bato-adv
کد خبر: ۵۸۱۶۶۶

۳۰۰ سال پیش در چنین روزی در اصفهان چه گذشت

۳۰۰ سال پیش در چنین روزی در اصفهان چه گذشت
اگرچه شاه عباس کبیر خدمات گران‌بهایی برای کشورمان به ارمغان آورد، ولی باز وی را می‌توان مسئول مهم‌ترین عملی دانست که باعث انحطاط و سرانجام انقراض سلسله صفوی شد. زیرا این پادشاه در نتیجه ترس از تسلط فرزندان خود و همچنین احساس حسادت به آنها، شیوه ناپسندی را مرسوم کرد، به این نحو که وی، ولی عهد و همچنین سایر شاهزادگان را تا وقتی که زمام امور را به دست بی‌کفایت خود بگیرند، در حرم‌سرا نگاه می‌داشت.
تاریخ انتشار: ۰۹:۲۷ - ۳۰ مهر ۱۴۰۱

سی‌ام مهرماه هزار و صدویک هجری شمسی، دقیقا ۳۰۰ سال قبل در چنین روزی، یکی از غمناک‌ترین و همچنین عبرت‌انگیز‌ترین وقایع ناگوار تاریخ چندهزارساله ایران، شورش محمود افغان (غلزایی) از قندهار (یکی از شهر‌های تابعه ایران) علیه شاه سلطان‌حسین، آخرین پادشاه سلسله صفویه در اصفهان به وقوع پیوست.

به گزارش شرق، این حادثه به قدری تأسف‌بار است که غالب دگرگونگی‌های سده‌های آینده ایران، متأثر از این رویداد تلخ است. این یورش، در ابتدا داخلی بود، ولی در انتها با سوء‌استفاده و حمله کشور‌های همسایه، ضمن تجزیه کامل ایران، باعث بروز آشفتگی و هرج‌ومرج عجیبی در منطقه شد.

جای شگفتی و نگرانی است که در نوشته‌ها و تحقیقات محققان ایرانی، درباره علل و زمینه‌های بروز این رویداد شوم و پیامد‌های مخرب آن برای وطن و مردم این کشور، هیچ مطلب جدی و منابع دست اول و مهمی به صورت کامل تاکنون یافت نشده است.

بنا به اعتقاد برخی از صاحب‌نظران پس از فروپاشی حکومت صفویه، به دلیل بی‌توجهی مورخان وقت به تحقیق و بررسی مؤلفه‌های تأثیرگذار در شکل و چرایی و همچنین بررسی پیامد‌های آن، کشور از استخراج شهد شیرین تجربیات نهفته در دل این حادثه شوم، به منظور شناسایی و ترمیم نقاط ضعف و جلوگیری از تکرار آن در آینده، بی‌بهره ماند. محصول این بی‌توجهی را ایرانیان در سده‌های آینده با ازدست‌دادن سرزمین‌های حاصلخیز، قتل، غارت و تجاوز مجددا تجربه کرده‌اند.

جای بسی تأسف است که محققان و تاریخ‌نگاران کشورمان با وجود آثار ویرانگر آن واقعه در آینده کشورمان، تاکنون مطالب جدی و مهمی از آن را به ثبت نرسانده‌اند، چنانچه به‌صورتی باورنکردنی، اما واقعی مشاهده می‌کنیم که شخصی به نام «یوداش تادوش کروسینسکی» راهب لهستانی و از مبلغان مسیحی مقیم اصفهان، این حوادث را برای همکار خود آنتوان دوسرسو که مردی ادیب و علاقه‌مند به تاریخ بود گزارش کرده و وی نیز آن را در سال ۱۷۲۸ میلادی (شش سال بعد از سقوط اصفهان در اروپا) تحت عنوان کتابی به نام «تاریخ واپسین انقلاب ایران» به چاپ رساند.

سپس ترجمه این کتاب که توسط کروسینسکی به ترکیه برده شده بود، به‌وسیله شخصی به نام ابراهیم، با عنوان «تاریخ سیاح» به ترکی عثمانی برگردانده و در تاریخ چهارم شهریور ۱۱۰۸ هجری شمسی، یعنی یک سال بعد از چاپ کتاب در اروپا، در ترکیه عثمانی نیز به چاپ می‌رسد. متأسفانه باید اقرار کرد که اروپاییان و همچنین دولتمردان عثمانی از تجربیات نهفته در دل این حادثه نهایت بهره و استفاده را برده‌اند.

آگاهی و واکاوی موشکافانه علل و عوامل روند سقوط و فروپاشی سلسله صفویه، توسط محققان داخلی، یکی از واجبات و نیاز‌های امروز ماست. به نظر می‌رسد در صورت اجرای این مهم، خروجی این تحقیقات، به طور قطع می‌تواند از یک سو چراغ راهی برای انتخاب مناسب رفتار سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و مذهبی دولتمردان ما باشد و از سوی دیگر نیز با عبرت از این حادثه می‌توان از تکرار این‌چنین حوادثی در آینده جلوگیری کرد.

