علی ربیعی در اعتماد نوشت: همایش «فلسطین؛ ریشهها و پیامدها» در انتها و در بخش دیالوگی خود با حضار، پایان تاملبرانگیزی داشت.
این روزها دو نکته قابل تامل است؛ اول، نگرش برخی ایرانیان در مورد واقعه با دیدگاه نسلهای گذشته ایرانی و حتی با دیدگاه سایر افراد (اعم از مسلمان و غیرمسلمان) در کشورهای دیگر متفاوت مینماید (که در یادداشتی مجزا به این امر خواهم پرداخت) و دوم، تحلیل و تفسیرهای ارایه شده متفاوت در مورد این پدیده جلبتوجه میکند.
در این همایش، بخشی از پرسشها از منظر «تئوری توطئه» مطرح میشد. با ساختار کلی رویکرد توطئهنگر (که سالهاست با این ادبیات چه در داخل و چه از خارج) آشنا هستیم: توطئهنگرها سعی دارند برای دور زدن هسته مرکزی رخداد یعنی مساله بدیهی اشغالگری و مساله بدیهیتر، مقاومت در مقابل اشغالگری که خصلت نمای موضوع فلسطین است، به فرضیههای تخیلی خود نظیر «دست پنهان» فلان کشور، یا «دست پنهان امپریالیسمستیزی چپگرایان» و به طور کلی ارجاع به عوامل با احتمال دور و غیرواقعی پناه ببرند. برخی نیز با درکی محدود و تنگنظرانه، سخن از «منافع ملی ایران» به میان میآورند تا به انزوای ایران از منطقه زیست خود در غرب آسیا دامن بزنند؛ آنهم با این ذهنیت سادهانگارانه که ما به مثابه یک ملت، اگر در قبال رخدادهای منطقه و جغرافیای زیست خودمان بیاعتنایی پیشه کنیم، در پناهگاه امن و قلعهوار خود از تاثیر رخدادها مصون خواهیم ماند.
در این میان یکی از حضار در فراسوی نظریه توطئه، با تأسی به «نظریه یونگ» درخصوص معضل عدم شناسایی جهانی دردها و زخمهای جمعی ملت فلسطین گفت: «دردی که دیده و درمان نشود، منتقل میشود... درد غزه و حماس در این سالها دیده نشده و متحول نشده... در نتیجه شاهد انتقال این درد به نسلهای بعدی و دورههای تاریخی متاخر هستیم و با همین روند، این درد تداوم خواهد یافت.
تا زمانی که جهان، درد غزه را به رسمیت نشناسد و قدرتهای بزرگ دست از حمایت یکطرفه از اسراییل به عنوان یک استثنا برنداشته، پرتوهای این درد، باز هم منتقل میشود.» فکر میکنم به این ترتیب «خانم شیرین عمرانیمنش» که در کنار دیگر دانشجویان مقطع دکترای روابط بینالملل، سهمی مشخص در غنیسازی ترکیب حضار همایش داشتند...
به نظر من، درست به قلب رخداد زد: آن روز، در طول همایش، فاجعهای را زیستیم که یک «درد متحول نشده» و یک زخم دیده نشده یک ملت در سویه شناختی و هویتی را با زخمیهای بمباران شده درهم تافت و به نحو توامان به آماج حملات ددمنشانه صهیونیستی بدل کرد. به زبان آن دانشآموخته روابط بینالملل، میتوان گفت «پرتوهای آن درد دیده نشده یک بار دیگر منتقل شد» و قلب همه ما را زخمی کرد.
این قبیل فجایع آشنا نشان میدهد که استعاره «سرطان» توصیف ضعیفی است برای آنچه که رژیمی سراسر تروریستی در طول این دههها عملا و بهطور سیستماتیک انجام میدهد.
برای توصیف آن جراحتی که اسراییل در طول این دههها بر پیکر جغرافیای زیست ما در گستره وسیع خود وارد کرده باید به نظریههایی متفاوت با قدرت تبیینگری بیشتر متوسل شد. در این میان مسوولیت مهمی متوجه دانشگاه است: من نگرش برخی تودههای مردم را ناشی از اکنونزدگی و سیاستهای نادرست سیاسی و رسانهای ساخت قدرت میدانم، اما ورای این امر، یک حقیقتی در مساله غزه وجود دارد که حقوقیها، جامعهشناسان روابط بینالمللیها و ارتباطاتیها میتوانند به رسالت دانشگاهی خود در فراسوی دانشگاه عمل کرده و مقاومتی علمی در برابر تهاجم رسانهای صهیونیستی و شعبههای فارسی صهیونیسم و اسراییل در قالب بلندگوهایی که گاه در جهت تزویر و تحریف بیشتر در قالبی «ایرانی» ظاهر میشوند، تشکیل دهند.
