فرارو- جنازه متعفن سه تروریست داعش در کنار رودخانه دجله افتاده بود. عکسها و مدارک شخصیای که از آنها برجایمانده داستان عجیب زندگی خصوصی آنها را بیان میکند.
به گزارش فرارو به نقل از بیبیسی، محمد با موبایل خود از دیده شدن سه تروریست داعشی فیلم میگیرد. به یکی از آنها اشاره میکند و فریاد میزند "بهش شلیک کنید."
او آشپز واحد و غیرمسلح است. اما همراهانش از نیروهای ویژه پلیس عراق (ERD) مسلحاند و بههیچوجه ریسک نمیکنند.
یک جسد و انبوهی از لباس در کنار رودخانه دجله
مشخص است که دو نفر از داعشی ها مردهاند. یکی از آنها در زیر آوار بتن مدفون شده و دست سیاهش از زیر آوار بیرون مانده است. اندکی آنطرف تر، داعشی مسنتری بر روی علفها افتاده است. چشمانش باز است اما بخشی از سرش از بین رفته. این تروریستها در حملات هوایی کشته شدند.
اما مرد سوم سربازان را نگران کرده بود. چند تیر به سمتش شلیک کردند اما تکان نخورد. یکی از سربازها گفت: "پسر عوضی مخفیشده. مراقب باشید." سرباز دیگری میگوید: "فکر نمیکنم جلیقه انتحاری داشته باشد."
یک سرباز عراقی در حال بررسی صحنه
آنها در نزدیکی یک باغ زیتون هستند که پایگاه موقت ERD در آنجا واقع است. از نزدیک به مرده نگاه کردم. پای راستش له شده بود. ظاهراً از پناهگاه بیرون خزیده و کنارِ سنگهای رودخانه پناه گرفته بود. چهرهاش در حالت مرگ هم اینگونه بود: چانهای باریک و بینی کوچک. ریشهایش کمپشت و نازک بود. کم سن و سال بود. در همان نزدیکی، سربازها یک اسلحه M16 پیدا کردند که علامت مالکیت دولت آمریکا روی آن دیده میشد.
مسلسل M16
احتمالاً یکی از هزاران سلاحی بود که داعش دو سال پیش در حین پیشروی در سوریه از نیروهای عراقی به دست آورد. اکنون مسلسل به سربازی تعلق دارد که پیدایش کرد: "عادل، کسی مهمات دارد؟ من یک خشاب کامل میخواهم."
یکی از افسران میگوید: "باید برویم. اینجا امن نیست." سربازها میخواهند هرچه زودتر به پایگاه برگردند. هنوز تروریستهای داعش در منطقه حضور دارند.
اواخر فوریه است و این سربازان مهمترین نبرد زندگیشان را میگذرانند. در عرض سه روز، پیشروی قابلتوجهی به سمت جنوب موصل داشتند. اما هرچه به موصل نزدیکتر میشوند، با داعشی های بیشتری برخورد میکنند و جنازههای بیشتری سر راهشان سبز میشوند.
از نبرد شرق موصل مشخص است که داعش دارد به همه چیز چنگ میزند. تروریستها موصل را به یک زرادخانه عظیم تبدیل کرده بودند و در هر محله سلاح و مخفیگاه داشتند.
قبل از بازگشت به پایگاه، یکبار دیگر به جنازهها نگاه کردم. کنار یکی از آنها کاغذ کوچکی با مهر داعش دیدم. کاغذ مرخصی بود. پشت کاغذ به خون صاحبش آغشته شده بود.
برگه مرخصی داعش
سربازها برای آخرین بار جنازهها را بررسی کردند. در جیب یکی از آنها مقداری پول پیدا کردند. اما در جیب دیگرش، چیزی کوچک و بسیار با ارزش پیدا شد: کارت حافظه موبایل.
عکسها به افشای بخشی از زندگی آنها کمک میکند: رفاقت عمیق میان آنها، وحشیگری و ماجراهایشان در نبرد موصل. هویت پسر جوان مشخص خواهد شد. این پسر جوان که بود و چه اسراری از داعش را فاش کرد؟
عکسهای پنهان
تصاویر با عکسهای خانوادگی آغاز میشوند. تروریست جوان با لبخندی کمرنگ در کنار دختر بچهای نشسته است. شاید خواهرش است. دختر را در آغوش گرفته و دخترک انگشت اشارهاش را بالابرده است
موهای پسر جوان بلند است. جلوتر که میرویم، میبینیم برخی از تصاویر ویرایش شدهاند. گونهها و لبهایش به رنگ صورتی دخترانه درآمده و چشمهایش روشنتر شدهاند.
