«هر سال کوچکتر میشوم. من انگور دیوانهای هستم که هنوز شراب نشده؛ آدم در دیوانگی است که پیشرفت میکند. اگر دیوانه نباشی، نمیتوانی در این دنیا زندگی کنی. خوشحالم که یکی از این دیوانهها هستم.»
به گزارش ایسنا، اینها را لوریس چکناواریان میگوید که امروز ۸۶ ساله میشود؛ آهنگساز و رهبر ارکستری که دیوانگی را ستایش میکند و کارهای عجیب و غریب را دوست دارد.
لوریس چکناواریان، آهنگساز، رهبر ارکستر، نویسنده و نقاش ایرانی ـ ارمنیتبار است و یکی از چهرههای شناختهشده فرهنگی ایران و ارمنستان محسوب میشود.
پدرش اهل ارمنستان شرقی بود و مادرش اهل ارمنستان غربی که در نسلکشی ارمنیان در سال ۱۹۱۵ به ایران فرار کرده بود. خودش در این باره میگوید که: «مادر من در ماجرای نسلکشی ارمنیها در یک گاری مخفی و به ایران آورده شده بود. در چنین شرایطی پدربزرگم به ایران میآید و پزشک آیتالله بروجردی میشود. به رغم تفاوت دین، این احساس امنیت را داشتهاند. پدرم هم در شرایطی که عموهایش را در زندانهای شوروی کشته بودند فرار میکند و به ایران میآید. به بروجرد میرود و عاشق مادرم میشود.»
پدربزرگش طبابت میکرد، اما در ساعات فراغت خود ویلن مینواخت و لوریس جوان شیفته گوش دادن به صدای ویلن شده بود. والدین او تمایل داشتند که هر سه فرزندشان یک ساز بنوازند. لوریس علیرغم کمبود استاد، در ۸ سالگی ویلن را انتخاب کرد.
پدر لوریس که از فرهیختگان ارمنی بود و صاحب تألیفاتی است، او را برای ادامه تحصیل به وین فرستاد. لوریس قبل از عزیمت در تهران، در تالار کلوب ارمنیان، ارکستر سمفونیک تهران را رهبری کرد و قطعاتی از آهنگسازان مشهور جهان را به همراه گروه نواخت. او شاید یگانه ایرانی باشد که در ۱۷ سالگی ارکستر سمفونیک را رهبری کردهاست.
پس از آموختن ویلن و پیانو در کنسرواتور موسیقی تهران، آهنگسازی را در آکادمی موسیقی وین آموخت و در سال ۱۹۶۱ با درجه ممتاز فارغالتحصیل شد. اندکی پس از فارغالتحصیلی، چهار اثر او برای پیانو و باله فانتاستیک برای سه پیانو و سازهای کوبهای توسط دوبلینگر در وین چاپ شدند. به دنبال دوره تحصیل موفق لوریس چکناواریان در سال ۱۳۳۹ به ایران بازگشت. چکناواریان در فاصله سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳ در کنسرواتور موسیقی تهران به تدریس تئوری موسیقی پرداخت.
در همان دوران، به مدیریت آرشیو موسیقی ملی در تهران منصوب شد و تحقیق درباره موسیقی فولکلور ایران و سازهای ملی و گردآوری آنها را به عهده گرفت. در سال ۱۹۶۳، با بورسی که از سوی کارل ارف به او داده شد، به اتریش برگشت و در سالزبورگ اقامت و اپرای رستم و سهراب خود را تکمیل کرد.
آفرینش نخستین اپرای ایرانی برای کودکان نیز با «پردیس و پریسا» به نام لوریس چکناواریان ثبت شدهاست. لوریس چکناواریان در عرصه باله نیز کار کردهاست. افسانه «سیمرغ» از عطار نیشابوری از کارهای او در این زمینه است. سیمرغ در سال ۱۳۵۴ در تالار رودکی نخستین اجرای خود را تجربه داد. دیگر آثار لوریس چکناواریان عبارتاند از: سمفونی شماره یک برای ترومپت و سازهای کوبهای، سمفونی کردو، اوراتوریو (Oratorio) زندگی مسیح، دو کنسرتو برای ویولن و پیانو، سوئیت دریاچهٔ وان، و بالاخره اوراتوریو آخرزمان.
چکناواریان که در میان طرفدارانش به شوخطبعی و بیغل و غش بودن شهرت دارد، درباره خودش میگوید: «خودم را جدی نمیگیرم. کار من باید در دنیا باقی بماند و این آثارم است که باید جدی باشند. دعاهای شما برایم خیلی مهم هستند، اگر در اقیانوس شنا کنم، خفه میشوم، اما من اکنون در اقیانوس مهر شنا میکنم و در کنار شما هستم. آدم هیچوقت در اقیانوس عشق خفه نمیشود.»
آرام خاچاطوریان درباره چکناواریان گفته است: «او استعدادی بزرگ است که سنن موسیقی ارمنیها را ادامه دادهاست… یک موسیقیدان و رهبر برجسته!»
لوکاس فاس نیز معتقد بود که چکناواریان یک آهنگساز خوب، رهبر باتجربه و موسیقیدانی واقعی است.