دخترجوان وقتی در دام عشق خیابانی افتاد نمیدانست روزی کنج زندان برای دختر شیرین زبانش لالایی خواهد خواند.
به گزارش خراسان، شوهر الهه اعدام شد و این زن با دختر چهار ساله اش باید مدت زیادی در زندان بماند.
عشق خیابانی
کلاس دوم دبیرستان بود که با سهراب در مسیر مدرسه آشنا شد. او را پسری مهربان و مودب دید. سهراب با ابراز علاقه زیادی او را به خود جلب کرد و خیلی زود اصرار کرد با هم ازدواج کنند. الهه میخواست درس بخواند، اما از سوی دیگر سهراب را خیلی دوست داشت. باید یکی را انتخاب میکرد و بر سر این دوراهی بود که تصمیم گرفت ازدواج کند.
وقتی سهراب و خانواده اش به خواستگاری او رفتند خانواده الهه با شنیدن شرایط داماد شوکه شدند. او پیک موتوری بود و پس انداز کمی داشت که بتواند خانهای اجاره کند. پدر الهه آن شب وقتی خواستگار دخترش رفت کلی گریه کرد و از دخترش خواست از عشق خودش بگذرد، اما دختر اصرار به ازدواج داشت و قول داد باعث شود تا سهراب پیشرفت کند و بهترین زندگی را داشته باشند.
الهه و سهراب ازدواج کردند و این آغاز سرنوشت شومی بود که عشق خیابانی برای دختر دانش آموز رقم زد.
ایست پلیس
بهمن سال ۹۳ بود که ماموران گشت پلیس در بزرگراه آزادگان تهران با دیدن خودروی پرایدی که زن و مردی در داخل آن با هم دعوا میکردند به راننده دستور ایست دادند.
برخلاف تصور ماموران پلیس، راننده سریع پا روی گاز گذاشت تا فرار کند. تیم گشت که ابتدا تصور میکرد راننده مزاحم زن جوان است و برای رهایی این زن دستور ایست داده بود ناگهان با رفتار عجیب زن جوان روبه رو شد. او میخهای سه پر را از خودرو به بیرون میریخت و همزمان راننده با استفاده از دود استتار که مخصوص قاچاقچیان مواد مخدر بود سعی کرد مسیر را برای راننده خودروی پلیس سخت کند و همزمان با میخهای سه پر باعث پنچری لاستیک خودروی پلیس شود تا راهی برای فرار پیدا کند.
ماموران که با شگرد سوداگران مرگ برای فرار از تعقیب پلیس به طور کامل آشنایی داشتند خود را در برابر زن ومردی دیدند که قاچاقچی مواد مخدر بودند و تصمیم داشتند محمولهای را به تهران وارد کنند. همین کافی بود تا تعقیب و گریز خیابانی در جنوب تهران آغاز شود و درحالیکه فراریها به داخل شهر وارد شده بودند راننده از ترس شلیکهای هوایی ماموران پا روی ترمز بگذارد و توقف کند.
اعتراف
زن و مرد فراری خیلی زود شناسایی شدند. سهراب و الهه هنوز یکسالی نمیشد با هم ازدواج کرده بودند. خانوادههای این تازه عروس و داماد هیچکدام باور نمیکردند آنها قاچاقچی مواد مخدر باشند. پدر الهه از همان لحظه نخست سکته کرد و در بیمارستان بستری شد.
محکومیت سنگین
بدترین اتفاق برای الهه این بود که در پی همدستی با شوهرش واقعیت تلخی را فهمید. سهراب دروغ بزرگی به الهه گفته بود و اینکه او بارها به قاچاق شهر به شهر مواد مخدر دست زده بود درحالیکه الهه تصور میکرد او تنها خرده فروش مواد در تهران است و برای آخرین بار میخواهد این محموله سنگین مواد را به تهران وارد کند و دیگر پاک شود، اما سهراب پروندهای قدیمی داشت و یکبار هم بازداشت شده بود و، اما چون بار نخست بود در مجازاتش تخفیف قائل شده بودند.
سهراب با توجه به میزان موادمخدری که از خودرویش کشف شده بود به اعدام محکوم شد. او اعتراف کرد موادمخدر را در اصفهان از مردی که رابط است و کامل همدیگر را نمیشناسند تحویل گرفته و قرار بود خودروی پراید را در حوالی میدان خراسان قفل شده رها کند تا قاچاقچیان سراغ آن بروند و بدون رودررویی محموله را تحویل بگیرند، اما حین فرار با همان رابط تماس گرفته و آنها فهمیده اند پلیس در تعقیبشان است.
