حسین ناصری روانشناس پیشگیری در روزنامه شرق نوشت: اعتباربخشی به نظریه پنجرههای شکسته منوط به این است که نشان داده شود بینظمیهای اجتماعی، ترس و نگرانی را بهدنبال دارد. این وضعیت، تضعیف کنترلهای اجتماعی را (که گاهی تحت عنوان انسجام اجتماعی از آن یاد میشود)، به دنبال دارد.
آسیبدیدن کنترلهای اجتماعی در نهایت جرائم را سبب میشوند. درمجموع، نظریه باید این قابلیت را داشته باشد که نشان دهد جرائم، میزان بینظمیهای اجتماعی را افزایش میدهند. قویترین یافته پژوهشی که از این نظریه حمایت میکند، از سوی یکی از دانشمندان علوم سیاسی، وزلی اسکوگان، انجام شده است.
او دریافت که انواع مشخصی از اختلالهای اجتماعی و فیزیکی به انواع خاصی از جرائم ویژه مرتبط است (بریتانیکا، ۲۰۱۸). با توجه به مختصات نظریه پنجرههای شکسته به نظر میرسد که شرایط حال حاضر کشور بهگونهای است که میتوان از این نظریه در تبیین وضعیت فعلی و پیشگیری از وضعیت بهمراتب نامطلوبتر سود جست.
شاید در خصوص اینکه اولین پنجرهای که شکسته شد، چه پنجرهای بود وحدت نظری وجود نداشته باشد، ولی خروج عهدشکنانه ترامپ از برجام، ناآرامیهای دیماه سال گذشته، کاهش نرخ بهره بانکها، سیاستهای بانک مرکزی در مواجهه با افزایش تقاضای عمومی برای انباشت ارز و سکه پنجرههای اصلی بودند که شکستهشدن آنها به ترمیم فوری نیاز داشت.
طبق نظریه پنجرههای شکسته، نگرانی افکار عمومی موجب کاهش کنترلهای اجتماعی شده است؛ بدین ترتیب فضای بسیار مناسبی برای طیف گستردهای از سوءاستفادهها، اعم از ثبت سفارشهای گسترده غیرقانونی خودرو، ارائه اجناسی که با دلار سه، چهارهزار تومانی خریداریشده بودند ولی با دلار هفت، هشت هزارتومانی به مشتریان فروخته شدند، ثبت شرکت و دریافت ارز با نرخ دولتی و فروش با نرخ آزاد و... را فراهم کرد.
حملات سیاسی بسیاری از جناحهای سیاسی به دولت از یکسو و اقدامات ناشی از نگرانی از سوی مردم شرایطی را به وجود آورده است که گویی همه دستبهدست هم دادهایم تا وضعیت فعلی را به بغرنجترین شرایط اجتماعی تبدیل کنیم. اینکه پنجرههایی شکسته شده است، هیچ شکی وجود ندارد ولی اینکه چرا هیچکس در عمل درصدد ترمیم پنجرهها نیست، حاکی از چیست؟
نظریه مذکور علاوه بر تبیین شرایط، راهحل نیز ارائه میکند. باوجود آنکه بدون شک مسئولیت اصلی بر دوش دولت است، ولی نقش ما مردم نیز قابلتوجه است. مهمترین نقش ما در وضعیت فعلی، پایبندی به آداب و قوانین شهروندی و ترمیم انسجام اجتماعی است. در این شرایط دشوار، ما بهعنوان کاسبان خرد، کارمندان ادارات دولتی و شرکتهای خصوصی، بهعنوان رانندگان وسایل نقلیه عمومی و به شکل کلی بهعنوان یک شهروند، با تلاش برای حفظ نظم اجتماعی از طریق پایبندی به فروش منصفانه کالا، رفتار محترمانه با مراجعهکنندگان به ادارات، با پایبندی به تعرفههای مصوب و به شکل کلی با التزام به مسئولیتهای اجتماعی خود، نقش بسیار درخور توجهی در گذر از شرایط فعلی خواهیم داشت.
