از آن طرف وقتی از فیلمها و قصههای هالیوودی و خوشخیالان مروج راههای موفقیت فاصله میگیریم و نگاهی به زندگی عادی مردم میاندازیم، متوجه میشویم که داستان به همین سادگیها که میگویند هم نیست. این طور نیست که هر کسی بخواهد و بتواند. استعداد لازم است. هر کسی همینگوی نمیشود. هر کسی اینشتین نمیشود. هر کسی مسی نمیشود...
حرف مجید جلالی درست است؟ علی دایی از دشان بهتر و بادانشتر است؟ امیر قلعهنویی از مورینیو بیشتر سرش میشود؟ این دو فقط بدشانس بودند که در ایران به دنیا آمدند؟ برای پاسخ به این سوال میشود رفت سراغ مثالها. میشود رفت سراغ زندگی واقعی.
روزنامه اعتماد نوشت: «علی دایی بهتر از دشان است؛ قلعهنویی بهتر از مورینیو. اینها جملات مجید جلالی در آخرین مصاحبهاش است؛ حرفی که در ادامه با این توضیح همراه میشود که مورینیو و دشان و سایر مربیان بزرگ دنیا صرفا به خاطر این که در محیط دیگری بودند و رشد کردهاند، الان به اینجا رسیدهاند. بگذریم که مورینیو و دشان جزو بهترین مربیان حال حاضر جهان هستند و اگر صرفا تاثیر محیط بر آنان بود، الان خیلی از مربیان دیگری که در آن محیط رشد یافتهاند نیز باید بتوانند به افتخارات این مربیان دست پیدا کنند که همه میدانیم چنین نیست. پس دشان و مورینیو که مورد آموزشهای همگانی موجود در محیط فوتبال اروپا قرار گرفتهاند، خودشان هم چیزی داشتهاند که باعث متمایز شدنشان از دیگران شده است. همان چیزی که اسمش را میگذاریم استعداد، میگذاریم ذوق، میگذاریم هوش.
بحث در این باره ما را برمیگرداند به یک سوال بسیار قدیمی. برای موفقیت استعداد نیاز است یا آموزش؟ تلاش تاثیرگذارتر است یا نبوغ؟ ژن خوب مهم است یا اقبال؟ عده زیادی از مروجین و مبلغین کتابهای موفقیت مثل آنتونی رابینز و برایان تریسی و سایرین میگویند هر مسیری که در آن انسان به تلاش گسترده دست بزند، میتواند به موفقیت برسد. این جور تفکرات که مبنایش تفکرات اومانیستی است، انسان را در جایگاهی قرار میدهد که میتواند بدون توجه به نوع، نژاد، جنس، محیط خانوادگی و چیزهایی از این دست راه رسیدن به آروزهایش را در پیش بگیرد. کارتونهای چند ساله اخیر را نگاه کنید. پاندای کونگفوکار. حیوانی که دورترین موجود ممکن به یک رزمیکار است، با یک عالمه شکم و دنبه. با بدنی گرد و حرکاتی کند. با هوش نهچندان سرشارش، با بابا سرآشپزی که او را به پختنش تشویق میکند، با اطرافیانی که جدیاش نمیگیرند، میرود و میشود جنگجوی اژدها. چطور؟ صرفا با خودباوری. صرفا با تاکید بر این جمله که «تو میتونی!» خواستن توانستن است. مهم نیست هیچ استعدادی در کونگفو نداری. مهم نیست ٢٠٠ کلیو وزنت است. تو میتوانی جنگجوی اژدها شوی اگر و فقط اگر خود بخواهی. یا انیمیشن رانگو. یا کلی فیلم و کارتون دیگر که در جهت تبلیغ این طرز تفکر هست که تلاش کن تا برسی. اگر در خانوادهای فقیر به دنیا آمدی تقصیر تو نیست، اما اگر فقیر از دنیا بروی تقصیر خودت است!