کمکم همهچیز تغییر میکند. به تصویری از پسر جوان در لباس داعش میرسیم که کلاشینکف به دوش دارد و در حبیبش یک تلفن بیسیم دیده میشود. در عکس دیگر خواب است. مطمئناً خود را به خواب زده و میخواسته خود را در حال استراحت را نشان دهد.
این دیگر یک آلبوم خانوادگی نیست. شواهدی از روند تغییر یک مهاجم انتحاری است که میخواهد جان خود را فدا کند.
کارت حافظه تصاویر دیگری هم دارد: یک عکس دستهجمعی از چندین جوان. خودش در عکس نیست. شاید دارد عکس میگیرد. بعدها فهمیدم که اکثر افراد حاضر در عکس اهل موصل و بخشی از گروه پشتیبانی "آتش نینوا" بودند. خدمت برای داعش پیوند عمیقی میانشان ایجاد کرده بود.
یکی از قابلتوجهترین عکسها تصویری از برادرش بود. او مسنتر به نظر میرسد و موهایش بلند است. توجهم به دستهایش جلب شد که روی کمرش قرار دارند. دستکشهای سیاه به دست دارد و زیر لباسش یک کمربند انتحاری مخفی کرده است.
دستکش پوشیده تا سوئیچ مواد منفجره را مخفی کنند و مردم از خطر در مجاورتشان مطلع نشوند. اما عکسهای کارت حافظه رازهای دیگری را هم فاش کردند. رازی که همیشه در یک قدمی من بوده است.
پناهگاه مخفی داعشی هایی که در موصل میجنگند، در دو حالت به سر میبرند: هشیاری میدان نبرد و خستگی شدید که تنها چند ساعت برای برطرف کردنش فرصت دارند.
بهعنوان خبرنگار، من هم به همین روال افتادم. قبل از طلوع آفتاب بیدار میشدیم و به خط مقدم میرفتیم. شب زمان اندکی برای شارژ تجهیزات، ویرایش فیلمها و خواب داشتیم.
تصویر هوایی از خانه روستایی
بنابراین توجه زیادی به مکان خوابمان نمیکردیم. تاریک است، خستهایم، و اولویتهای دیگری داریم. فقط میدانیم که محل خوابمان بمبگذاری نشده و نسبتاً در امان هستیم.
همانطور که عکسها را نگاه میکردم متوجه موضوعی شدم. آنها در مزرعه مبارزه نمیکردند، بلکه محل اقامتشان بود. در برخی از عکسها دیوار و اثاثیه خانه را شناختم.
آخرین روزی که در خط مقدم سپری کردیم، تصمیم گرفتم آنجا را بررسی کنم. بالای کیسهخوابم یک پنجره بود. پرده پر از غبار را کنار زدم و زیر آن پیامهای مخفی از سوی خلافت و فرمانهای رسمی داعش را پیدا کردم.
مدارک نشان میدانند که منابع داعش رو به اتمام است و کمبود شدید نیروی انسانی دارد.
در 11 نوامبر، وزیر جنگ داعش خواستار استخدام بیشترِ نیرویهای ویژه شد. در اواسط ماه دسامبر، دستور جدیدی صادر شد که خواهان جلوگیری از خالی شدن خطوط مقدم جنگ بود.
در یکی از اتاقها، دیوار با یک پتو پوشانده شده بود. از پشت آن گردش هوا را حس میکردم. ضربهای به آن زدم. پوشش نازک فروریخت و در پشت ابری از گردوغبار، اتاق دیگری نمایان شد.
اینجا جایی بود که داعشی ها میخوابیدند. وسایلشان کف اتاق پراکنده بود. لیستی از کارهایی که در خلافت داعش غیرمجاز است و مجازات به همراه دارد، به دیوار زدهشده بود.
در میان شلوغی اتاق، چیزی توجهم را جلب کرد: یک جعبه داروی ضد قارچ که تصویر کودکی با موهای روشن روی آن دیده میشد.