هرچند قوه مجریه موظف است نظارت لازم را بر اجرای قوانین، دستورالعملها، تعرفهها و خدمات اعمال کند، قوه قضائیه وظیفه دارد با موارد تخلف، بهدرستی برخورد کند و قوه مقننه موظف است قانونگذاریهای ویژهای را در دستور کار قرار دهد؛ ولی وجود کاستیهای ریزودرشت در عملکرد قوای سهگانه، دلیلی بر سلب مسئولیت از دوش ما مردم نیست. ترمیم این آسیب، وظیفه دولتمردان است. شاید مهمترین کاری که ما مردم میتوانیم برای حفظ انسجام اجتماعی و پیشگیری از بحرانهای واقعی پیشرو انجام دهیم، مدیریت صحیح نگرانیهایمان از فرداست؛ فردایی که همگی در روشن یا تاریکبودن آن نقش خواهیم داشت.
نظریه پنجرههای شکسته که از سوی جیمز ویلسن و جرج کلینگ مطرح شده است، با بهکارگیری استعاره پنجرههای شکسته به تبیین نابهنجاریهای اجتماعی میپردازد. در این تئوری چگونگی شکلگیری جرم و جنایتهای سنگین بهواسطه وجود نارساییهای محیطی توجیه میشود. با بهکارگیری این نظریه پلیس نیویورک توانست با مدیریت رفتارهای پرخاشگرانه خُرد در آمار جنایتهای شهری کاهش چشمگیری ایجاد کند. به این منظور، از پلیسهای لباسمخفی خواسته شد از ورود کسانی که قصد عبور غیرقانونی از گیتهای مترو را دارند، جلوگیری کنند. مدیریت رفتارهای قانونشکنانه ذکرشده، کاهش چشمگیر بروز انواع و اقسام قانونشکنیهای رایج در فضای مترو را بهدنبال داشت.
نکته بسیار قابلتوجه این است که تا سال ۱۹۹۶، ۴۰ درصد از جنایتهای شهری کاهش یافت و آمار قتلهای خیابانی به نصف رسید. پیش از شکلگیری نظریاتی شبیه به نظریه پنجره شکسته، سیاستگذاران بر کنترل جرم و جنایتهای سنگین متمرکز بودند، حال آنکه ویلسن و کلینگ راهحل متفاوتی ارائه کردند.
آنان معتقد بودند که جنایات نتیجه زنجیرهای از مسائل مزمن است. ایندو مبتنیبر مشاهدات، چارچوب تئوری خود را اینگونه مطرح کردند که جنایات از بینظمیها شکل میگیرند و اگر بینظمیها مدیریت شوند، جنایات شکل نخواهند گرفت. نظریه پنجره شکسته معتقد است که شیوع بینظمی این ترس را در اذهان شهروندان ایجاد میکند که فضا ناامن است. این وضعیت، تضعیف کنترلهای اجتماعی بر جرم و جنایتها را بهدنبال دارد.
به این ترتیب، چرخهای خود-تنظیمی شکل میگیرد؛ بینظمیها، شرایط شکلگیری جرمهای سنگین را موجب میشوند و جرمهای سنگین فضای بینظمی را تشدید میکنند. پژوهشگران عموما دو دسته بینظمی را تعریف میکنند؛ یکی بینظمیهای فیزیکی که نمونههای آن عبارتاند از پنجرههای شکسته یک ساختمان، خودروهای رهاشده و خانهها و زمینهای متروکه که مملو از زباله شدهاند؛ دیگری بینظمیهای اجتماعی که میتوان به نمونههایی نظیر تکدیگری یا همسایههای پرسروصدا اشاره کرد.
مسئله اصلی این است که بینظمیهای اجتماعی و جرم و جنایت همگی موجب افزایش ترس و نگرانی در شهروندان میشود. نظریات اختلالات اجتماعی پیشین و تئوریهای اقتصادی راهحلهایی را ارائه میکردند که هزینهبر بوده و برای اینکه مؤثر واقع شوند، به زمان زیادی نیاز داشتند، ولی راهبردهای مبتنیبر این نظریه نشان داد که از نظر هزینه و زمان بهمراتب بهصرفهتر است. این نظریه مدعی است که رفع نابهنجاریهای اجتماعی از رفع مشکلات اجتماعی پیچیدهای نظیر فقر سادهتر است. باوجودآنکه این نظریه در حوزه دانشگاهی و قانونگذاری شناخته شده است، ولی نقدهایی نیز بر آن وارد است. بخشی از نقدهای مطرحشده این است که شواهدِ پژوهشی اندکی وجود دارد که نشان دهد اگر بینظمیهای اجتماعی مدیریت نشوند، منجر به جرائم میشوند.