
رویکرد نظامی ترامپ در دریای سرخ با شدت و تداوم بالایی اجرا شده و بر حملات هوایی و موشکی متمرکز است. با این حال، بدون حضور نیروهای زمینی و استراتژیهای تکمیلی، بعید است که این حملات منجر به کنترل کامل یا دستیابی به اهداف بلندمدت شود. تاریخ نشان داده است که قدرت هوایی بهتنهایی نمیتواند نتیجه قطعی یک جنگ را تضمین کند و در نهایت، موفقیت به کنترل زمینی و یک رویکرد همهجانبه وابسته است.
فرارو- «جیمز هولمز» (James Holmes)، رئیس بخش راهبرد دریایی در کالج جنگی نیروی دریایی ارتش آمریکا
به گزارش فرارو به نقل از نشریه نشنال اینترست، دولت ترامپ رویکردی کاملاً تهاجمی را در دریای سرخ در پیش گرفته است که بهوضوح با موضع دفاعیتر دولتهای پیشین تفاوت دارد. کاخ سفید شدت حملات هوایی و موشکی خود را افزایش داده و طیف گستردهای از تجهیزات نظامی از ناوهای جنگی نیروی دریایی و جنگندههای حاضر بر روی ناوهای هواپیمابر گرفته تا بمبافکنهای نیروی هوایی را برای هدف قراردادن نقاط کلیدی در یمن به کار گرفته است.
برخلاف گذشته که ائتلاف بیشتر به حملات پراکنده و موضعی اکتفا میکرد، شدت و فراگیری حملات هوایی کنونی حاکی از چرخشی آشکار به سمت یک راهبرد تهاجمیتر است. هدف این تغییر رویکرد، نه صرفاً واکنش به تهدیدات، بلکه پیشدستی در از بین بردن آنها پیش از وقوع حملات احتمالی است. در این چارچوب، دفاع جای خود را به حمله داده است، زیرا این شیوه به عنوان مؤثرترین راه برای تأمین امنیت خطوط کشتیرانی تجاری در نظر گرفته میشود.
رویکرد ترامپ را میتوان بهنوعی «شوک و هراس نسخه ۲.۰» توصیف کرد، مفهومی که یادآور استراتژی مشهور دولت بوش در حملات هوایی به عراق در سال ۲۰۰۳ است. هر دو رویکرد از منطق مشابهی پیروی میکنند: تمرکز شدید و هماهنگ حملات هوایی بر اهداف کلیدی به منظور از هم پاشیدن سریع تواناییهای دشمن و تحمیل هزینههای سنگین به آن. در این استراتژی، بهجای پراکندگی نیروها و منابع در یک پهنه گسترده، تلاش میشود با حملات برقآسا و قاطع، موازنه قدرت به نفع عامل حمله تغییر کند و طرف مقابل از ادامه درگیری منصرف شود.
رویکرد پراکنده بهطور طبیعی منجر به تقسیم توان تهاجمی نیروهای هوایی بین اهداف متعدد میشود. این تقسیم منابع، نه تنها از شدت خسارات مادی میکاهد، بلکه دامنه تأثیرات انسانی حملات را نیز محدود میکند. همچنین، حملات هوایی به دلیل نیاز به سوختگیری و تجهیز تسلیحاتی دوباره هواپیماها اغلب به صورت متناوب اجرا میشوند و وقفههای کوتاه مدتی را تجربه میکنند. این وقفهها به دشمن اجازه میدهد تا به سرعت آسیبها را جبران کند، تاکتیکهای خود را تغییر دهند و از فشار روانی ناشی از بمبارانهای پیوسته بکاهند.