این حادثه شوم، به تاریخ پنجشنبه، سی‌ام مهرماه ۱۱۰۱ هجری شمسی برابر با یازدهم محرم ۱۱۳۵ هجری قمری و ۲۲ اکتبر ۱۷۲۲ میلادی یعنی دقیقا ۳۰۰ سال پیش در اصفهان با قبول شکست خفت‌بار شاه سلطان‌حسین و پیروزی محمود افغان به وقوع پیوست.

سقوط اصفهان و پیامد‌های ویرانگر آن برای کشورمان، یک حادثه و اتفاق آنی نبود، بلکه می‌توان اذعان کرد که اضمحلال سلسله صفویه از بعد از مرگ شاه عباس کبیر یک روند نزولی حداقل ۱۲۰ ساله است.

صفویه شاه اسماعیل، بنیان‌گذار سلسله صفوی، در سال ۸۶۶ هجری شمسی در تبریز تاج‌گذاری کرد. شاه اسماعیل به درستی و با انتخاب به‌موقع مذهب شیعه توانست در آن زمان بهترین تصمیم را بگیرد و ایران را از یوغ اعراب، خارج کند.

اما این تصمیم درست و بجا در آن زمان متأسفانه در سال‌های بعد به دلایل متعدد که در حوصله این گزارش نمی‌گنجد، باعث جنگ‌های خونین بین ایران و عثمانی شد. برابر اعتقاد مورخان، روند رشد حکومت صفویه تا زمان سلطنت شاه عباس کبیر ادامه داشت و در نهایت به اوج خود رسید. اما شروع فروپاشی سلسله صفویه نیز از پایان سلطنت شاه عباس بزرگ آغاز شد.

شاه عباس کبیر در سال ۹۶۷ هجری شمسی بر تخت پادشاهی نشست. با وجود تمام خدمات شاه عباس به ایران، او برای جانشینان خود این رویه خطرناک را به جا گذاشت که تنها با ایجاد دودستگی میان مردم، می‌توان با آسودگی، فرمانروایی کرد. ترس شاه عباس از قیام مردم خود بیشتر از حمله همسایگان برون‌مرزی بود.

شاه عباس در همه شهر‌ها و نقاط کشور با کوچ اجباری قبایل، گروه‌های آمیخته‌ای از نژاد، زبان و رسوم متفاوت گرد می‌آورد و با این سیاست از ایجاد اتحاد و یگانگی میان آنان علیه دولت مرکزی جلوگیری می‌کرد. افزون بر آن پیوسته میان آن‌ها دودستگی مذهبی شدیدی برپا بود.

این دودستگی و خصومت مذهبی به‌ویژه در ماه محرم و روز‌های تاسوعا و عاشورا به اوج خود می‌رسید. این دیوار جدایی که در سراسر کشور به دست شاه عباس برپا شده بود و با زیرکی و نظارت بسیار به کار گرفته می‌شد، بیش از هر وسیله دیگری در برقراری نظم و آرامش درونی در شهر‌ها در زمان صلح مؤثر بود.

اگر همین سیاست در شهر قندهار نیز اجرا می‌شد، بی‌گمان این آشوب و فتنه در سراسر کشور برپا نمی‌شد. هنگامی که شاه عباس بر شهر قندهار مسلط شد، این سیاست را در آنجا نیز با دقت زیاد بر پا کرد، ولی پس از تسلط پادشاه هند بر شهر قندهار این سیاست کم‌کم به دست فراموشی سپرده شد. گرچه شاه عباس دوم این شهر را دوباره پس گرفت، اما از روی بی‌توجهی نتوانست دوباره این سیاست را در این شهر احیا کند.

اگرچه شاه عباس کبیر خدمات گران‌بهایی برای کشورمان به ارمغان آورد، ولی باز وی را می‌توان مسئول مهم‌ترین عملی دانست که باعث انحطاط و سرانجام انقراض سلسله صفوی شد. زیرا این پادشاه در نتیجه ترس از تسلط فرزندان خود و همچنین احساس حسادت به آنها، شیوه ناپسندی را مرسوم کرد، به این نحو که وی، ولی عهد و همچنین سایر شاهزادگان را تا وقتی که زمام امور را به دست بی‌کفایت خود بگیرند، در حرم‌سرا نگاه می‌داشت.

