بیشتر مردم نام اسکندر مقدونی را شنیدهاند؛ جنگسالار جوان یونانی که در بیست سالگی پادشاه شد و تا زمان مرگ ناگهانیاش در سی و دو سالگی، دنیای باستان را فتح کرده بود. این موفقیت به خودی خود یک شاهکار تاثیرگذار است، اما داستان اسکندر کبیر یک داستان غنی و پیچیده است که در ادامه دلایل آن را میخوانید.
به گزارش فرادید، پدر اسکندر کبیر، فیلیپ دوم مقدونیه هرگز انتظار پادشاه شدن را نداشت. با این حال پس از مرگ غیرمنتظرهی دو برادر بزرگترش، فیلیپ پادشاه یک کشورِ گرفتار شد. مقدونیه که در شمال دولتشهرهای یونانیِ متخاصم قرار داشت، به هدفِ حملاتِ مکرر تبدیل شد. تنها در یک سال، فیلیپ ارتش مقدونیه را تا حد زیادی سازماندهی و اصلاح کرد و سرنوشت کشوری را که در گذشته دچار رکود شده بود دگرگون ساخت. سال ۳۵۶ قبل از میلاد، فیلیپ و همسر چهارمش اُلمپیاس صاحب یک فرزند پسر شدند.
۱. ارسطو آموزگار اسکندر کبیر بود
ظاهراً اسکندر کبیر در کودکی باهوش و استثنایی بود. او شیفتهی سفیران خارجی بود و در ۱۰ سالگی بر سر تصاحب یک اسب نر سرکش با پدرش شرط بست و شرط را برُد و نام آن اسب را بوسفالوس گذاشت. این اسب همراه و اسب جنگی مورد اعتماد او شد. وقتی بوسفالوس در هند جانش را از دست داد، اسکندر نام او را روی یک شهر گذاشت. فیلیپ از هیچ هزینهای برای آموزش پسرش به عنوان وارث احتمالی دریغ نکرد. ارسطو چشم و چراغ فیلیپ بود، اما فیلیپ خاطره تلخی برای او بجا گذاشته بود. او در یک لشگرکشی، زادگاه ارسطو یعنی استاگیرا را به کلی از بین برده بود. فیلیپ پیشنهاد داد بودجهی بازسازی کامل استاگیرا را پرداخت کند و ارسطو نیز پذیرفت آموزگار اسکندر شود. او اسکندر را از سنین ۱۳ تا ۱۶ سالگی آموزش داد و عشق به فلسفه، ادبیات و علم را در او القاء کرد. سالها بعد اسکندر در لشگرکشی به سرزمینهای خارجی، مرتباً برای آموزگار پیر خود نامه مینوشت.
۲. او پتانسیلهای رهبری خودش را در شانزده سالگی اثبات کرد
در دوران باستان، مردان سریع وارد عرصه بزرگسالی میشدند. وقتی اسکندر تنها ۱۶ سال سن داشت، پدرش عازم لشگرکشی به شهر بزرگ بیزانس شد و مسئولیت مقدونیه را به پسر نوجوانش واگذار کرد. در غیاب فیلیپ، قبیلهای از تراکیان شمال به نام مدی علیه سلطۀ مقدونیه شورش کردند. اسکندر وقت را تلف نکرد و بلافاصله به سربازان دستور مقابله با شورشیان را داد. او موفق شد شورش آنها را سرکوب کند، مدیها را از شهر اصلیشان بیرون کند و سرزمین آنها را دوباره مستعمره کند. حتی نام این شهر جدید را الکساندروپولیس گذاشت. این یکی از سکونتگاههای زیادی بود که به افتخار او نامگذاری شد، ازجمله شهر بزرگ الکساندریا در مصر.
