقههایی بودند. او خودش تحصیل کرده و دوستان و فرزندانی دارد، مدرک دانشگاهی گرفته و به مدرسه عالی رفته و با من به همه جا سفر کرده است. او بسیار پیچیده است و به تمام پایتختهای بزرگ اروپا رفته است. او به یک فرد متفاوت بدل شده است، بنابراین سهمی که من در زندگی او داشتهام بیش از همه فیلمهایم به من لذت بخشیده است.
(آلن مکث میکند) … خب، او به من لذت زیادی داده است. من او را میپرستم و او زندگی شگفت انگیزی به من بخشیده است. ما ۲۰ سال است ازدواج کردهایم و قبل از آن چند سال در کنار هم بودیم. او شخصاً سالهای عالی زندگیام را به من داده است. یک همراه و همسر عالی است. او به من یک زندگی خانگی پایدار و شگفتانگیز و همراهی عالی داده است.
(مکث میکند.) مرا عوض کرده؟ نمیدانم میشود گفت مرا عوض کرد یا نه. نمیدانم تغییر کردهام یا نه. من ممکن است همان کسی باشم که در ۲۰ سالگی بودم. مطمئن نیستم. منظورم این است که به نظر میرسد من همان عادتها، همان عادتهای کاری، همان فوبیاها، همان لذتها را دارم. فکر نمیکنم در این سالها تغییر زیادی کرده باشم. وقتی به آن اشاره میکنید، سعی میکنم به راههایی که تغییر کردهام فکر کنم. نمیدانم زیاد تغییر کرده ام یا نه.
فیلم زیادی نیست که مورد علاقه من باشد. وقتی برای اولین بار ۳۰ سال پیش، ۳۵ سال پیش، این اتاق نمایش را داشتم، میتوانستم هر شنبه شب به اینجا بیایم و با دوستانم چیزی ببینم. اما این دیگر اتفاق نمیافتد.
فیلمی به نام «قوچ» از سینمای ایسلند. اما من زیاد فیلمهای آمریکایی نمیبینم. قبلاً میتوانستم. وقتی بزرگ میشدم، هر هفته دوازده فیلم برای دیدن وجود داشت. سپس ما آن دوره را در دهه ۶۰ پشت سر گذاشتیم؛ دورهای که کارگردان به عنوان یک چهره سازنده در فیلمسازی آمریکایی ظاهر میشد و فیلمهای فوقالعاده زیادی وجود داشت. بعدش صنعت متوجه شد که میتواند با ساخت فیلمهای پرفروش بزرگ پول بیشتری به دست آورد، اما هیچیک از آنها هرگز به من علاقه نداشتند.
خیر.
«کافه سوسایتی» دوازدهمین فیلم شما در کن است.
میتواند باشد، من نمیدانم. سالها فیلمها را میفرستادم و خودم نمیرفتم. نمیدانم چرا. من هرگز دوست نداشتم ۶ ساعت با هواپیما پرواز کنم و ساعت را تغییر دهم. دیوانهام میکند؛ ۶ ماه طول میکشد تا به آن عادت کنم. اما بعد شروع به رفتن کردم، همسرم دوست دارد برود، او از جنوب فرانسه لذت میبرد. من هم جنوب فرانسه را دوست دارم. کن یک رویداد فیلم محور است و بنابراین لذت بخش است.
خوب، همه را پاک میکردم به جز چند تا (میخندد.) احتمالاً ۶-۷ فیلمم را نگه میدارم و شما میتوانید بقیه را داشته باشید. سهم من شامل «رز ارغوانی قاهره»، «امتیاز نهایی»، «زنان و شوهران»، احتمالاً «زلیگ»، احتمالاً «نیمه شب در پاریس»، داره سختتر میشه …
آنها را خیلی وقت پیش ساختم، حتی خوب به یادشان ندارم. من آن احساس محبتآمیزی را که عموم مردم نسبت به آنها دارند، ندارم. وقتی «منهتن» را ساختم و آن را دیدم، بسیار ناامید شدم و با آرتور کریم [رئیس یونایتد آرتیستز]صحبت کردم و گفتم؛ اگر این فیلم را اکران نکنی، برایت یک فیلم دیگر رایگان میسازم. گفت؛ تو دیوونهای. ما فیلم را دوست داریم و سرمایهگذاری هم کردهایم، پول قرض کردیم تا آن را بسازیم. نمیتوانیم چند میلیون دلار خرج کنیم و بعد فیلم را اکران نکنیم. این دیوانه کننده است؛ بنابراین آنها آن را اکران کردند و موفقیت بسیار بزرگی بود. من اغلب گفتهام یک شانس بزرگ است و ما برای چیزهایی که خارج از کنترل ما هستند اعتبار به دست میآوریم.
نه تماشا نمیکنم، خانه نیستم، انگیزه هم ندارم. بیرون با دوستانم شام میخورم و وقتی به خانه میآیم، خسته هستم و میخواهم به سرعت ربع آخر بازی «نیک» یا دو بازی آخر بازی «یانکی» یا «متس» را ببینم.
من نمیتوانم با هیچکدام اینها کار کنم. همسرم میتواند؛ اما من نمیتوانم.
نه. من هیچکدام از این چیزها را ندارم. در این کارها خوب نیستم. از نظر فنی خوب نیستم. یک تلفن همراه دارم که بسیار محدود است. میتوانم با آن تماس برقرار کنم و دستیارم تمام رکوردهای جاز من را روی آن قرار میدهد. وقتی خارج از شهر میرفتم و کلارینت تمرین میکردم، همیشه از شهری به شهر دیگر صفحههای گرام متعددی را با خودم میکشیدم. وقتی ۸۰ ساله شدی، منتظر چه چیزی هستی؟ فرسوده شدن؟ راه حل این است که آن را از ذهن خودت بیرون کنی.
نه، هرگز به کسی ایمیل نزدم.
هر از چند گاهی یک کابوس میبینم، بله. زیاد نه. اما من گهگاه در خواب فریاد میزنم و همسرم مرا تکان میدهد. اما نه اغلب. مثل یک مرده میخوابم.
بله داشتم. ۵ دقیقه در «دو مگو» [کافهای در پاریس]با او گپ زدم. من آنجا بودم و قهوه میخوردم، یکی گفت؛ «ساموئل بکت آنجاست. دوست داری او را ببینی؟» و من گفتم «حتما» و رفتم و مدتی با هم گپ زدیم. او خیلی خوب بود. من هرگز طرفدار بزرگ بکت نبودم، اما دلم میخواست با ژان پل سارتر ملاقات کنم. میخواستم این کار را انجام دهم و یکی از افراد مرتبط با او گفت میتواند با یک هزینهای ترتیبش را بدهد.
نه نه. من دیگر پیگیری نکردم، زیرا کل ماجرا برای روح من بسیار شوم بود.