تحلیل پای تریبونی آن دانشجوی روابط بینالملل در کنار آنچه که رییس انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات در تریبون همایش مطرح کرد چشماندازی دوپنجرهای (پنجره روابط-پنجره ارتباطات) به روی رخدادهای حاد اخیر میگشاید. منظورم آن چیزی است که استاد متعهد «هادی خانیکی» از منظر حوزه تخصصی و ارتباطاتی خود تعبیر به پیروزی «روایت بر الگورتیم» کرد و گفت:
«در شرایطی که الگوریتمهای اینترنتی در سطوح جهانی و محلی بر کوچکترین رفتار انسانها نظارت دارند، در شرایطی که ماهوارههای فضایی حرکت خودروها را رصد میکنند و در وضعیتی که مسیر انتقال پول به شفافیت رسیده، چگونه در چنین شرایطی، این اتفاق رخ داده است؟ چرا تصویرسازی یهودی و اسراییلیها کارساز نبود؟»
به بیان دیگر میتوان گفت آن قدرتی که توان رصد کردن حرکت خودروها و انسانها را دارد، عاجز از رصد کردن آن مسیری است که «دردهای متحول نشده» مطابق قواعدی خاص از سینهها به سینهها طی میکنند:
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح وکینهها
از پنجره روابط بینالملل، در کاربستی بدیع از نظریه فیلسوف آلمان «اکسل هونث» میتوان گفت:
«در شرایط عقیمماندن فرآیند شناسایی حداکثری و اقدام به واکنش خشونتآمیز کنشگران، این امنیت انسانی در مفهوم موسّعی که «باری بوزان» (یکی از نظریهپردازان مکتب کپهناک در امنیت ملی) در نظر دارد، مورد تهدید واقع میشود. به عبارت دیگر در این تعامل، ابتدا امنیت فردی مورد تهدید و خشونت قرار گرفته و در صورت بسط دامنه این مبارزه برای کسب دوباره محیط امن، این تهدیدات به جامعه و دولت نیز تسرّی مییابد.» بنابراین در یکسو «دردهای نادیده و متحول نشده» داریم و در سوی دیگر «فرآیند عقیممانده شناسایی» که به نوبه خود میتوانند به طور روزافزون به حوزههای جدیدی تسری یابند.
از دردها و از ریشهها سخن گفتم، اشارهای هم به درمانها و سوء درمانها داشته باشم:
«سیمون ویل» به تحلیل «ادوارد سعید» ریزنگریهای خاص خود را در این باره دارد که میگفت: «ریشه دوانیدن، شاید بنیانیترین و از یاد رفتهترین نیاز آدمیان باشد.»، اما او میافزاید:
«بسیاری از درمانهایی که در عصر جنگهای جهانی، اخراجها و کشتارهای گروهی برای آوارگی تدبیر میشود از دردی که به درمانش برخاسته هولناکتر است و در این میان «دولت» یا دقیقتر بگوییم «دولتگرایی» از همه موذیانهتر، چراکه پرستش دولت جایی برای هیچ پیوند انسانی دیگر باز نمیگذارد.» (ادوارد سعید، تاملی در آوارگی، ترجمه حورا یاوری)
گناهاندیشی دولتهای غربی در قبال طرد و حذف و آوارهسازی یهودیان، چنانکه دیدیم در قالب جعل دشنه صهیونیسم در دل جغرافیای ما، به شکل دولتپرستی صهیونیستی جلوه کرد. این اقدام شوم، نمونهای بود از آن فرافکنی که از «ادوارد سعید» نقل کردیم. به این ترتیب آنچه که در طول آن قرون، مساله اروپایی بود به ضرب و زور استعمار انگلستان به منطقه ما فرافکنی شد و تبدیل به «مساله ما» ساکنین این منطقه مظلوم گردید و این، چنانچه در توییت هوشمندانه «دکتر ظریف» دیدیم یعنی بازتولید نازیسم در قالبی صهیونیستی...