نزدیک به چهار میلیون نفر در اوکراین در اوایل دهه ۱۹۳۰، در خلال قحطی هولناکی که توسط خود انسان ایجاد شد و به طور جبران ناپذیری بر بافت جامعه اوکراین آسیب وارد کرد، از گرسنگی جان خود را از دست دادند-، اما امروزه کمتر کسی حتی نام این قحطی را میداند.
به گزارش روزیاتو، هولودومور (Holodomor) یک بار توسط رافائل لمکین، وکیل لهستانی که پس از دیدن جنایات نازیها در جنگ جهانی دوم، این واژه را ابداع کرد، یک «نمونه کلاسیک» نسلکشی نامیده شد.
به عنوان تلاشی برای سرکوب هویت اوکراینی، در ترکیب با توطئهای برای انتقال غلات به منظور تامین مایحتاج مراکز صنعتی رو به رشد در روسیه، هولودومور منجر به گرسنگی گسترده، بیماری و آدمخواری شد، در حالی که رهبران شوروی هیچ کاری برای متوقف کردن این تراژدی انجام ندادند.
بازماندگان از والدینی گفتند که در مواجهه با گرسنگی مجبور به خوردن اجساد فرزندانشان شدند. بچهها دیدند که خواهر و برادرهایشان در خانههایشان میمردند، بدن و چشمهایشان توسط موشها خورده میشد، در حالی که آنهایی که هنوز زنده بودند، به دلیل ضعف جسمی شدید توان دفن کردن مردگان را نداشتند.
در تاریکترین لحظات هولودومور، مقامات شوروی کسانی را که زمستان بی رحمانه را پشت سر گذاشته بودند، اعدام کردند، با این بهانه که هیچ کس نمیتوانست بدون دزدی از دولت از چنین شرایط سختی جان سالم به در ببرد.
اما برای دههها هیچ کس از این جنایت صحبت نکرد و با کمپین عمدی مبهمسازی اتحاد جماهیر شوروی بر آن سرپوش گذاشته شد. اوکراینیها این بخش ناخوشایند از تاریخ خود را به دلیل پروپاگاندا، گزارشهای بایگانی شده و سیاسی شدن موضوع در طول جنگ سرد از دست دادهاند.
در حالی که بسیاری از داستانهای قربانیان قحطی عمدی اوکراین در دوران شوروی از بین رفته یا مخفی شده است، مورخان امروزی به کشف واقعیتهای غم انگیز نسل کشی استالین در اوکراین ادامه میدهند. اینها داستانهایی هستند که باقی ماندهاند.
تیموتی اسنایدر، مورخ، درباره قحطی اوکراین مینویسد: «اول مردمان خوب مردند. کسانی که از دزدی یا روسپی گری خودداری کردند، مردند. کسانی که به دیگران غذا میدادند مردند. کسانی که از خوردن اجساد امتناع میکردند مردند. کسانی که حاضر به کشتن همنوعان خود نشدند مردند».
به استثنای تعداد معدودی، همه قحطیهای مدرن ساخته دست بشر هستند. تراژدی هولودومور، و تمام داستانهای فردی زیر، قابل اجتناب بودند. سیاست اتحاد جماهیر شوروی مستلزم تصرف غلات، تصرف زمینهای شخصی و مجازاتهای سختی بود که برای کسانی که جرات دزدی داشتند مجاز بود.
در حالی که مردم اوکراین رفته رفته عوارض گرسنگی و قحطی را حس میکردند، سیاست شوروی فقدان حمایت و رد کمکهای خارجی را دیکته میکرد. با شروع زمستان بیرحم ۱۹۳۲/۳۳، با کاهش شدید دما به ۳۰- درجه سانتیگراد، اولین گزارشها از سوء تغذیه و گرسنگی انبوه مخابره شد.
با انتقال غذا از اوکراین و توزیع در روسیه، مردم عادی – کارگران، کشاورزان، مادران، کودکان – به نهایت محدودیت جسمی و روانی خود رسیدند. بعدها، بازماندگان وحشت زده دریافتند که چطور در شرایط درماندگی جنازه اعضای خانواده شان را پخته و خوردند، تنها برای اینکه زنده بمانند.
شاهدان داستانهایی از مادرانی نقل میکنند که وقتی وعده تامین غذا بی نتیجه بود، وقوع توهم و هذیان گویی به خاطر مراحل آخر گرسنگی کشیدن در اثر تمام شدن ذخایر غذایی، بچههای خود را میکشتند. مردم برهنه و در هم شکسته در خیابانها پرسه میزدند. اوکراین هرگز به طور کامل از این فاجعه بهبود نیافت.
