بعضی تصاویر در ذهن آدم برای ابد حک میشوند. گره میخورند به هزار تصویر دیگر. به هزار خاطره دیگر. بعضی عکسها آدم را زیر و رو میکنند. کمی که چشم بهشان بدوزی تو را با خود میبرند به ناکجا. به یادهایی که انگار با باد رفتهاند، اما نرفتهاند. گوشهای از ذهن و قلب آدم جا خوش کردهاند و خبری ازشان نیست تا ناگهان دوباره دیدن یک چهره. دوباره دیدن یک صحنه. بوها دوباره به آدم هجوم میآورند و صداها در گوش آدم میپیچند. قلب آدم میلرزد. شادی یا اندوه، چون توفانی آدم را از جا میکند. بسیاری از این عکسها همانهایی هستند که روی پرده سینما یا مقابل جعبه تلویزیون دیدهایمشان. با عزیزی یا از دسترفتهای. با هزار احساس که وقتی دوباره ملاقاتشان میکنیم در آنی زنده میشوند. اینجا با هم چند تا از آن عکسها را مرور میکنیم. عکسهایی که انگار از سرزمین جادو آمدهاند. عکسهایی که انگار سحر و جادویی در خود نهان دارند.
اجارهنشینهای مهرجویی با بازیهای از یادنرفتنی عزتالله انتظامی و اکبر عبدی و بقیه ستارههایش فراموش نشدنی است. پر از لحظات جذاب. رقصیدن اکبر عبدی پس از شام کارگران و چهره او پس از حادثهای که برای خانه رخ میدهد، از آن تصاویر ابدی سینمای ایران است.
جمعی که در فیلم مادر بازی کردند، مثل فیلمهای وارول و سوپرقهرمانی، جمعی حیرتانگیزند. دیگر کِی ممکن است این همه ستاره با این همه بازی فوقالعاده یک جا جمع شوند. خدا علی حاتمی را بیامرزد. صحنهای که اکبر عبدی پای برادر بزرگتر را مالش میدهد از یاد هیچکس نخواهد رفت.
باز هم علی حاتمی و باز هم یک اثر فراموشنشدنی دیگر. هزار دستان و همه بزرگان افسانهایاش. محمدعلی کشاورز در نقش متفاوت شعبون استخونی کاری کرد کارستان.
این را دیگر همه دیدهاند. همه. از بزرگ و کوچک همه لحن تکرارنشدنی بهمن مفید را در گوش دارند. جایی که از برادران آبمنگل به قیصر اطلاعات میدهد و قبلتر از آن جایی که دیالوگ معرکهاش را میگوید: «من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم. کریم آقامون هم بود...»
اگر فیلم دونده امیر نادری را ندیدهاید، یکی از شاهکارهای سینمای ایران را از دست دادهاید. امیرو با رویاها و آرزوهایش و امیر نادری با صحنههای درخشانی که برای همیشه در قاب دوربین جاودانه میکند. اگر دونده را دیده باشید، سکانس مسابقه آتش و یخ فیلم و شادی آخر امیرو هرگز از خاطرتان محو نخواهد شد.
این از آن فیلمهایی است که سینمادوستان از هر گروه و با هر سلیقهای دوستش دارند و ستایشش میکنند. آژانس شیشهای با دیالوگهای درجه یکی که بین پرستویی و کیانیان رد و بدل میشود. با صحنههای نفسگیر. از آن فیلمهایی است که هر بار با دیدن عکسهایش هوس میکنیم دوباره به تماشایش بنشینیم و به خاطرات دهه هفتاد برگردیم.
نیکی کریمی هزار فیلم دیگر هم بازی کند، «عروس» برایش چیز دیگری خواهد بود. هم برای او هم برای ابوالفضل پورعرب و هم برای خود بهروز افخمی، سازنده فیلم. عروس از آن فیلمهایی است که خیلی چیزها را تغییر داد. ستارهای به نام نیکی کریمی را به سینمای ایران معرفی کرد و در دوران خود پدیدهای بود.
چه کسی ممکن است با دیدن این تصویر از هدیه تهرانی به سالهای دور برنگردد. به فیلم قرمز. به زوج عجیب و کامل فروتن-تهرانی. این فیلم هم نقطه عطفی در کارنامه همه بازیگران و سازندگانش بود. با لحظاتی که انگار هنوز مقابل چشمانمان زندهاند.
فتحی، ترانه، شهاب و پریناز و مصطفی زمانی. سریال شهرزاد برای بسیاری از بینندگانش یکی از بهترین سریالهای تاریخ ایران است. اگر بهترین نباشد. با همه اندوه و شادی که تجربه مشترکمان شد. با رنجی که همراه با بازیگرانش تجربه کردیم و عشقی که با همه سلولهایمان احساسش کردیم. چه لحظههای میخکوبکنندهای. چه تصاویری.
این هم نیاز به هیچ توصیفی ندارد. از آن عکسها و فیلمهایی است که فقط یادشان کافی است تا احساسات به آدم هجوم بیاورند. رفاقت و درماندگی و عشق و مردانگی. بهروز وثوقی برای این که تبدیل به ستاره قلب ایرانیها شود همین یک فیلم را هم بازی میکرد بس بود. فرامرز قریبیان هم احتمالا اینجا یکی از شاهنقشهایش را بازی کرده.
میماند حسرت این که چرا سینمای ایران دیگر چنین قهرمانانی ندارد. چرا دیگر چنین شاهکارهایی ساخته نمیشوند.
منبع: برترینها