الهه ثابت کرد گول خورده است و نمیدانسته شوهرش حرفهای است با این حال به خاطر همدستی با سهراب در قاچاق مواد مخدر گناهکار شناخته و به هفت سال زندان محکوم شد.
اعدام سهراب
هنوز یکسال نگذشته بود که سهراب با تایید شدن محکومیتش به دار آویخته شد و این درحالی بود که دختر کوچولوی این تازه عروس و داماد در زندان به دنیا آمد. پدر الهه برای اینکه نوه اش در زندان بزرگ نشود خواست او را تحویل بگیرد، اما پدرسهراب اجازه نداد و اصرار کرد خودش نوه اش را تحویل بگیرد. الهه که مشکل جدیدی پیدا کرده بود با هماهنگیهایی که صورت گرفت به دادگاه خانواده رفت تا این گره کور را باز کند.
گفتگو خراسان با الهه
خیلی غمگینی؟
با یک تصمیم اشتباه خودم و خانواده ام را نابود کردم. یک دنیا آرزو داشتم. روزگار بدی دارم.
تصمیم اشتباه؟
بله؛ عاشق شدم.
عاشقی مگر اشتباهه؟
به نظرم عاشقی اگر منطق داشته باشه اصلا اشتباه نیست، اما من کورکورانه عاشق سهراب خدابیامرز شدم.
کی فهمیدی اشتباه کردی؟
شاید یک ماه بعد از عروسی مان. اول فهمیدم سهراب معتاد است. خیلی به هم ریختم. روی بازگشت به خانه مان را نداشتم، چون روبه روی همه شان ایستادم تا بپذیرند با سهراب ازدواج کنم به خاطر همین به سهراب التماس کردم ترک کند.
دوستم داشت و قول داد، اما اعتراف بدی کرد و گفت: آلوده باند موادفروشها شده است داشتم از شدت این فشارها میمردم حتی تصمیم گرفتم خودکشی کنم، اما نشد.
پس چرا خودت قاچاقچی شدی؟
باز گول خوردم، سهراب نگفته بود بارها با ماشین به تهران مواد آورده است خواست این بار همراهش باشم و بعد با پولی که به دست آوردیم از تهران میرویم و زندگی مان را پاک ادامه میدهیم.
ماجرای دعوایت داخل خودرو با شوهرت چه بود؟
وقتی نزدیک تهران شدیم سهراب تلفنی با یکی حرف زد و در حرفهایی که ردو بدل شد فهمیدم شوهرم بارها این کارها را انجام داده است و همین باعث شد عصبانی شوم. به سهراب گفتم تا کی دروغ میگوید. او مرتب به من میگفت: دوستم دارد و من عصبانیتر میشدم که ناگهان پلیس دید و دستور ایست داد.
الان از آن روز ناراحتی؟
خیلی فکر کردم اگر آن روز دعوا نمیکردم شاید آلودهتر میشدم الان بالاخره آزاد میشوم و برمی گردم با اراده دنبال آرزوهای خودم و دخترم میروم. سعی میکنم پدرم من را ببخشد.
از اعدام سهراب ناراحت شدی؟
خیلی، او را دوست داشتم.
الان مشکل چیه؟
میخواهم دخترم نزد پدرم باشد، اما پدر شوهرم میخواهد نزد خودش باشد به مشکل برخوردیم و از زندان به دادگاه خانواده آمده ام.
نتیجه؟
نمیدانم و امیدوارم پدر من دخترم را نگه دارد چرا که خانواده شوهرم هم به من دروغ گفتند آنها میدانستند سهراب یکبار زندان افتاده و باز مواد میفروشد، اما نگفتند. هیچ وقت آنها را نمیبخشم.
اگر میدانستی با سهراب ازدواج نمیکردی؟
نمیدانم واقعا نمیدانم!
منظورتون چیه؟
سهراب و من عاشق هم بودیم. همان موقع شغل پیک موتوری هم برای خانواده ما قابل قبول نبود، اما شاید از روز اول کاری میکردم تا سهراب اگر من را دوست داشت دست از کارهایش بر دارد و بعد با من ازدواج کند.
به نظرت این کار را میکرد؟
خیلی دوستم داشت برای رسیدن به من این کار را میکرد، اما بعد از ازدواج دیگر به من رسیده بود و نتوانست.
در زندان چه میکنی؟
دیپلم گرفتم و قصد دارم وقتی بیرون آمدم دانشگاه بروم.