اوکراین که بین قدرتهای اقتصادی و سیاسی تاریخ اروپایی، لهستان و روسیه، قرار دارد، از دیرباز برای امنیت، با همسایگان خود ائتلافهای شکنندهای ایجاد کرده است. در آغاز قرن بیستم، در آستانه انقلاب قریب الوقوع روسیه، اوکراین خود را به این امپراتوری در حال مرگ وابسته میدید و سپس به اتحاد جماهیر شوروی نوپا ملحق شد.
لئون تروتسکی که نقشهای اصلی را در دولت اولیه شوروی برعهده داشت- به زودی پیشنهاد کرد که غلات از اوکراین، کشوری با لقب «سبد نان اروپا»، برای جلب حمایت از دولت جدید در داخل روسیه، به این کشور منتقل شود.
در شرایطی کشور دستخوش یک تغییر تکنولوژیک عظیم شده بود، شهرها و شهرکهای جدید کارگران را جذب میکردند، و کشاورزان اوکراینی با کمک غذایی خود به یک “خیر بزرگتر” به این تحول دامن میزدند.
در سال پانزدهم قبل از هولودومور – به معنای، “نابودی در اثر گرسنگی” – اوکراین با یک کمپین وحشیانه سرکوب سیاسی روبرو شد که فضای سالهای آینده را تعیین کرد. در دوران لنین، بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰، صدها قتل عام در سرتاسر منطقه اتفاق افتاد. قزاقها به تعداد هزاران نفر جمع آوری و توسط مقامات قتل عام شدند.
اوکراین برای استقلال خود جنگید، اما قدرت اتحاد جماهیر شوروی با محدود کردن عامدانه کمکهای خارجی و درخواست مقادیر زیادی غذا، در کنار بی توجهی امپراتوری به قربانیان اوکراینی، مردم این کشور را به زانو درآورد.
اما این ژوزف استالین بود که ظالمانهترین اقدامات را برای از بین بردن ملی گرایی اوکراین و دور کردن کمکها از جایی که بیشترین نیاز را به آنها داشت، انجام داد. سیاست اشتراکی سازی- لغو مالکیت خصوصی زمین – باعث شد که صدها هزار نفر کنترل مالکیتهای کوچک خود را از دست بدهند و شورش سراسری را برانگیخت.
مالیاتهای غذایی فراتر از توان کشاورزان باعث شده بود که سهمیه مورد طلب دولت از غلات با نرخی ترسناک از هر قطعه زمین گرفته شود، در حالی که استالین در سال ۱۹۳۲ فرمانی را صادر کرد مبنی بر اینکه هر کسی – حتی کودکان – که در حال دزدیدن هر محصولی از یک مزرعه اشتراکی دستگیر شود، تیرباران یا زندانی شود.
اوکراین در بهار ۱۹۳۲ اولین مراحل قحطی را تجربه کرد. استالین تمام کمکهای غذایی به اوکراین را پس گرفت تا کسانی را که با جاهطلبی جسورانه او برای پیشبرد سیاست صنعتی کردن شهرها مخالف بودند، مجازات کند.
شهادتهای معاصر جمعآوریشده توسط مرکز فرهنگی و آموزشی اوکراین، گزارشهای دست اول نادر و دلخراشی از زندگیهایی که در اثر قحطی از هم پاشیدند، ارائه میدهند. در سال ۱۹۵۰، بازماندهای به نام کاشینسکا هانا اهل خرسون که در زمان هولودومور ۲۰ سال داشت- به یاد میآورد که چگونه مردم به زور از خانههای خود در تاریکی شب بیرون رانده شدند، در حالی که دما به ۳۰- درجه سانتیگراد کاهش یافته بود.
او به یاد میآورد: «مردم را در سرما بیرون انداختند، در حالی که اجازه نداشتند هیچ لباس گرمی با خود ببرند، حتی برای کودکان. سالمندان، بیماران و کودکان به طور دسته جمعی در جاده جان میباختند و بستگانی که سعی در کمک به در حال مرگها داشتند خودشان نیز همانجا جان میباختند».
