پاکتچی معتقد است که تفسیر کلاسیک قرآن تا قرن حاضر مبتنی بر مرجعیت بوده است و ما تا سده اخیر اصولی برای روششناسی مدون تفسیر نداشتهایم.
به گزارش ایکنا؛ نشست چالشهای فهم در اندیشه مدرن و نسبت آن با اصول فقه و اصول تفسیر، به همت انجمن علمی دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه امام صادق(ع) با سخنرانی احمد پاکتچی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد.
پاکتچی در بخشی از این سخنان گفت: در ذیل رهاسازی متن از سنت فهم در سنت مسیحی، فهم پروتستان دارای دو رکن اصلی رجوع به متن اصلی و اهمیت دادن به فهمنده است. رجوع به متن اصلی، اهمیت به گذشته است و اهمیت به فهمنده به زمان حال تاکید میکند. از این رو ما با یک گسست یا ناسازگاری مواجه هستیم، این دو رکن انگار با هم ناسازگار هستند. یکی از این دو رکن به گذشته و دیگری به حال ارجاع میدهد.
وی ادامه داد: اینجا پیوستار فهم پروتستان مطرح میشود. مراد پیوستاری از متن اصلی عبری(عهد عتیق)-یونانی(عهد جدید) تا فهم فهمنده متعارف، منجر به تاریخمندی فهم است. نسبتی میان فهم با زمان و بافت تاریخی وجود دارد. ضرورت دارد فهم مکرر در هر زمان روی دهد.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق تصریح کرد: مارتین لوتر به ضرورت فهم مکرر از متن مقدس تاکید کرده است. لوتر با اینکه خود یک ترجمه از کتاب مقدس به آلمانی دارد، میگوید در زمان دیگر باید ترجمه دیگر نوشته شود. در گذشته و سنت کاتولیکی فهم از این جنس نبود، اگر چند مترجم چند ترجمه متعدد از کتاب مقدس ارائه میدادند، این فهمها به صورت موازی با هم دانسته میشدند. دعوایی همیشگی وجود داشت که آیا «الوهیم» (واژهای در متن مقدس) در همه جا معنای خدا میدهد و یا در برخی بافتهای متنی به معنای فرشتگان. از این رو از یک آیه متن مقدس، دو ترجمه وجود داشت؛ اینکه «خداوند انسان را به صورت خود آفرید» و اینکه «خداوند انسان را به صورت فرشتگان آفرید». این دو تفسیر دو تفسیر رقیب در سنت کاتولیکی بودند و تاریخمندی مطرح نیست و این دو تفسیر به صورت همیشگی وجود دارد. رویکرد پروتستان زمان را در فهم دخیل دانسته و فهم را تاریخمند میداند، از این رو لوتر فهم خود را نه معیار که زمانمند میداند. ارتباط برقرارکردن با مسئله هرمنوتیک و فهم امروز خیلی کلیدی است.
پاکتچی تصریح کرد: در سنت اسلامی، شرایط اجتماعی در فهم آیات قرآن دخیل است. برای مثال ما ترجمهای از آیه «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ: مردان سرپرست زنانند» (نسا، ۳۴) داریم که مردان سروران زناناند. در زمانی این طور فهمیده میشده و کسی احساس نمیکرده که این ترجمه مشکلی است. امروز مرحوم طاهره صفارزاده، در ترجمه انگلیسی این آیه ترجمه میکند که مردان خادم زناناند، این ترجمه شاید مقداری افراطی باشد، اما در فضای امروز ما باید فهم دیگری از قوامون داشته باشیم و ممکن است مخاطبان با فهم قوامون به معنای سرور مشکل داشته باشند.
وی افزود: به عنوان مثالی دیگر، ما بعد از به وجود آمدن فرهنگ نوین کار و مفهوم جدیدی که از کار در اروپا شکل گرفت، این بحث مهم مطرح شد که رابطه مستقیمی بین کار ودستمزد به وجود آمد و کار دارای بها دانسته شد. در دوران معاصر و در حوزه جهان اسلام از آیه «وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى: و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست» (نجم، ۳۹) تلاش شد تا این قاعده را استخراج کنیم و سعی را کار در نظر میگیریم. این کار، فهمی عصری است و با شرایط زمانی مربوط میشود.