چشمانش بهدقت خراشیده شده بود. این کار احتمال به خاطر ممنوعیت اسلامی داعش برای ترسیم شکل انسان است.
اتاق کثیف بود. در میان انبوه وسایل، چیز مهمی پیدا کردیم. چند صفحه یادداشت و نمودارهایی که با دقت ترسیمشده بودند. معلوم بود که اهمیت زیادی برای نویسنده داشتند. در گوشه صفحه، شماره پرسنلی و نام فرد با حروف بزرگ انگلیسی نوشتهشده بود: "ابوعلی المسلو". آیا این نام پسر جوان بود؟
ابوعلی داشت یاد میگرفت چگونه خمپاره شلیک کند. به نظر می رسید کارش را یاد گرفته است.
او در بخش مهمات، به "مهمات شیمیایی" هم اشاره کرده بود. بحثهای زیادی درباره استفاده داعش از سلاحهای شیمیایی وجود داشت. حداقل اینجا فهمیدیم برای استفاده از آنها آموزش دیدهاند.
مخفیگاه اسرار بیشتری هم داشت. چشمم به چیز دیگری افتاد. در ابتدا بیاهمیت به نظر میرسید. دفترچهای پارهپاره که از یک نخ آویزان بود. کسی شعارهای داعش را در چند صفحه نوشته بود، گویی میخواست آنها را به خاطر بسپارد. این دفتر قطعاً متعلق به ابوعلی نیست.
اما چند صفحه بعد اعداد، نامها، جداول و محاسبات نوشتهشده بود. شخصی که آنها را نوشته بود مسئولیت گشت زدن و نظارت بر سربازان را بر عهده داشت و میزان مهمات مصرفشده را یادداشت میکرد. بدون شک متعلق به فرمانده افراد کشتهشده بود. اسمش را پیدا کردم: "ابو هاشم".
از اطلاعات دفتر مشخص شد آنها واحدی موسوم به "تیپ هوایی البصیف" بودند. درمجموع ابو هاشم هشت نیرو و دو وسیله نقلیه در اختیار داشت.
فرمانده داعشیها سرسخت به نظر میرسد. او نوع و تعداد سلاحهای استفاده شده، تعداد شاسی کامیونها و موارد خرابی را یادداشت میکرد. یادداشتهایش نشان میدهند که نحوه کار کردن در واحدهای کوچک را میداند. او سعی کرده بود ارتباط میان سربازانش را تقویت کند. طوری برنامهریزی میکرد که سربازان تنها غذا نخوردند.
با عکسها و مدارکی که یافته بودم، از خانه و بالاخره از عرق خارج شدم. اما اینها تا مدتها در ذهنم باقی ماندند. آیا میتوانم اطلاعات بیشتری از آنها به دست آورم؟
جستجو برای اطلاعات بیشتر را از موصل آغاز کردم. اول ماه آوریل بود و اولین تیپ از نیروهای ERD عراق به غرب شهر نفوذ کرده بودند. پایگاه جدید در خانهای در محله مسکونی و نزدیک به خط مقدم واقع بود.
خمپارههای داعش پنجرهها را به لرزه میانداخت. مظنونین دستگیرشده را به اینجا میآوردند. سربازان مردی را از پشت وانت پایین کشیدند. شدیداً مورد ضرب و شتم قرارگرفته بود و لباسش پر از خون بود. معلوم نبود چه کسی به او صدمه زده. شاید سربازان یا شاید هم مردم محلی که در سالهای گذشته خشم خود را سرکوب کردهاند.
یک مأمور اطلاعاتی من را به اتاق پشتی برد و گفت: "میخواهم این فرد را ببینی، هیچکس از ماهیت او اطلاعی ندارد."
یک مرد جوان به داخل اتاق آمد. اسمش ابراهیم بود. او دو سال برای داعش جنگیده بود اما زندانی نبود. او مأمور مخفیِ نیروهای امنیتی عراق بود. عکسهایی که از خانه روستایی داشتم را به او نشان دادم.
گفت: "خیلی خوب میشناسمش. آنها تروریستهای واحد "خالد بن الولید" بودند." به مردی که از بقیه مسنتر بود اشاره کرد و گفت:" او فرمانده بخش بود."
"آنها بهعنوان نیروهای پشتیبانی از سربازان خط مقدم فعالیت میکردند. بهمحض نیاز، وارد عملیات میشدند."