شکم کودکان به دلیل سوءتغذیه شروع به ورم کردند و در خیابانهای میمردند، در شرایطی که خانوادهها در اواسط زمستان اوکراین از خانه هایشان بیرون انداخته شدند. موارد آدم خواری کودکان شیرخوار بیشتر شد، زیرا قربانیان درمانده، به دلیل فشار ناشی از سوءتغذیه، مجبور به انتخابهای غیرقابل تصوری تنها برای زنده ماندن میشدند.
اولگا مانه، یک زن جوان لهستانی که در سال ۱۹۳۵ توسط اتحاد جماهیر شوروی بازداشت شد، میگوید که در دوران نگهداری در گولاگها با تعدادی از «آدمخواران» ملاقات کرده است.
او مینویسد: «شوک و وحشت از آدمخوارها به سرعت از بین رفت. دیدن این اوکراینیهای ناشاد، پابرهنه و نیمه عریان برای فراموشی بدنامی آنها کافی بود. آنها توضیح دادند که چگونه فرزندانشان از گرسنگی مردند، و چگونه خودشان، بسیار نزدیک به مرگ در اثر گرسنگی، جسد فرزندان خود را پخته و خوردند. این اتفاق زمانی افتاد که آنها در حالت شوک و گرسنگی بودند. بعداً وقتی فهمیدند چه اتفاقی افتاده است، دیوانه شدند».
گرسنگی و قحطی در مراحل پایانی عقل قربانیان خود را از بین میبرد. بر اساس گزارش دلخراش مورخی به نام آن اپلباوم در روایت خود از «قحطی سرخ»، یکی از مادران اوکراینی پس از اینکه متوجه شد به پسرش نان بی کیفیت فروخته شده، از شدت عصبانیت او را با چاقو زد.
اجساد در خیابان به حال خود رها میشدند تا در تجزیه شوند، زیرا تعداد معدودی که زنده مانده بودند، قدرت حرکت دادن این اجساد و دفن کردن آنها را نداشتند.
مالکوم موگریج، روزنامهنگار انگلیسی که در سال ۱۹۳۲ خبرنگار منچستر گاردین در مسکو بود، گزارش داد: «جمعیت، به معنای واقعی کلمه، گرسنه هستند. حتی در شهرهای بزرگ هم کمبود مواد غذایی حاد است…خاک خود فقیر است، با علفهای هرز خفه شده است. حداقل ۷۰ درصد دامها و اسبها برای خوردن کشته شده اند یا از گرسنگی مرده اند. حزب کمونیست با استفاده از سلاحهای شناخته شده اش، پروپاگاندای هیستریک و خشونت وحشیانه خود، تلاش مذبوحانهای برای مقابله با این وضعیت انجام میدهد. تمام آینده رژیم شوروی به موفقیت این تلاش بستگی دارد».
اما پنجاه سال دیگر طول کشید تا همه از هولودومور باخبر شوند. اتحاد جماهیر شوروی به جای اینکه به دنبال اصلاح علل قحطی باشد – یا از رنج بیشتر جلوگیری کند – بحث درباره آن در مطبوعات را ممنوع کرد، ویزای خبرنگاران خارجی که تهدید به افشای این فاجعه میکردند را لغو کرد و از ارائه کمک امتناع نمود.
ماریا بوراتینسکا، از بازماندگان این فاجعه، در سال ۲۰۰۹ گفت: «من با مردی از انگلیس ملاقات کردم که به من گفت که در انگلیس از این قحطی اطلاع دارند. آنها پیشنهاد کمک دادند، اما به آنها اعلام شد که نیاز به کمک نیست».
اتحاد جماهیر شوروی کمک خارجی به اوکراین را رد کرد و کسانی را که این کمک را ارائه کردند محکوم کرد، در حالی که آنها تنها در سال ۱۹۳۲ بیش از ۴.۲۷ میلیون تن غله از این منطقه استخراج کرده بودند. اسناد نشان میدهد که اتحاد جماهیر شوروی در اوایل سال ۱۹۳۳ ذخایری برای تغذیه «بیش از ۱۰ میلیون نفر» داشت –، اما چیزی از این منابع به مردم اوکراین نرسید.
در بهار سال ۱۹۳۳، مقامات به این باور رسیدند که هر کسی که هنوز زنده است احتمالاً همچنان غذا دارد. تصور میشود که بسیاری از آنها تنها بر اساس همین ایده تیرباران شده باشند- به دلیل زنده ماندن.