برای جبران این کمبودها، حامیان استراتژی شوک و هراس استدلال میکنند که یک نیروی هوایی، اگر به منابع کافی و هماهنگی بینقص مجهز باشد، قادر است به طور همزمان و با شدتی کمنظیر اهداف مشخصی را هدف بگیرد. این رویکرد که بر تمرکز حملات در یک دوره زمانی بسیار کوتاه تکیه دارد، حتی در شرایط پراکندگی جغرافیایی وسیع اهداف، فرماندهان را به این امید وامیدارد که دشمن تحت این فشار شدید، به تسلیم شدن تن دهد. خشونت فراگیر در نقشه نبرد میتواند اثری عمیق و تعیینکننده برجا بگذارد.
اینگونه است که مفهوم «شوک و هراس» خود را نشان میدهد. در حالی که نسخه اصلی بر اجرای حملات هوایی متمرکز و در یک بازه زمانی محدود برای وارد کردن ضربهای سهمگین تمرکز داشت، نسخه دوم این استراتژی تمرکز حملات را به شیوهای تداومی گسترش میدهد؛ به گونهای که این حملات پایانی معین نداشته باشد. هدف این نسخه جدید، ایجاد اثری ماندگار و بلندمدت از شوک و هراس است. با این حال، ضعف بزرگ قدرت هوایی همچنان باقی است. تاریخ بهوضوح نشان داده که بمباران هوایی، حتی با شدت و مداومت بالا، بدون همراهی عملیات زمینی به نتایج قطعی نمیرسد. در نهایت، انسانها روی زمین زندگی میکنند و میدان واقعی جنگ نیز زمین است، نه آسمان یا دریا.
«جی. سی. وایل» ( J. C. Wylie) نظریهپرداز برجسته نظامی، کنترل کردن را خواه کنترل بر مناطق راهبردی، اشیاء فیزیکی یا نیروهای دشمن باشد، هدف اصلی هر راهبرد نظامی میداند. از دید او، کنترل به معنای اعمال قدرت کافی برای تصرف و حفظ آن تا رسیدن به اهداف سیاسی و راهبردی است. وایل معتقد است که در نهایت، «مرد مسلح حاضر در صحنه»، یعنی سرباز یا تفنگدار دریایی که به زمین گام میگذارد و سلاح در دست دارد، عامل تعیینکننده پیروزی در جنگ است. سایر ابزارهای قدرت نظامی از جمله نیروهای هوایی و دریایی در نهایت برای پشتیبانی از این نیروی زمینی طراحی شدهاند.
در حالی که شوک و هراس تلاش میکند تا محدودیتهای قدرت هوایی را کنار بزند و به نتایج قاطع دست یابد، وایل این قدرت را رویکردی «تجمعی» در جنگ میداند؛ چیزی که در مقابل آنچه خود آن را عملیات «پیدرپی» مینامد، قرار دارد. به باور وایل، عملیات پیدرپی به دلیل سادگی در اجرا و به شرطی که با دقت، انگیزه و قدرت کافی پیش برود، میتواند بهطور قاطع موفقیتآمیز باشد. همانطور که از نام این رویکرد پیداست، نیروها در یک کمپین پیدرپی از یک درگیری تاکتیکی به درگیری بعدی پیش میروند، گام به گام و یکی پس از دیگری، تا آنجا که بتوانند سطح کافی از کنترل را از دشمن بگیرند و در نهایت پیروز میدان شوند.
عملیات پیدرپی به این دلیل آسانتر درک میشود که میتوان آنها را روی نقشه یا نمودار به صورت یک خط یا منحنی منسجم نشان داد که مستقیماً به سمت هدف نهایی پیش میرود. در چنین چارچوبی، هر درگیری تاکتیکی به رخدادهای پیشین مرتبط است و درگیریهای آینده را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. اگر یک درگیری از مسیر خود منحرف شود، کل زنجیره به شکلی غیرقابل پیشبینی تغییر میکند و الگوی کلی نبرد دچار تحول میشود. عملیات متعارف زمینی به طور طبیعی پیدرپی هستند: برای رسیدن به نقطه B، ابتدا باید نقطه A را تصرف کنید.