وی تصریح کرد: نکته دیگر در پیوستار فهم پروتستان، اعتقاد به سطحبندی فهم بود که از سطوح تخصصی درگیر با زبان اصلی تا سطوح عامه مردم را شامل میشد. مردم عادی حتی ترجمه کتاب مقدس را به صورت کامل نمیفهمیدند اما در نگاه لوتر آنها و در واقع همه حق فهمیدن داشتند . اگر شما قبول کنید باید به سراغ متن اصلی بروید و همه حق فهمیدن دارند، نتیجه سطحبندی فهم خواهد شد. در این نگاه دیگر مطرح نمیشود که یک فهم درست و یا غلط است و یک فهم میتواند تا حدی درست و یا غلط باشد. پایینترین سطوح فهم برقراری نوعی ارتباط و فهم با ترجمه متن مقدس بود که تجارب دینی را دارد. در این نگاه فهم از فضای آری یا نه به فضای منطق فازی منتقل میشود.
پاکتچی تصریح کرد: اگر رویکرد فلسفی داشته باشیم، باید به رابطه میان هستی و شناسا در این خصوص توجه کنیم. چه بخواهیم و یا نه هرمنوتیک امروز بحثی فلسفی است و باید به رویدادهای فلسفی قرون اخیر توجه کرد. در فلسفه کلاسیک و مدرن یکی از چالشهایی که وجود دارد، این است که ما یک جهان هستی و یک فاعل شناسا داریم. آیا معرفت از هستی به سمت شناسا حرکت میکند و یا بالعکس. در فلسفه کلاسیک حرکت از هستی به شناساست. فلسفه به علم به وجود و عوارض ذاتی وجود تعریف شده و فلسفه به هستیشناسی تقلیل مییافت. این تعریف از فلسفه میتوانست مقبول باشد، زیرا هستیشناسی کانون فلسفی بود. ما در فلسفه کلاسیک بحثهای جسته و گریختهای در خصوص معرفت و علم داریم و بخش معینی از فلسفه کلاسیک، نه در فلسفه اسلامی و نه فلسفه یونانی، در خصوص علم و معرفت نداریم.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) با بیان اینکه در فلسفه مدرن بحث برعکس است و ما از سوی شناسا به سوی هستی میرویم، گفت: این رویکرد با دکارت آغاز میشود. ابتدا باید تکلیف خود را با شناسا مشخص کرده و در خصوص شناخت بحث کنیم و بعد به سوی شناخته برویم. رنه دکارت در قرن هفدهم بعد از یک قرن از لوتر، جمله معلوم «Cogito ergo sum» یا «میاندیشم پس هستم» را گفت. اینجا معرفتشناسی بر هستیشناسی با تقدم دادن به میاندیشم تقدم یافته است.
وی تصریح کرد: این بحث مهم است، تصور کنید به جای بحث از پرداختن به بحث از کائنات به متن بپردازیم و اگر متن را به مثابه هستی بگیریم، خواننده به مثابه شناسا مطرح خواهد بود. باز شما تفاوت نگاه کلاسیک با مدرن را میبینید. در نگاه کلاسیک سوگیری از متن به سوی خواننده است. متن حرف میزند و خواننده پیام متن را مانند گیرنده میگیرد. در نگاه مدرن برعکس است. شبیه نگاه دکارتی حرکت از خواننده به سوی متن است. شناسا باید بفهمد و به سراغ متن میرود، حالا اینکه خواننده چگونه میخواند و میفهمد مهم است. این فهمنده است که متن را وادار به حرف زدن بکند. این دو نگاه کاملا متفاوت است. در نگاه اول بحث تفسیر و در نگاه دوم هرمنوتیک قرار میگیرد، از اینرو میتوان تفسیر را مقابل هرمنوتیک دانست.
وی تصریح کرد: بحثهای هرمنوتیک از آلمان شروع شده است. در فضای هرمنوتیک آلمانی باید دو واژه Auslegung از Verstehen را جدا کرد. اولی یعنی گذاشتن چیزی به بیرون که در معنایی نزدیک به واژه «تفسیر» است. در تفسیر متن حرف میزند و مفسر معنا را از درون متن به بیرون میگذارد. اما هرمنوتیستهای مدرن در مواجه با متن این طور به متن نگاه نمیکردند از این رو از اصطلاح دوم به معنای فهمیدن استفاده کردند. در فهمیدن محور با فهمنده است، نه چیزی که فهمیده میشود. در این نگاه شناسا سعی میکند متن را بفهمد و فهم اصطلاحی کلیدی خواهد بود. فهم در خصوص متن که به نوعی شاهکلید تبدیل میشود.
وی تصریح کرد: خود واژه انگلیسی تفسیر یعنی exegesis به معنی چیزی را به سمت بیرون راهنمایی کردن است. این واژه که در واقع واژهای یونانی است به این معناست که ما معانی که در یک متن است را به بیرون خارج کنیم.