یکی دیگر از بازماندگان هولودومور به نام ایونیا بوژنکو که در سال ۱۹۳۳ تنها ۱۰ سال داشت، در سال ۲۰۰۹ گفته است: «پدرم با اسبها کار میکرد… وقتی به خانه میآمد، یک مشت غلات [که برای غذا دادن به اسبها به او داده میشد]با خودش میآورد. او این کار را چند بار انجام داد، اما ترسید، زیرا اگر سرتیپ متوجه میشد، مطمئناً ده سال [در اردوگاههای کار اجباری]زندانی میشد».
کاشینسکا هانا درباره آن دوره میگوید: «من شاهد مرگ جمعی کل مردم روستاها به دلیل [یک]قحطی مصنوعی در اوکراین به دلیل نافرمانی اوکراینیها از نظام شوروی و اشتراکی سازی بودم. خانوادههایی از اوبوخیوکا، جایی که معلم بودم، را خوب میشناختم، که پس از چند هفته گرسنگی مردند».
او به یاد میآورد که در اوایل بهار به دیدار یک خانواده در شهرک دنیپروپتروفسک رفته بود: «به دو کودکی که در رختخواب بودند نزدیک شدم، یکی از آنها سعی کرد حرف بزند. کودک بزرگتر را شناختم. از او پرسیدم حالش چطور است؟ پاسخ این بود: میترسم، زیرا موشها روی من میخزند و تانیا چند روزی است که مرده است. موشها چشمهای او را خوردهاند، و روی من هم میخزند… و عدهای پیتر و پدرش را روز یکشنبه با خود بردند، زیرا مدتها پیش مرده بودند». او در پایان گفت: «هیچ کس کمک نمیکند. هیچ کس از مقامات علاقهای به این موضوع ندارد و مردم میترسند کمک کنند، زیرا بهای کمک کردن به بدبختها را با جان خود پرداخت میکردند».
اکنون تخمین زده میشود که حدود ۳.۹ میلیون نفر در نتیجه مستقیم قحطی عمدی در اوکراین بین سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ جان خود را از دست داده اند، یعنی حدود ۱۳ درصد از جمعیت این کشور. آن اپلباوم در کتاب خود به از دست رفتن ۶۰۰،۰۰۰ تولد دیگر به دلیل سوء تغذیه اشاره میکند.
فرصتهای زیادی برای مداخله دولت وجود داشت. در اوایل سال ۱۹۳۳، تراژدی قحطی در اتحاد جماهیر شوروی کاملاً شناخته شده بود.
اپلباوم در این باره مینویسد: «شواهد در مقابل چشمان همگان بود: دهقانان در ایستگاههای راهآهن، گزارشهایی که از روستاها میآمد، صحنهها در گورستانها و سردخانهها. شکی نیست که رهبری شوروی نیز از موضوع اطلاع داشت. در مارس ۱۹۳۳، [دبیر اول حزب کمونیست اوکراین، استانیسلاو]کوسیور نامهای به استالین نوشت که در آن به صراحت از گرسنگی صحبت کرد… در آوریل نامه دیگری نوشت…، اما در جهان رسمی شوروی، قحطی اوکراین، مانند قحطی گستردهتر شوروی، وجود خارجی نداشت».
پزشکان بعداً فاش کردند که به آنها گفته شده بود که دلایلی ساختگی برای علل مرگ در میان اوکراینیهای گرسنه ابداع کنند. سیاستمدارانی که به «قحطی» اشاره میکردند، بی درنگ شغل خود را از دست میدادند.
با روایتهای نویسندگان برجسته غربی که از پروژه تبلیغاتی شوروی حمایت میکردند، شفافیت در این باره بیش از پیش از بین میرفت. سیدنی و بئاتریس وب، بنیانگذاران LSE و از اعضای جامعه سوسیالیست فابیان، در طول هولودومور از اتحاد جماهیر شوروی دیدن کردند، اما در سال ۱۹۳۵ از پیشرفت این کشور در زمینه فناوری و آموزش نوشتند.
جورج برنارد شاو، یکی دیگر از اعضای جامعه فابیان، نوشت که در طول بازدیدهایش حتی یک فرد دچار سوء تغذیه را ندیده است.
دوازده سال پس از قحطی، جورج اورول «اکثریت روسوفیلهای انگلیسی» که «رویدادهای عظیمی مانند قحطی اوکراین در سال ۱۹۳۳، که باعث مرگ میلیونها نفر شد» را نادیده گرفته بودند را محکوم کرد.