از مطالعه مختصر دوران سلطنت جانشینان شاه عباس به خوبی برمی‌آید که تأثیر چنین تربیتی در روحیه شاهزادگان تا چه حد مخرب و ناگوار بوده است و خوش‌گذرانی و عادت به نوشیدن مشروبات الکلی چه عواقب ناگواری نه‌تنها برای خود این پادشاهان بلکه برای سلسله صفویه و مردم ایران به بار آورده است.

سرجان ملکم، نتیجه تربیت شاهزادگان را در حرم‌سرا به طریق مختصر و مفید چنین بیان می‌کند: «شاهزاده‌ای که هرگز اجازه نداشت زندان خود (یعنی حرم‌سرا) را تا وقت جلوس به تخت ترک کند، احتمالا بی‌کفایت می‌شود و امکان نداشت بعد از نیل به سلطنت در مقابل اختیارات کامل مقاومت کند و، چون در دوران پادشاهی شدیدا به ارضای شهوات خود می‌پرداخت، می‌توان گفت این عمل در نتیجه محرومیت‌های سابق و همچنین عدم تجربه بود».

این رویه غلط تا زمان پادشاهی شاه سلطان حسین ادامه داشت. شاه سلطان حسین نمونه بارزی از آموزش‌وپرورش حرم‌سرای شاهی بود. به گفته کروسینسکی، شاه سلطان‌حسین، شاهی بود که بیشتر از آنکه فرمان براند، فرمان می‌برد.

بیشتر از آن ساده‌دل بود که بتواند سرشت توطئه‌های کسانی را که در اطراف او بودند، بشناسد و ضعیف‌تر از آن بود که اگر از توطئه‌ای آگاه می‌شد، بتواند از خود دفاع و آن توطئه را دفع کند.

لکهارت در کتاب انقراض سلسله صفویه، درباره تأثیر زندگی در حرم‌سرا در روحیه شاهزادگان می‌نویسد: «در هنگام محاصره اصفهان توسط محمود افغان، شاه سلطان حسین جهت درخواست یاری از دیگر شهرها، طهماسب سومین فرزند خود را از حرم‌سرا فراخواند و جهت کمک و رهایی شهر از محاصره به همراه عده‌ای با پرداخت مبالغ قابل توجه به بیرون از شهر فرستاد. اما طهماسب که مثل پدرش همیشه راه غلط را در پیش می‌گرفت، به قزوین رفت و در آنجا به عوض سپاه‌گیری و مراجعت به اصفهان عاشق دختری شد و با پولی که برای تهیه سپاه دریافت نموده بود، بساط لهو و لعب را در آن شهر فراهم نمود».

یکی دیگر از نقاط ضعف سلسله صفویه حضور و دخالت خواجه‌سرایان در امور کشوری بود. از زمان شاه‌عباس بزرگ، خواجه‌سرایان پیوسته در محوطه حرم‌سرا محفوظ بودند و بی‌آنکه سهمی در حکومت داشته باشند، تنها وظیفه آنان محافظت از تختخواب شاهی بود نه پاسداری از تخت شاهی.

اما متأسفانه در زمان شاه سلطان‌حسین، به دلیل ارتباط بی‌حد‌و‌مرز خواجه‌سرایان قبل از به سلطنت رسیدن با وی، هنگام جلوس به شاهی، خواجه‌سرایان عنان همه امور را در دست گرفتند.

رتق و فتق امور به دست خواجه‌سرایان بود و صاحبان مقامات بدون صلاحدید خواجه‌سرایان کاری انجام نمی‌دادند. حضور خواجه‌ها در کنار تخت شاهی و دخالت در تصمیمات گرفته‌شده در زمان شاه سلطان‌حسین، به‌ویژه هنگام حمله محمود افغان به اصفهان، ضربات جبران‌ناپذیری را به کشور وارد کرد.

خواجه‌ها مناصب لشکری و کشوری را به کسی واگذار می‌کردند که بیشتر می‌توانست اموال منقول و غیرمنقول به آنان پرداخت کند. نتیجه این واگذاری مناصب در برابر پرداخت رشوه، آن بود که رقابت سالم از میان رفت و توجه به آموزش‌وپرورش که موجب می‌شد شخص مهارت لازم را به دست آورد، مورد غفلت و بی‌توجهی قرار گرفت.

کسانی که مناصب خود را با پرداخت پول هنگفت به دست می‌آوردند، همه ثروت خود را از دست می‌دادند و از این‌رو به محض رسیدن به محل مأموریت خود، از هیچ‌گونه اخاذی نه‌تن‌ها برای جبران آنچه پرداخته بودند، بلکه برای به‌دست‌آوردن مبالغی که برای حفظ مقام برای آنان ضروری بود، فروگذاری نمی‌کردند.

در زمان شاه سلطان‌حسین غلامان سیاه و سفید در شورای خواجه‌سرایان در کنار هم شرکت می‌کردند که خود موجب شد انشعاب فرقه‌ای آنان نیز به فرقه‌بازی‌های دیگر افزوده شود و همین امر، یکی از عوامل فلج‌شدن دستگاه حکومتی ایران در آستانه یورش افغان‌ها بود.