۳. او پیروز میدان نبرد بود حتی وقتی تعداد لشگریان حریف بیشتر بود
اسکندر کبیر دو نبرد صفآراییشده علیه ایران داشت، نبرد ایشو و نبرد گوگمل. در هر دو مواجهه، او با حداقل ۱۰۰۰۰ جنگجوی بیشتر روبرو شد و شاید شمار آنها دوبرابر ارتش اسکندر بود. استراتژی اسکندر در هر دو نبرد این بود که علیه داریوش، پادشاه بزرگ ایران یک حملهی هدفمند را آغاز کند. اگر میتوانست شاه را اسیر، کشته یا وادار به فرار کند، ارتش ایران به احتمال زیاد سقوط میکرد. او موفق شد در هر دو نبرد، پادشاه را از میدان به در کند.
پیروزی اسکندر در گوگمل حاصلِ کاربرد ماهرانهی تاکتیکها و سند مهارت منحصربفرد ژنرالهای اسکندر بود. در حالی که بدنهی اصلی نیروهای رزمی موضع خود را در برابر حملهی اصلی ایرانیان حفظ کردند، اسکندر و سوارهنظامِِ همراه او ایرانیان را از میدان نبرد بیرون راندند و یک فضای خالی در ستون ارتش آنها ایجاد کردند و سپس به سمت داریوش در وسط ستونِ ارتش تاختند. اگرچه داریوش توانست زنده از میدان بیرون برود ولی نتوانست ارتش دیگری را گرد آورد و بنابراین نبرد گوگمل به شکل موثری به حکومت امپراتوری ایران خاتمه داد. افسران خودِ داریوش نیز در نهایت به او خیانت کردند و او را به قتل رساندند. اسکندر در سن بیست و شش سالگی پادشاه بزرگ ایران و حاکم بزرگترین امپراتوری تاریخ تا به امروز شد.
۴. اسکندر کبیر در هیچ نبردی بازنده نشد
دو نبرد بزرگ با ایرانیان تنها پیروزیهای نظامی اسکندر کبیر نبودند. او با پیشروی به سمت آناتولی، شهرها را تسخیر میکرد و در شماری از کشورها نبردهای جزئی داشت. حتی پس از فتح ایران، دست از مبارزه برنداشت و همچنان به پیشروی خود تا هند ادامه داد. رویهمرفته، اسکندر پانزده سال به صورت مداوم مبارزه کرد و در تمام این مدت، هرگز در هیچ نبردی بازنده میدان نشد. شاید نزدیکترین فاصلهی او با شکست در نبرد دروازهی پارسی بود. دروازهی پارسی راه باریکی بود که به شهر بزرگ تخت جمشید منتهی میشد. فرماندهی ایرانی، آریوبرزن این مکان را به عنوان آخرین جایگاه دفاع خود انتخاب کرده بود. ایرانیان ارتفاعات بالای این دروازه را اشغال کردند که در باریکترین نقطه، فقط حدود دو متر پهنا داشت. آنها با پرتاب تختهسنگ، نیزه و پیکان از آن ارتفاعات به سمت پایین، تلفات زیادی را به ارتش بدامافتادهی مقدونیه وارد کردند و آنها را وادار به عقبنشینی کردند و توانستند یک ماه جلوی پیشروی آنها را بگیرند، اما درنهایت اسکندر در اطراف گذرگاه مسیری یافت. او که نیروی کوچکی در کمپ داشت، باقی آنها را راهی مسیر خطرناک و باریکی کرد تا از عقب به ایرانیان حمله کند. ایرانیانِ بهتزده حتی برای برداشتنِ سلاحهایشان وقت نداشتند و نیروهای مقدونیه آنها را قتلعام کردند.
۵. اسکندر کبیر تاکتیکهای محاصرهی جدیدی اختراع کرد
در زمان اسکندر کبیر، محاصره نظامی یک مفهوم نسبتاً جدید بود. با اینکه محاصرهی یک شهر برای وادار کردن آن به تسلیم نسبتاً رایج بود، حملات واقعی با کمک ادوات محاصره از قبیل منجنیق به منظور رخنه کردن به دیوارههای مستحکم به صورت جدی در حاکمیت فیلیپ دوم آغاز شد. اسکندر در جریان فتح شهرها در سرتاسر خاور نزدیک، تاکتیکهای پدرش را وارد مرحلهی دیگری کرد. سال ۳۳۲ قبل از میلاد، او صور (پایگاه ساحلی مهم و استراتژیک در دریای مدیترانه) در لبنان امروزی را محاصره کرد. باستانیان، این شهر را به واسطهی قرار گرفتن در یک جزیرهی دور از ساحل، غیرقابلعبور میانگاشتند.