او تائید کرد که اکثر آنها اهل موصل هستند. ابراهیم به تغییراتی فکر کرد که داعش در او و احتمال در دیگر افراد ایجاد میکند. او گفت: "باید ساده زندگی کنی. به ما یاد میدادند برای زنده ماندن به چیزهای زیادی نیاز نداریم. همچنین یاد گرفتم چگونه سرسخت و خشن باشم و بیرحمانه آدم بکشم. بهخصوص در رفتار با زندانیها."
شناسایی تمام افراد در تصویر غیرممکن بود. داعشی ها از نامهای مستعار استفاده میکنند. اما عامل دیگری نیز وجود داشت. یکی از اعضای تیم ویژه موصل گفت اعضای داعش در ابتدا بسیار کم سن و سال بودند. اکنون که بزرگشدهاند دیگر آنها را نمیشناسیم.
پیشروی نیروهای عراقی به غرب موصل بسیار سریعتر از انتظار داعشیها بوده و به همین دلیل فرصتی برای از بین بردن اطلاعات و مدارک را نداشتند.
تکه کاغذی در مخفیگاه پیدا شد که مختصات مکانی در موصل روی آن نوشتهشده بود. با استفاده از نقشه گوگل مختصات را بررسی کردیم و فهمیدم کارخانهی خمپارهای است که در نوامبر 2016 ازآنجا بازدید کرده بودم.
زمانی که در ماه آوریل به آنجا بازگشتیم، به کارخانه مخزن آب تبدیلشده بود تا مخزنهای آسیبدیده در جنگ را جایگزین کند.
از مخفیگاه داعشی ها چند کتاب مذهبی پیداکرده بودیم. همه آنها مهر مسجدی در غرب موصل را داشتند و در یکی از آنها نام یک شخص نوشتهشده بود که کتاب را به آنها تقدیم کرده بود.
مسجد "المومنین" نزدیک به کارخانه خمپاره بود. داعشی های جوان در این مسجد نماز میخواندند و مردم محل را به وحشت میانداختند.
مسجد ساده و بدون تزئینات بود. اواسط روز بود و بچهها از مدرسه به خانه بازمیگشتند. درب مسجد را زدم، اما سرشار از ترس و اضطراب بودم. آیا مفتی که کتاب را به داعشی ها هدیه کرده بود هنوز آنجاست؟
نگهبان درب را باز کرد و به من خوشآمد گفت. کفشهایم را درآوردم و وارد مسجد شدم. پسر رفت تا مفتی را خبر کند.
آن مفتی خیلی وقت پیش با داعشی ها فرار کرده بود. بنابراین اهالی مسجد پیشنماز سابق مسجد را پیدا کردند.
امام مسجد "فادل ابراهیم" نام داشت. از آنچه انتظار داشتم جوانتر بود. عکس داعشی های جوان را نشانش دادم. اکثر آنها را میشناخت. عصبی و مضطرب بود و گفت: "خواهش میکنم در حال نگاه کردن به این عکسها از من فیلم نگیرید." چرا از این مردان جوان میترسید؟
گفت این تروریستها با خانوادههایشان به این محله نقلمکان کردند. اکثراً عراقی بودند، اما از سوریه، مراکش و دیگر کشورها نیز در میانشان بود. بیش از یک سال آنجا زندگی کردند و در نوامبر 2016 با نزدیک شدن نیروهای عراقی گریختند.
پرسیدم چه اتفاقی برای مفتی دائم مسجد افتاد و پاسخ داد: "او را کشتند و واعظ خود را جایگزینش کردند." او پسرهای جوان را "عزیزان محبوب" صدا میکرد.
فادل ابراهیم همانطور که به عکسها نگاه میکرد یکلحظه مکث کرد و گفت: "قدرت در دست کسی است که اسلحه دارد. مانند داعشیهای جوان که تعدادی از مردان قوی و قدرتمند ما را کشتند، مانند امام این مسجد که توسط کودکان تروریست کشته شد."
او ادامه داد: "برادر عزیزم، ما امتی هستیم که ذاتاً عاشق ایمان، اسلام و مسلمانانیم. پیامبر در جنگها دستور میداد زن، کودک و افراد مسن را نکشند و هیچ درختی را قطع نکنند. پس این ارزشهای اسلام کجا رفت؟"
منبع: BBC
ترجمه: وبسایت فرارو