
آیا شما هم از اصل یا مغالطه «هر ماجرایی دو طرف» دارد، آسیب دیدهاید؟ در این مقاله به آسیبهای این اصل اشاره کردهایم.
ما اغلب این جمله را میشنویم: «هر داستانی دو طرف دارد.» این باور، حس عدالت و تعادل را القا میکند و به نظر میرسد که حقیقت جایی در حد فاصل دو دیدگاه قرار دارد.
به گزارش راهنماتو، اما روانشناسان میدانند که این طرز فکر در برخی موقعیتها نادرست و حتی آسیبزننده است. برخی از ماجراها فقط یک حقیقت دارند و اصرار بر دیدن «هر دو طرف» میتواند معادلسازیهای نادرست ایجاد کند، فریبکاری را تقویت کند و آسیب واقعی بر جای بگذارد.
در داستان ما دو شریک به نام لیونا و دارا یک شرکت را با هم اداره میکردند. آنها سالها با هم یک کسبوکار موفق داشتند تا اینکه لیونا متوجه شد داریا در حال اختلاس است. وقتی او را با این حقیقت روبهرو کرد، داریا پاسخ داد که لیونا هم «به همان اندازه مقصر است» چون زودتر متوجه این مسئله نشده بود.
برخی از دوستان مشترکشان تلاش کردند بیطرف بمانند و از این مغالطه استفاده کردند که: «خب، هر داستانی دو طرف دارد.» اما آیا واقعاً چنین بود؟ واقعیت روشن بود—داریا دزدی کرده بود و لیونا این کار را نکرده بود. در چنین شرایطی، برخورد با ماجرا به عنوان یک موضوع دوطرفه، تنها به داریا فرصت داد تا رفتار اشتباهش را توجیه کند.
نکته: در شرایطی که حقیقت، اخلاق یا آسیب به وضوح مشخص است، مراقب باشید که اصل «هر دو طرف» را به کار نبرید. همه درگیریها صرفاً مسئله تفاوت دیدگاه نیستند—برخی از آنها تقابل حقیقت و تحریف واقعیت هستند.
بگذارید یک داستان دیگر بگوییم. دو خواهر به نام ماریا و تالیا را در نظر بگیرید. آنها در خانوادهای بزرگ شدند که پدرشان از نظر عاطفی فردی سوءاستفادهگر بود—او تحقیرکننده، کنترلگر و غیرقابل پیشبینی بود. وقتی ماریا بزرگ شد، برای حفظ سلامت روان خود تصمیم گرفت ارتباطش را با پدرشان محدود کند. اما تالیا این تصمیم را «اغراقآمیز» دانست و گفت: «هر داستانی دو طرف دارد.»
در واقع، برداشت او از گذشته تحت تأثیر مکانیزمهای مقابلهای خودش شکل گرفته بود، اما این مسئله، حقیقت رنج ماریا را تغییر نمیداد. اصرار تالیا بر وجود «دو طرف ماجرا» باعث شد که آسیبهای پدرشان کوچک شمرده شود و تجربه ماریا نادیده گرفته شود.
نکته: وقتی کسی در موقعیتهای آسیبزننده بر «دو طرف ماجرا» تأکید میکند، ببینید آیا او دارد تلاش میکند که مسئولیت را از بین ببرد؟ دیدگاهها مهم هستند، اما وقتی پای آسیب و سوءاستفاده در میان باشد، همه دیدگاهها ارزش یکسانی ندارند.
حالا این داستان را در نظر بگیرد. فرض کنید که یکی از استادان دانشگاه شاهد بود که همکارش دکتر وین به یک دانشجوی زن به نام کمبریا اظهارات جنسیتزدهای کرده است. وقتی کمبریا این موضوع را گزارش داد، دکتر وین از خودش دفاع کرد و گفت که کمبریا «حرفهایش را اشتباه متوجه شده است.»
برخی از همکاران دکتر وین از موضعگیری خودداری کردند و گفتند: «ما آنجا نبودیم» و «باید هر دو طرف ماجرا را شنید.» اما این بیعملی به دکتر وین اجازه داد از مسئولیتپذیری طفره برود. در واقع، تمایل به بیطرف ماندن، در نهایت به بیعدالتی دامن زد.
نکته: بیطرف ماندن در برابر یک رفتار اشتباه، به معنای منصف بودن نیست—بلکه اغلب به ضرر قربانی تمام میشود. در مواجهه با روایتهای متناقض، از خودتان بپرسید که چه کسی از این تردید سود میبرد و چه کسی متضرر میشود؟
باور به اینکه «هر داستانی دو طرف دارد» در سوتفاهمهای جزئی میتواند مفید باشد، اما در مواجهه با فریب، آسیب یا سوءاستفاده خطرناک است. به جای اینکه به بیطرفی پناه ببریم، باید به دنبال حقیقت باشیم. پرسشهای دقیقتری بپرسیم. و از همه مهمتر، درک کنیم که انصاف به معنای وزن برابر دادن به هر دیدگاه نیست، بلکه یعنی ایستادن در کنار حقیقت و عدالت.