خیلی از محاصرههای تاریخی همگی با شکست مواجه شدند از جمله تلاش نبوکدنصر دوم از پادشاهان بابل که ۱۳ سال طول کشید. اسکندر و سربازانش در سرتاسر بندرگاه، از آغاز شروع به ساخت گذرگاه عظیمی کردند و برای محافظت از خودشان در برابر تیرها، سپرهای بزرگی از جنس پوست حیوانات ساختند. وقتی صوریها (با نام باستانی تیر) شروع به پرتاب تختهسنگها به آب کردند تا جلوی پیشروی دشمن را بگیرند، نیروهای ارتش مقدونیه با منجنیقهای کوچکی که در کشتیهایشان نصب کرده بودند، تختهسنگها را از کشتی بیرون انداختند. سپس صوریها به سمت کشتیهای دشمن شنا کرده و طنابهای لنگر کشتیها را بریدند و کاری کردند که از آن به بعد برای اتصال لنگرها از زنجیر استفاده شد. اسکندر در آخرین حمله، روی کشتیها برج محاصره نصب کرد تا از چندین سمت حمله کند. او پس از شش ماه محاصره، موفق به تسخیر یک شهر ِغیرقابلتسخیر شد.
۶. اسکندر پیشاپیش ارتش حضور داشت و آن را رهبری میکرد
در عصر مدرن، ژنرالها هرگز در خط مقدم حضور ندارند و دلیل خوبی هم دارند. ایمن نگهداشتنِ باتجربهترین و ماهرترین متخصصانِ فنون جنگی، تضمین تداوم دریافت فرمان حملات در میدان نبرد است. حتی رومیها و ایرانیان هم ترجیح میدادند ژنرالها و پادشاهانشان را در شلوغترین نقطهی نبرد قرار ندهند. با این حال برای بسیاری از شهرهای باستانی، جایگاه درست پادشاه در راس ارتش بود. در فرهنگ مقدونیه به طور خاص، پادشاه از جلوی لشگر، سربازان را هدایت میکرد، در غیر این صورت، احترامِ فرماندهان و متعاقباً سلطنتش را از دست میداد. اسکندر کبیر نهتنها این وظیفه را به طور کامل ادا میکرد بلکه از آن لذت هم میبرد. او تقریباً در بیشتر نبردهای مهم در راس لشگر بود. در نبرد صور، از آنجا که سربازان او دچار تزلزل و ضعف شده بودند، او یک کشتی مجهز به منجنیق نزدیک به دیوار در اختیار آنها گذاشت تا آنها یک تکه چوب را بیرون بیندازند و خودش به تنهایی برای رخنه کردن در دیوار به سمت آن دوید و سپس به سربازان دستور داد او را دنبال کنند.
موقعیت مشابه دیگر در محاصرههای بعدی یعنی دژ یک قبیله به نام Mallians پیش آمد. وقتی روحیهی سربازان اسکندر تضعیف شده بود، او خودش روی نردبان حصر پرید. سربازانش که او را تنها و در معرض خطر یافتند آنقدر با سرعت برای کمک به سمت او دویدند که نردبانها را شکستند. اسکندر تنها روی دیوار مانده بود در حالی که تنها سه یا چهار سرباز دیگر موفق شدند همراه او از دیوار بالا بروند. اسکندر به جای عقبنشینی به انتخاب خودش به قلب خطر میرفت.
