برنامه «گل یا پوچ» که پخش آن از هفته پیش در یکی از پلتفرمهای پخش آنلاین آغاز شده، با وجود اینکه مهران مدیری را به عنوان میزبان دارد، به اصطلاح یخش نگرفته و نتوانسته بینندگانش را راضی کند. انتقادهای مختلفی به این برنامه شده که در کل همگی رو به این سو دارند که چرا این مسابقه به قدر کافی جذاب و سرگرمکننده نیست.
به گزارش همشهریآنلاین، برخی از دلایل ناکامی این برنامه را بررسی کردهایم.
مهران مدیری نه کارگردان و نه تهیهکننده «گل یا پوچ» است، اما مهمترین آدم این برنامه است. در تبلیغات روی حضور او مانور زیادی شده و تماشاگر بنا به سابقه ذهنیای که او مدیری دارد، انتظار دارد با برنامهای متفاوت و جذاب روبهرو باشد. اما این صرفا یک خیال جمعی است. مدیری سالهاست که هست، بدون اینکه واقعا کار خاصی کند و شمایلی از آن مدیری خلاق و مخاطبشناس دهه ۱۳۸۰ داشته باشد. مدیری دهه ۱۳۹۰ تا امروز بیشتر از محتوا روی بستهبندی متمرکز است؛ موجها را خوب میشناسد و با دمدستیترین عناصر درام و سرگرمی کار میکند. مدیری بیزینسمن باهوش و کاربلدی است که کیفیت محصولاتش هر قدر هم پایین باشد، باز مشتری دارد، پس اگر نارضایتی و گلهای از او هست، مشتری باید علت را در خودش جستوجو کند.
«گل یا پوچ» تاکید زیادی دارد که کپی نیست و کاملا ایرانی است. خب، مگر هر چیزی که بومی باشد حتما جذاب هم هست؟ ریلیتی شو باید از برخی عناصر درام استفاده کند، اما مگر بازی گل یا پوچ چنین قابلیتی دارد؟ اگر صرف بومی بودن امتیاز باشد که تا الان باید ریلیتی شوهایی با محوریت الکدولک، هفتسنگ، گرگمبههوا، قایم باشک یا بازیهای دیگر هم ساخته میشد و قاپ تماشاگر را میدزدید که نشده و اگر هم بشود، احتمالا واکنشهای منفی دریافت میکند. مخاطبی که به ریلیتی شوهای جذاب و روز دنیا دسترسی دارد، به چیز بیشتری برای جذب شدن نیاز دارد.
تا به حال اصطلاح «نوستالژی مارکتینگ» به گوشتان خورده؟ نوستالژی مارکتینگ ایجاد احساسات و عواطف مثبت نسبت به محصولی خاص با تحریک ایدههای آشنا در خاطرات مصرفکننده است. «گل یا پوچ» در تمام جزئیاتش سعی دارد با تحریک نوستالژی تماشاگر او را به تماشای این برنامه ترغیب کند. یک بازی قدیمی، طراحی صحنه با استفاده از عناصر سنتی مثل پردههای نقاشی قهوهخانهای و حتی نورپردازی متناسب با فضای سنتی نوعی استفاده از نوستالژی مارکتینگ است که در نهایت شکست میخورد و به هدفش نمیرسد؛ چون مایه اصلی کار قوام لازم را ندارد و اینهمه بزک و دوزک به دادش نمیرسد. به هر حال در فرهنگ ما بوستان و گلستان سعدی آنقدر خواننده ندارد، اما هنوز آدمها چاپهای نفیس این کتابها را به هم هدیه میدهند. در چنین تفکری که توجه به ظاهر از فهم محتوا رواج بیشتری دارد، ساخت برنامهای خوشآبورنگ، اما عمیقا پوچ و بیمایه قابل توجیه به نظر میرسد.
رضا صفایی از موفقترین فیلمفارسیسازان سینمای پیش از انقلاب بود. فیلمهای صفایی، چون تولید کوتاهمدت و ارزانی داشت، با فروش کمی در گیشه به سود میرسید و تهیهکنندهها هم به همین دلیل از صفایی راضی بودند. صفایی تولید را کش نمیداد، وسواس نداشت، مولفههای دراماتیک برایاش مهم نبود، همین که سروته فیلم را جمع میکرد و میتوانست از چیزهایی که فیلم گرفته بود، قصه نیمبندی درآورد که آفیش و عکسش در ویترین و سردر سینما استفاده شود، راضی بود. همین تفکر در سینمای امروز و اغلب محصولات فعلی شبکه نمایش خانگی وجود دارد. ارزان بساز، یک چهره مهم در کارت داشته باش و دیگر هیچ. فکر و ایده و طراحی و کارگردانی و باقی چیزها اضافهکاری است. وجه تئوری کار را هم میشود با استناد به فرهنگ پستمدرن و ترجیحات مصرفکننده و اینجور چیزها توجیه کرد. اصلا پول همهچیز را توضیح میدهد.