وی تصریح کرد: ما واژه هرمنو را در یونانی داریم. من برای اینکه این مسئله روشن شود، توجه شما را به سابقه این کلمه در سنت جلب میکنم. ارسطو کتابی دارد که به نام Peri Hermeneias که به «باری هرمینیاس» در سنت اسلامی ترجمه شده است. کندی، اولین فیلسوف مسلمان هرمینیاس را به التفسیر ترجمه میکند. مترجمین یونانی به عربی پس از او این ترجمه را نپسندیدند و واژه العبارة را برگزیدند. در ترجمه اسحاق بن حنین و دمشقی این کتاب به «کتاب العبارة» به معنای التعبیر ترجمه شده است. فارابی و ابنسینا نیز این لفظ را به العبارة ترجمه کردند، باید دید این کار چرا صورت گرفته است، تفسیر حرکت از متن به سوی خواننده است. مترجمین بعد از کندی میدانستند که مراد ارسطو با ترجمه تفسیر مطابق نیست. کتاب ارسطو در این خصوص بود که چگونه ما میتوانیم اندیشههای انسانی را در قالب الفاظ قرار دهیم از این رو بعد از کندی این واژه به تعبیر ترجمه شده است و نه تفسیر.
وی تصریح کرد: فریدریش شلایرماخر، مفهوم هرمنوتیک را برگزید و کلمه تفسیر به آلمانی را به کار نبرد، زیرا آن الفاظ ناظر بر حرکت از متن به فهمنده بودند. بهترین الگو برای شلایرماخر همین تعبیر یونانی و ارسطویی یعنی هرمنوتیک بود.
پاکتچی با بیان اینکه به یاد میآورید که لوتر و همفکرانش سعی کردند تفاسیر سنتی را نفی کنند و فهمنده را مورد رسمیت قرار دهند، گفت: شلایرماخر دنبال همین بود. او با نگاه فلسفی به دنبال این بود که این کار چگونه ممکن است. افراد با چه ابزاری باید این کار را میکردند. این جاست که کلمه متد(روش) مطرح میشود. به هرمنوتیک شلایرماخر هرمنوتیک روشی هم گفته شده است. او به دنبال یک ابزار برای فهمیدن بود. لوتر و پیروانش هم به دنبال متد بودند و یک جریان از پروتستانیستها متدگرایان خوانده میشوند و این به طرز فکری دینی این افراد بر میگردد.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) ادامه داد: دوباره تکرار میکنم اهمیت فهمنده، تاریخ مندی فهمنده و اهمیت ویژگیهای شخصی فهمنده درهرمنوتیک مهم هستند. تفسیر در معنای کلاسیک خود متکی به شخصیتهای مرجع و ابر مفسرها بود. در این نگاه مرجعیت محوریت دارد. در این رویکرد فهم محدود به خواص است و آدمها باید به دنبال پیدا کردن مرجعیت بروند و نه این که به سمت فهمیدن معنای متن بروند. مرجعیت به آنها معنای متن را میگوید. در این مدل فهم به خواص و اگر صادقانهتر بگویم به خواصالخواص باز میگردد. ما در مدل سنتی تعداد خاصی مرجعیت داریم که دیگران که بسیاری هستند، باید این تفسیر را نقل کنند.
وی افزود: نگاه رقیب، نگاه روشمحور است که معتقد است روش به فهم اعتبار میدهد و فهم عام و سطحبندی شده است. اعتبارسنجی روش در این نگاه مطرح است و در این نگاه هر کسی با داشتن روش میتواند و حق دارد که تفسیر بکند. به این ترتیب ما با نگاه عام و سطحبندی شده مواجه هستیم که فهم به عدهای خاص اختصاص ندارد و تاریخمندی در آن مطرح است.
پاکتچی تصریح کرد: اگر به سراغ جهان اسلام بیاییم، در سنت و فقه اسلامی در مقطعی ما به دنبال این بودیم که به دنبال اصول مشترکی برای فهم متن (اعم از تفسیر یا فقه) برویم. در این مقطع یعنی اواخر قرن دوم و طول قرن سوم مهم نبود که ما در خصوص فقه صحبت میکنیم یا تفسیر. در این دوره شاهد «الرسالة» از محمد بن ادریس، «فهم القرآن»، از حارث بن اسد محاسبی و متن مشهور به تفسیر النعمانی هستیم.
