احمد سلامیه؛ سهشنبه سیزدهمِ همین دی ماه، خبرگزاری ایسنا یادداشتی از عباس حمیدفر با عنوان بدخوانی شعری از نیما یوشیج بازنشر کرده بود که سایت فرارو هم آن را بازنشرِ دوباره کرد. حمیدفر در آن یادداشت مدعی شده است که یکی از «صاحبنامان» و «نامآشنایان» و «بزرگان»، سطری از شعر خانهام ابریست... را بی کسرهی اضافه و بهغلط خوانده است و سبب واژگونی معنای شعر و مرادِ نیما شده است.
نخست باید بگویم اگر کسی آهنگِ درافتادن با حریم قدسیای را دارد که خودِ آن «نامآشنایان» یا شیفتگانشان، گردِ آنان میکشند پیش از هر کاری باید با خودِ آن نامِ آشنا، بیپرده رویارو شود؛ نه آنکه به جای نامبردنِ روشن از احمد شاملو یا هر کس دیگری، پردهی قدسیپنداشتهی او را رازآلودهتر و ستبرتر کند و اینچنین، پردهدار را گستاختر؛ کاری که عباس حمیدفر در همان یادداشت کرده است.
دوم، در اینکه شاملو یا هر کس دیگری، هرچند که شاعری بزرگ باشد، ممکن است شعری را کژ بخواند شکی نیست مگر برای گسستهخِردان؛ بهویژه که شاملو در خواندن شعرهای خودش نیز گاهی واژگانی را چنان تلفظ کرده است که در هیچ واژهنامهای یافت نمیشود مگر در واژهنامهی پندارین خود او: در شعر میلاد آن که عاشقانه بر خاک مرد دِشنه را دُشنه گفته است (نغز آنکه در لغتنامه دهخدا دَشنه هم آوانویسی شده است، ولی دُشنه نه) یا در شعر با چشمها... حِیرت را حیرت (به مصوت بلندِ «ای») خوانده است که در تازی و فارسی، کس چنین نکرده است (به عربی حجاز هم که میخواست بخواند میبایست حَیرَت میگفت). نمونههایی آوردم که کمترین مخالفت را برانگیزد وگرنه شاملو برداشتهای نادرستِ کلان، کم ندارد. پس این یادداشت در دفاع از شاملو یا هر نامِ آشنای دیگری نیست.
ادعای حمیدفر ادعایی ایجابی است و ناگزیر، نیازمندِ دلیل؛ یعنی تنها نگفته است که خوانش شاملو یا دیگری، سطر را از معنی انداخته است بلکه گفته است خوانش و معنی درست آن را نیز میداند. فرمودهاند که باید چنین خواند: «خانهام ابریست اما/ ابرِ بارانش گرفتهست.» («اما» را هم در سطر دوم آوردهاند که در مجموعه اشعار نیما به کوشش سیروس طاهباز در پایان سطر نخست آمده است و من نیز همین را آوردهام). حمیدفر «گرفتگی» ابرِ باران را به معنی «نازایی» و ناباروری آن گرفته است تا با معنای یکسره نومیدِ شعر نیما همخوان شود و امیدی را که بدخوانیِ نامبرده، بهغلط به شعر راه داده است، بیرون کند.
نگارنده تا امروز نشنیده است که کسی در زبان فارسی، گرفتگیِ ابر را در معنی نباریدن به کار گرفته باشد؛ اگر کسی هم چنین کرده باشد بر گردن ادعاکننده است که آن را بیابد و بنماید. اگر بیانگاریم که نیما نخستین کسی باشد که چنین کرده و در فارسی نوآوری کرده باشد، چنین مینماید که نیما بدعتی کرده است که با هیچ عقل سلیمی نمیخواند و این، ناآگاهی او را میرسانَد.
به این دلیل ساده که ابر، چیزی مانند لوله نیست که گرفتگیاش صفت منفی باشد بلکه بهوارو وَ از قضای ایزدی، ابرِ گرفته است که میبارد. درواقع، اگر نیما گفته بود «خانهام لوله است اما/ لولهی آبش گرفتهست» این گرفتگی، بد بود و میتوانست نشان نومیدی و بدبختی شاعری بینوا باشد. هر کسی میداند که ابر تُنُک و واگشوده و پراکنده گرچه زیبا باشد بارانزا نیست و کسی از چنین ابری چشم باریدن ندارد.
خطای دیگری هم در مخالفخوانیِ حمیدفر هست: باران را در هر شرایطی خوشایند و شادیآور و مایهی امید دانسته است. درست است که سعدی بس درست و سخت نیکو گفته است که در لطافت طبع باران هیچ اختلافی نیست، ولی همو نیز فرموده است که «در باغ لاله روید و در شورهبوم خس»؛ یعنی آن لطافت را بستهی شرایط و موقعیت دیده است؛ برای کشاورزان، چیزی بدتر از باران پربارشِ نابههنگام نیست و برای بیخانومانها باران کجا مژده است و امید؟! شعر نیما چنین مینماید که از ابریبودنی معمول سخن نمیگوید بلکه از ابری فراگیرنده و سخت چیره و پایا میگوید که همهی خانه را در خود گرفته است: «خانهام ابریست/ یکسره روی زمین ابریست با آن.». اکنون در چنین خانهای، آغازیدنِ باران یا همان بارانگرفتن چه بیچارگیای تواند بود: باران پشت باران؛ نتیجه چه خواهد بود؟ سیلاب. باد هم که «خُرد و خراب و مست».
پس خواندن بی کسرهی اضافه، نهتنها بدخوانی نمیتواند باشد بلکه افزون بر همخوانی با عقل سلیم، ناامیدی و بیچارگی بیشتری را میرسانَد؛ چنانکه نگارنده از نوجوانی و پیش از شنیدن صدای شاملو آن را بی کسره خوانده و بوی هیچ امیدی از این شعر به جان او نرسیده است بلکه «اما» را در آن سطر، چنین امایی دانسته است: خانهام آبیست، اما آب امواجش گرفته است. میخواهم بگویم ابریبودن در شعر نیما چندان جدی و چشمگیر است که گویی خانه، خود از جنس ابر است.
کوتاهسخن: دستبالا و با چشمپوشی بسیار میتوان گفت که عباس حمیدیفر توانسته است بگوید پذیرش آن سطر، بی کسرهی اضافه (که احتمالاً خوانش خود نیما بوده است) سبب ابهام در شعر نیما شده است، ولی نمیتواند بگوید که مخالفخوانیاش از آن ابهام کم میکند یا برتریای بر بدخوانیِ ادعایی او دارد؛ تازه گرفتاریها و پرسشهای بیشتری را سبب میشود. درفرجام، داوریِ نگارنده آن است که آن خوانش معمول (بی کسرهی اضافه) گویاست و نیازی به مخالفخوانی نیست.