استالین در نهایت عقب نشینی کرد و به سیاست مصادره محصولات پایان داد، اما به سیاست اشتراکی سازی ادامه داده و آشکارا وقوع هولودومور را انکار میکرد. درعوض، او به پیروزی خود بر کولاکها [زمین داران] میبالید.
غلات و دانههای خوراکی تنها در قالب قرض به اوکراین پس داده شدند، اوکراینی که تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ در چنگال شوروی و سیاست هایش باقی ماند. مردم دیگر از گرسنگی نمیمیردند، اما زندگی برای همیشه تغییر کرده بود.
هولودومور ضربه ویرانگری به هویت اوکراینی وارد کرده بود، در حالی که همزمان مخالفان سیاسی دستگیر و کشته میشدند. تاریخ محلی در مدارس تدریس نمیشد و زبان اوکراینی سرکوب گردید.
این صرفاً از دست دادن انتزاعی استقلال سیاسی نبود، بلکه محو کردن یک تاریخ محلی متمایز در طول قرنها بود. تاتارهای کریمه که بیش از ۵۰۰ سال در این شبه جزیره زندگی میکردند، ارتباط خود را با ریشههای خود از دست دادند و در سال ۱۹۴۴ به طور دسته جمعی تبعید شدند. مهاجران روسی تشویق شدند تا به این منطقه نقل مکان کنند – با پیامدهایی که درگیریهای این شبه جزیره را تا به امروز شکل داده است؛ و بدین تریب، حتی پس از استقلال، بسیاری از اوکراینیهای شرق برای کار به روسیه روی میآورند، زیرا ارتباط خود را با زبان و فرهنگ خود از دست دادهاند و اوکراین را چیزی شبیه به یک استان عقب مانده از روسیه میبینند.
به گفته اندرو ویلسون، مورخ بریتانیایی، در غرب، برخی از انقلابیون که تحت تأثیر وقایع قرن بیستم قرار گرفتهاند، تلاش کردهاند «نسخه جدیدی از هویت ملی اوکراینی را ایجاد کنند که میکوشد به تنهایی بین شیاطین دوقلوی ناسیونالیسم لهستانی و روسی بایستد».
رهبران اوکراینی لهستان را “سرکوبگر” اوکراین میدانند-، اما روسیه “دشمن وجودی” این کشور بود. آنها نقش آینده اوکراین را “دفاع از بقیه اروپا در برابر بلای بلشویسم – و نجات خود با چنین مخالفتی” میدانستند.
اما یک جنبش ملی برای اوکراین در سال ۱۹۹۱، پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، شتاب بیشتری گرفت. با این حال، اوکراین برای انطباق با اقتصاد بازار و ایستادن روی پای خود با مشکل مواجه بوده است. تا سال ۲۰۲۰، این کشور همچنان فقیرترین کشور اروپا بوده و در معرض سوء استفاده و دخالتهای خارجی قرار دارد.
سیاستهای ابتدایی برای استقلال در اثر فساد داخلی به نتیجه مطلوب نرسید و توسط انقلاب تحت فشار قرار گرفت. اما از زمان برکناری ویکتور یانوکوویچ، رئیسجمهور طرفدار روسیه در سال ۲۰۱۴، اوکراین برای تضمین آزادی خود در انتخاب رهبران و متحدانش مبارزه کرده است.
جمعیت روسی شده در مناطقی مانند دونباس و کریمه همچنان چالشی برای اتحاد یک اوکراین متمایز است. علیرغم تلاش برای تضعیف، کم اهمیت جلوه دادن و از بین بردن هویت اوکراینی، مردم اوکراین احساسی بیش از تضادی ساده با همسایگان خود دارند.
تاریخ اوکراین با تاریخ لهستان، روسیه و بلاروس پیوند خورده است. اما شرایط مادی و ایدئولوژیک منطقه و تجربیات مشترک از طریق رویدادهایی مانند هولودومور، مردمی متمایز را به وجود آورده است.
رافائل لمکین هولودومور را نمونه کلاسیک نسل کشی شوروی ارزیابی میکند. این اصطلاح بعداً این تعریف را به عنوان اقداماتی بیان میکند که «به قصد نابودی، به طور کلی یا جزئی، یک گروه ملی، قومی، نژادی یا مذهبی، به این شکل» تعریف میکند.
نزدیک به ۹۰ سال از پایان هولودومور میگذرد. اما اوکراینیها امروز نه تنها برای زمین، بلکه برای ادعای هویتی که انتخاب میکنند، برای زندگی بدون مداخله و آزاد بودن، به مبارزه ادامه میدهند.