وی افزود: از قرن سوم و در ادامه نوشتن شدن کتب قبلی، شاهد شکلگیری علم مدون اصول فقه هستیم. الرساله شافعی یک رساله تنها در خصوص فقه نیست. اصول فقه به معنای خاص خود از اواخر قرن سوم شکل گرفته است. در اصول فقه بخش مهمی از مطالب به این اختصاص دارد که روشهای رسیدن به حکم شرعی از خلال کتاب و سنت مورد شناسائی قرار بگیرد. از این رو علم اصول تعریف شده است به طرق موصله در این راستا. مفهوم طریق خیلی به مفهوم روش نزدیک است و واقعا بخشهایی از اصول فقه ارزش متدلوژیک دارد. بخشهایی از اصول فقه هم به اصطلاحشناسی فقه ارتباط دارد. بحثهایی در مباحث الفاظ، ملازمات و ادله دارای جنبه متدولوژیک قویی هستند.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) تصریح کرد: در حوزه تفسیر ما با پدیده تفسیر واعظانه مواجهیم که نه متن محور است نه فهمنده محور. این تفاسیر خوانندهمحور هستند. تفسیر ماثور را داریم که نمونهای است از پرهیز از فهم مستقیم و نمونه کاملی از فهم مرجعیتمحور، ما تفسیرهای نظری از جمله تفاسیر ادبی، فقهی و کلامی و عرفانی را داریم که به دنبال اعمال روشهای علوم و معارف مختلف در حوزه تفسیر هستند که عملا چیزی که در این تفاسیر شکل گرفت اصول فقه بود. در این رویکرد چیزی که رشد کرد اصول فقه، اصول استدلال کلامی بود و نه اصولی برای فهم قرآن.
وی با بیان اینکه با جرئت میتوان ادعا کرد که تا زمان حاضر در این مسیر حرکت نکردهایم که روششناسی تفسیر قرآن داشته باشیم، گفت: در خصوص کتاب «مقدمه فی اصول تفسیر» ابن تیمیه که تصحیح و منتشر شده است، اولا هرگز چین کتابی وجود ندارد و این کتاب مجموعهای از فتاوی ابن تیمیه است. اسم این کتاب نیز از سوی مصحح عنوان شده است و همچینن بیشتر به تفسیر پرداخته و نه روش تفسیر.
وی تصریح کرد: سیوطی بخشی در اتقان دارد که بخشی از الفاظ اصول فقه را در حیطه علوم قرآن را بومیسازی کرده است. هنوز در این کتاب نمیتوان گفت که اصول تفسیری شکل گرفته است و چیزی که شکل گرفته محصول اصول فقه است.
پاکتچی ادامه داد: توجه به اصول تفسیر تنها در سده حاضر مورد توجه قرار گرفته است. قدیمیترین افرادی که به اصول تفسیر نگاه کردهاند از شاگردان شیخ محمد عبده هستند. در حوزه تفسیر ما نگاهمان مرجعیتمحور بوده است و در این نگاه ما نیازی به بسط روششناسی نداشتهایم. علت توجه به روششناسی تفسیر به این علت است که باد مدرنیته در جهان اسلام وزیده و صورت مسئلهای پس از پروتستان در قالب چالشهای مدرنیته وارد اسلام شده است. در کتاب جریانهای فهم قرآن در جهان معاصر تلاش کردهام نشان دهم چرا سنگلجی در خصوص کلیدهای فهم قرآن در این خصوص به زبان ساده سخن میگوید.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) افزود: اهمیت دادن به تدبر به قرآن در سالیان اخیر ناشی از موج تعمیم و سطحبندی فهم است که شبیه آن در چند قرن اخیر در اروپا و پروتستانتیسم شکل گرفته است. ما باید ریشه این اتفاقات را بفهمیم و بدانیم که چرا این رویدادها رخ داده است. اینکه ما تا صد سال اخیر اصول مدون روششناسی نداریم، به این معناست که ما تا قرن حاضر یک دستگاه روششناسی که در چارچوب آثاری سازمان دهی شده باشد، نداشتیم و به این معنا نیست که روشهایی برای تفسیر مطرح شده است.
پاکتچی در پایان گفت: ما در حوزه فقه ترکیب مرجعیت و روش را داریم. تا امروز یکی از علوم پرافتخار جهان اسلام علم اصول فقه است اما این خیلی مهم است که چگونه اصول فقه همراه با ترکیبی از مرجعیت و روش است. در غرب عالم مرجعیت و روش از هم جدا هستند. در فضای جماعت متشرعه اسلامی ما با ترکیبی از روش و مرجعیت را میبینیم.
گزارش از میثم قهوهچیان