همانطور که وایل بیان میکند، عملیات تجمعی ویژگیهایی کاملاً متفاوت دارند. این دسته شامل نهتنها قدرت هوایی، بلکه قدرت دریایی و حتی جنگهای شورشی و ضدشورشی میشود. در یک کارزار تجمعی، درگیریهای تاکتیکی بهگونهای رخ میدهند که از نظر زمانی و جغرافیایی به یکدیگر مرتبط نیستند. اگر بخواهیم چنین کارزاری را به صورت بصری نمایش دهیم، به جای یک خط یا مسیر منظم و پیوسته، مجموعهای از نقاط پراکنده را میبینیم که شبیه لکههای رنگی در سراسر نقشه پخش شدهاند.
تفاوت اصلی اینجاست که در یک کارزار تجمعی، مبارز از طریق مجموعهای از حملات کوچک و پراکنده، در نقاط مختلف و بدون وابستگی زمانی و مکانی مشخص بین آنها عمل میکند. هر حمله بهشکلی مستقل از حملات قبلی یا بعدی انجام میشود. به عبارت دیگر، هیچ یک از این اقدامات مانند بمباران یک کارخانه یا غرق کردن یک کشتی باربری بهتنهایی ضربهای قاطع به دشمن وارد نمیکند. با این حال، وقتی این اقدامات کوچک با یکدیگر ترکیب شوند، میتوانند تأثیری چشمگیر به جا بگذارند. این رویکرد، بر اساس تحلیل آماری، به تدریج باعث فرسایش دشمن میشود. به مرور زمان، همین حملات پراکنده و بهظاهر کوچک میتوانند نتیجه یک نبرد متعادل را به نفع مهاجم تغییر دهند. با این حال، عملیات تجمعی به عنوان مکمل عملیات پیدرپی به کار میرود و نه به عنوان جایگزینی برای آن.
آیا نسخه ۲.۰ شوک و هراس در دریای سرخ میتواند نتیجهای قاطع به بار آورد؟ هنوز برای قضاوت قطعی زود است، اما دریادار وایل موضع روشنی در این مورد داشت. او همواره با دیده شک به این باور خلبانان نگاه میکرد که قدرت هوایی بهتنهایی میتواند نتیجه جنگ را تعیین کند. بهویژه، او فرض آنها را که توانایی نابود کردن از آسمان معادل توانایی کنترل است، فاقد پایه و اساس میدانست. از دید وایل، هدف نهایی هر راهبرد نظامی کنترل است و بمباران هوایی، حتی با شدت و مداومت استراتژی جدید، قادر نیست نقش نیروهای زمینی را ایفا کند یا جایگزین آنها شود.
از دیدگاه وایل، کارزار هوایی و موشکی در دریای سرخ، هرچند که با شدت اجرا شود، احتمالاً صرفاً بهعنوان یک عملیات تجمعی محسوب میشود و به جای ابزاری برای کسب کنترل کامل، بیشتر ابزاری برای فرسایش روحیه و توان حوثیها است؛ بنابراین او نسبت به توانایی این تهاجم در تحقق اهداف بلندمدت، بدون وجود پشتیبانی و حضور نیروهای زمینی بهطور جدی تردید داشت.
برای موفقیت در هر کارزار نظامی، قطع دسترسی حوثیها به تجهیزات جنگیشان امری ضروری است؛ چرا که اراده و عزم آنها برای استفاده از این تسلیحات بسیار مستحکم به نظر میرسد. با این حال، وایل همواره هشدار میداد که نابودی صرف اهداف نظامی، معادل کنترل بر آنها نیست و بدون کنترل، حتی قویترین راهبردهای نظامی نیز با شکست مواجه خواهند شد. بنابراین، پاسخ مختصر این است: خیر. حتی اگر راهبرد ترامپ بهبود محسوسی نسبت به رویکرد متزلزل بایدن داشته باشد، احتمالاً باز هم نتایج قاطع و ملموسی به بار نخواهد آورد. این نتیجهگیری از همان دیدگاه وایل نشأت میگیرد که بر مبنای تحلیل دقیق تاریخ نظامی ارائه شده بود.