۷. اسکندر از جراحات کشندهی زیادی جان سالم بدر برد
همانطور که انتظار میرفت، رهبری ارتش از خط مقدم عواقبی دارد که شامل حال اسکندر کبیر هم شد و جراحات زیادی را در جریان نبردهایی که داشت به او تحمیل کرد. او از ناحیهی شانه، سر، ران و سینه بسیار زخمی شد. به پاها، شانه و قوزک پای او تیر اصابت کرد. بدترین جراحت اسکندر در نبرد دژ مالیانها بود؛ زمانی که یکتنه از خودش دفاع میکرد. او در جنگ تن به تن به قدری خطرناک بود که مالیانها با کمان به سوی او حمله کردند. در این حمله، یک کمان سمت چپ سینهی او را شکافت، وارد حفرهی سینهی او شد و به ریهاش آسیب رساند. اسکندر تا جایی که توانست جنگید، اما سرانجام از دست رفتن خون به همراه سرگیجهی ناشی از پنوموتروکس سبب شد هشیاریاش را از دست بدهد و روی سپرش سقوط کند. چهار سربازی که موفق شدند همراه اسکندر از دیوار صعود کنند ناامیدانه از پادشاهشان دفاع کردند و یکی پس از دیگری در اثر جراحتهای واردشده به خودشان به زمین افتادند. با این حال، این چهار سرباز موفق شدند جلوی حملهی دشمن را تا حدی بگیرند که باقی نیروهای مقدونیهی بیرون از دیوار که ترس دیوانهوار ِکشته شدن پادشاه به جانشان افتاده بود با چنگ و دندان خودشان را به آنها برسانند. آنها کمان را از سینهی اسکندر بیرون کشیدند و او در کمال حیرت همگان از این جراحت هولناک جان سالم بدر برد.
۸. اسکندر کبیر با افسران ارشد خود رابطهی نزدیکی داشت
پرتره اسکندر و هفاستیون جوان
اگرچه شاهکارهای اسکندر در میادین نبرد او را زبانزد کرده بود، اما جذابتر از آن، شخصیت پیچیده و احساساتی او بود. اسکندر کبیر در مقابل دشمنانی که تسلیم او نمیشدند یا دوستانی که به او خیانت کرده بودند بیرحمانه رفتار میکرد، اما نسبت به نزدیکترین فرماندهانش از خودگذشته بود. بسیاری از آنها در دربار فیلیپ به عنوان غلام و پادو خدمت میکردند و از کودکی با اسکندر رابطهی دوستانه داشتند. وقتی بطلیموس از اصابت یک تیر سمی در هند مجروح شده بود، اسکندر تمام شب کنار بستر او نشست، به رغم اینکه خودش بینهایت خسته بود. پس از بهوش آمدن خودِ اسکندر پس از حملهی مالیا، دوستانش به چادر او آمدند، گریستند و التماس کردند بیشتر مراقب جانش باشد و خودش را بار دیگر در معرض خطر قرار ندهد.
نزدیکترین دوست هفاستیون اسکندر بود. او در راه بازگشت به بابل از دنیا رفت و اسکندر در غم از دست دادن او روزها به شدت گریست و از خوردن و آشامیدن دست کشید. اما این رابطهی نزدیک با بسیاری از افسران ارشد به ضرر او هم بود. بزرگترین شکست زندگی او، ناتوانی او در سازماندهیِ یک سلسلهی منسجم جانشینی بود. اگر هفاستیون زنده میماند، جانشین بالفعل او میشد. با این حال، تنها چند ماه پس از مرگ هفاستیون، اسکندر نیز گرفتار یک بیماری مرگبار شد. تنها فرزند او هنوز به دنیا نیامده بود و هیچ پادشاه ثانی معین نشده بود. در لحظات پایانی عمر اسکندر، وقتی یکی از سربازان از او پرسید سلطنت را به چه کسی واگذار کنند، او در پاسخ گفت: «به قویترین». رابطهی نزدیک اسکندر با بسیاری از فرماندهانش، هر یک از آنها را به این باور رسانده بود که شایستهی جانشینی او هستند. به همین سبب، جنگهای متعاقب بعدی بر سر قدرت و قلمرو بیش از چهل سال طول کشید و قلمروی پادشاهی اسکندر را از هم گسیخت.