فرارو- غسان شربل، مدیر مسئول روزنامه «الشرق الاوسط»؛ امانوئل مکرون ماجرا را میداند. فرانسویها مردی را برای برعهده گیری منصب رئیس جمهور انتخاب میکنند و سپس با شلیک تیر به سمت او خود را سرگرم میکنند. آنان از خسته کردن دولت و رئیس جمهور آن لذت میبرند. آنان در سال ۱۹۶۸ به خیابانها ریختند و "شارل دوگل" پیکرههای ژنرال برجسته را سوزاندند. یک سال بعد او از فرصت استفاده کرد و از سرنوشت اش استعفا داد. او گفته بود که از مردم بداخلاق فرانسه که از هزاران نوع پنیر و شراب لذت میبرند خسته شده است.
به گزارش فرارو به نقل از الشرق الاوسط، پس از او "فرانسوا میتران" جذاب، ماهر، با فرهنگ و پرشور بود. او هم از فرانسویها خسته شد. او در پایان دوره ریاست اش ناامیدی خود را پنهان نکرد حتی در حالی که با سرطان مبارزه میکرد. او در آستانه ترک منصب به دوست اش گفته بود: "در واقع، من آخرین نفر در صف روسای جمهور بزرگ هستم". گویی او میدانست که فرانسه قرار است به یک کشور عادی تبدیل شود که توسط مردان عادی اداره خواهد شد.
"ژاک شیراک" با تلخی دفتر کارش را ترک میکرد. او شورشهای سال ۲۰۰۵ میلادی خشم در حومه شهر و تصاویر خودروهای سوخته و ویترینهای خرد شده را فراموش نمیکند. اتفاقات روزانه در فرانسه اصلا شبیه عظمت فرانسه نیستند. "والری ژیسکاردستن" که مدرنیته را در رگهای جمهوری پنجم پمپاژ کرد و رویای اروپایی را پذیرفت نیز به تلخی از سمت خود کنار رفت. فرانسویها او را از دوره دوم ریاست جمهوری محروم کردند و این احساس که او قادر به انجام ماموریت خود نیست هرگز رهایش نکرد.
او از زمان بازنشستگی متوجه شد که سرنوشت فرانسه توسط جانشینان اش شکل گرفته است. او در سن ۹۰ سالگی در سال ۲۰۱۷ میلادی در یادداشتی تکان دهنده در نشریه "لوپوئن" نوشته بود که فرانسه بیمار است و مردم آن کشور باید این بیماری را درمان کنند. او اشاره کرده بود که اقتصاد فرانسه دیگر رقابتی نیست و اکثر محصولات مصرف شده توسط فرانسویها در فرانسه ساخته نمیشود. او هم چنین به کاهش سطح آموزش، ناکارآمدی دستگاه قضایی و و تضعیف نقش فرانسه در عرصههای اروپایی و بین المللی اشاره کرده بود.
فرانسه بیمار است. این موضوع با قتل یک نوجوان با ریشه غیر فرانسوی توسط پلیس شعله ور میشود. با وجود اینکه آن افسر دستگیر و متهم شد آتش اعتراضات کماکان ادامه دارد. اگر ساکنان حومه شهر احساس نمیکردند که نوجوان کشته شده از پیشینهای متفاوت و دارای ویژگیهای متفاوت بود فرانسه با چنین وضعیتی مواجه نمیشد. نمیتوان انکار کرد که دولتهای متوالی فرانسه میلیاردها دلار برای طرحهای ادغام مهاجران در جامعه هزینه کرده اند، اما آشکارا شکست خورده اند. فرانسه واقعا بیمار است. این کشور به تغییرات جمعیتی خود به ویژه در دو دهه گذشته توجه کافی نداشته است. این کشور قبول نمیکند که "فرانسوی جدید" شبیه "فرانسوی قدیمی" نیست و در مقابل حقایق آشکار گیج شده است.
یک نوجوان فرانسوی در حومه شهر فرانسهای را نمیخواهد که پدرش را پذیرفت و به او فرصتهای شغلی ارائه داد. او از پلیس متنفر است و نژادپرستی آن را احساس میکند. او به دستگاه قضایی فرانسه اعتماد ندارد و معتقد است سوگیری دارد و احکام اش مغرضانه هستند. او معتقد است محلهای که در آن زندگی میکند نوعی مجازات علیه او و کسانی است که شبیه او هستند. او خودروها را به آتش میکشد و شادی میکند گویی که شعلههای آتش پیام اش را خواهند رساند. همیشه اقلیتی هستند که هرگز فرصت غارت و شورش را از دست نمیدهند و بهانهای تازه به جریان راست افراطی در خصومت با مهاجران میدهند.
آیا فناوری فرآیند یکپارچه سازی را پیچیده کرده است؟ در واقع، ناخواسته به بخشی از مشکل تبدیل شد. دو دهه پیش مهاجری به فرانسه میرسید که رویای برخورداری فرصتی جدید را در ذهن داشت و زندگیای سختتر را در کشورش پشت سر گذاشته بود و به اندازه امروز با وسایل ارتباط جمعی در تماس نبود. او معتقد بود که هویت اش مقدس است و نمیتوان آن را تغییر داد و یا نمیتوان ارزشهایی که در جامعه جدید ترویج میشود که با ارزشهای مذهبی، قومی یا فرهنگی او سنخیتی ندارد را پذیرفت.
نوجوانان فرانسوی به سرود ملی یا ارزشهای جمهوری اهمیت نمیدهند. نقش رسانههای اجتماعی و نفرتی که از طریق آن سرازیر میشود نیازی به تضعیف واقعیتهای دیگر مانند فقر و حاشیه نشینی ندارد. مناظرهها و تصاویری که در روزهای اخیر از تلویزیون فرانسه پخش شد گویای گستردگی شکاف در جامعه فرانسه و فقدان توان آن جامعه در یافتن راه حل است. سرکوب راه حل نیست و رها کردن وضعیت باعث میشود ناآرامی به فاجعه بیانجامد. برخی میترسند که فرانسه با مردمان مختلف، ترسها و نفرت هایش به سمت جنگ داخلی پیش برود.
نیروی پلیس و نهادهای آموزشی فرانسه باید اصلاح شوند. یک برنامه فرهنگی باید تدوین شود و بر گفتگو و حق متفاوت بودن تحت حاکمیت قانون تمرکز کند. این باور که "فرانسویهای جدید" یک بمب ساعتی و خطری برای هویت فرانسوی هستند مشکل را حل نخواهد کرد. به نوبه خود، "فرانسوی جدید" باید کمی صراحت نشان دهد، زیرا فرسودگی و فلج کردن فرانسه بدون استثنا بر همه ساکنان آن تاثیر میگذارد.
امانوئل مکرون واقعا سیاستمدار بد شانسی است. فرانسه در داخل و خارج بیمار است. ولادیمیر پوتین از طریق حمله خود به اوکراین موفق شد برای جهانی چند قطبی فشار بیاورد. با این وجود، در همان زمان اروپا از جمله فرانسه و کشور خود را تضعیف کرد. مکرون به بیمار فرانسوی نگاه میکند. او امیدوار است که مردم با ناتوانی در یافتن درمانی مانند پیشینیان او را ناامید نکنند.