از آن طرف وقتی از فیلمها و قصههای هالیوودی و خوشخیالان مروج راههای موفقیت فاصله میگیریم و نگاهی به زندگی عادی مردم میاندازیم، متوجه میشویم که داستان به همین سادگیها که میگویند هم نیست. این طور نیست که هر کسی بخواهد و بتواند. استعداد لازم است. هر کسی همینگوی نمیشود. هر کسی اینشتین نمیشود. هر کسی مسی نمیشود. هر کسی مارادونا نمیشود. هر کسی نمیتواند از محیط افراطش که با تمام قدرت بر زندگی او سیطره دارد رهایی پیدا کند. نمیتوان گفت بچهای که در زاغه به دنیا میآید همان قدر میتواند موفق شود و همان قدر فرصت دارد که فرزند یک خانواده مرفه. نمیتوان گفت یک مربی که در ایران به دنیا آمده و تحت آموزش قرار گرفته همان قدر میتواند موفق شود که یک مربی آموزشدیده در کشورهای اروپا با بهترین متدهای روز. پس همه چی تلاش و خواستن نیست. نمیتوان اصالت را به تلاش داد و چشم را بر همه جنبههای تاثیرگذار دیگر زندگی بست.
پس با این تفاسیر حرف مجید جلالی درست است؟ علی دایی از دشان بهتر و بادانشتر است؟ امیر قلعهنویی از مورینیو بیشتر سرش میشود؟ این دو فقط بدشانس بودند که در ایران به دنیا آمدند؟ برای پاسخ به این سوال میشود رفت سراغ مثالها. میشود رفت سراغ زندگی واقعی. ما در اطرافمان همه نوع اتفاقی را شاهد هستیم. هم آدمی دیدهایم که از بدترین شرایط به بهترین موفقیتها رسیده و هم نابغههایی دیدهایم که به هیچچیزی در زندگیشان نرسیدهاند. هم تلاشگرانی را دیدهایم که هر چه زدند به در بسته خورده و هم آدمهایی دیدهایم که با وجود مهیا بودن همه شرایط و باز بودن همه درها به رویشان درجا زدهاند. پس اگر منطقی بخواهیم نگاه کنیم، شاید نتوان هیچ دستورالعمل یا متد مشخصی برای رسیدن به موفقیت را در نظر گرفت. این که مجید جلالی میگوید علی دایی اگر در اروپا میبود و آنجا رشد میکرد الان بهتر از مورینیو نتیجه میگرفت، ادعایی است که هیچگاه قابل اثبات یا رد نیست. مگر این که ماشین زمان داشته باشیم و برویم چند دهه قبل و علی دایی را بگذاریم توی دامان یک خانواده فرانسوی و بعد منتظر شویم ببینیم چه اتفاقی میافتد. تنها چیزی که ما میتوانیم الان در موردش حرف بزنیم این است که با توجه به نحوه تفکرات این مربیان اصلا نمیتوان مقایسهای بین اینها انجام داد. شکی نیست در این که مورینیو و دشان چندین پله از دایی و قلعهنویی جلوتر هستند. این حرف را با تمام احترامی که برای اسطورههای فوتبال کشورمان قائل هستم، میگویم. مورینیو و دشان نه تنها از دایی و قلعهنویی جلوتر هستند، بلکه نشان دادهاند نسبت به خیل عظیمی از مربیان دنیا درک بهتری از فوتبال دارند. این مربوط به استعدادشان میشود، مربوط به محیط آموزشیشان میشود، مربوط به تلاششان میشود، حتی مربوط به اقبالشان نیز میشود.
هنوز بسیاری از متفکران دنیا، جدا از آنهایی که با شارلاتانیسم میخواهند مردم را گول بزنند و وعدههایی سرابگونه نشانشان بدهند، در پاسخ این سوال ماندهاند که موفقیت از چه طریقی قابل حصول است. چرا عدهای در دنیا کَنونایز میشوند (به معنای برگزیده شده و در معرض توجه قرار گرفته) و دیگرانی با همان کیفیت و همان هوش و همان تلاش نمیشوند. بحثی نیست که نظام آموزش ما ضعیف و استعدادسوز است. بحثی نیست که بیشتر موفقیت فوتبال اروپا و صنعت و اجتماع و زندگیشان مرهون آموزش درست و اصولی است. شکی نیست در جامعه ما بسیاری از افراد با استعداد بودهاند که قربانی محیط زندگیشان شدهاند اما چطور از این وضعیت میتوان نتیجه گرفت که مربیان داخلی ما که سالهاست دارند با یک متد و یک روش و یک بینش فوتبال را ادامه میدهند، بهتر از مربیانی هستند که چیزهای جدیدی نه به فوتبال کشورشان که به فوتبال دنیا اضافه کردهاند؟»