پدر دوسرسو می‌نویسد: «فساد اداری و رشوه‌خواری از دربار سرچشمه می‌گرفت و در همه سطوح کشور جریان پیدا می‌کرد». کروسینسکی نقل می‌کند که داروغه‌ها از دزدانی که به چنگ آنان می‌افتادند، به جای آنکه آنان را محاکمه و زندانی کنند، مانند زندانیان جنگی جریمه می‌گرفتند و اگر برخی از آنان قادر به پرداخت جریمه نبودند، شبانه از توقیف آزاد می‌شدند تا از راه دزدی جریمه را پرداخت کنند.

نکته دیگری که دوسرسو با تفصیل بیشتری از دیگر سفرنامه‌نویسان می‌آورد، وجود تفرقه میان کارگزاران دولتی است. شوکران تفرقه تا جایی در همه ارکان حکومت رخنه کرده بود که فروپاشی نظام حکومتی امری اجتناب‌ناپذیر می‌نمود.

به گفته لکهارت در کتاب نادر‌شاه، یکی از دیگر علل مهم سقوط صفویه، بی‌اعتنایی و عدم آگاهی به اهمیت‌داشتن ارتش دائمی است؛ بنابراین چنانچه باید به اهمیت تأثیر ارتش در تأمین استقلال و تمامیت ارضی یک کشور آگاه نبودند و بی‌اعتنایی به سپاهیان را به جایی رساندند که در سال ۱۶۹۴ میلادی هنگام جلوس شاه سلطان‌حسین بر تخت سلطنت، سقوط دودمان صفویه مسجل شد.

در امور مذهبی نیز چنانچه پیش‌تر اشاره شد، شاه اسماعیل، بنیان‌گذار سلسله صفویه، آیین شیعه را به درستی جهت خروج ایرانیان از یوغ اعراب تأسیس کرد. شاه اسماعیل موفق شد ایرانیان را به مذهب تشیع درآورد. اما در اواخر سلسله صفوی، احساسات مذهبی شیعه مجددا بیدار شد، ولی شکلی متفاوت با آغاز دوره صفویه داشت؛ بنابراین هنگامی که اندک خطر محمود افغان مملکت را تهدید کرد، عامل مذهبی در گردآوری مردم به دور پادشاه مؤثر نیفتاد.

متأسفانه یکی دیگر از مشکلات مردم در آن زمان، تولید فرهنگ خرافه‌پرستی و ترویج آن در بین آحاد مردم بود. در این باور، مردمان به یقین رسیده بودند که برترین انسان‌ها و برگزیده خداوند هستند و بنابراین هنگام بروز حوادث و مشکلات، فرشتگانی از آسمان‌ها به کمک و یاری آنان خواهند آمد.

در نتیجه ترویج این تفکر ضربات جبران‌ناپذیری به مملکت در آن عصر وارد کرد. لکهارت در کتاب انقراض سلسله صفویه درباره روز و شب قبل از جنگ گلناباد که بین محمود افغان و سپاه شاه سلطان‌حسین در نزدیکی اصفهان در‌گرفت می‌نویسد: «در هفتم مارس ایرانی‌ها از دهکده گلناباد گذشتند و از مجرای آب برزون عبور کردند و سپس در یک‌مایلی غرب غلجایی‌ها موضع گرفتند.

در آن روز به‌جز زد‌و‌خورد مختصری میان علیمردان خان و عده‌ای از افغان‌ها که برای غارت آمده بودند، واقعه مهمی روی نداد و علت آن این بود که منجمان شاه گفته بودند که تا هشتم مارس اوضاع کواکب مساعد نخواهد بود.

محمود و لشکریانش مثل اینکه از توقف سپاه ایران در بیم و هراس افتاده بودند، هیچ اقدامی نکردند. شاه خرافاتی و زود‌باور که از اظهارات منجمان قانع نشده بود، فرمان داد در آن شب به سربازان آب‌گوشت سحرآمیز بدهند.

جریان از این قرار بود که یکی از فرماندهانش گفته بود که اگر سربازانش از آب‌گوشت بخورند، نامرئی خواهند شد و به این ترتیب می‌توانند بر دشمن فائق آیند. قرار شد در چند ظرف، هرکدام دو ران بزرگ نر بپزند و ۳۲۵ دانه نخود که بر هر یک از آن‌ها دختر باکره‌ای ۳۲۵ بار کلمه‌ای را خوانده باشد، در آن بریزند.

این اوامر تنها دستوری بود که در آن جنگ به خوبی اجرا شد. صرف‌نظر از اجرای تمام و کمال این دستور، می‌توان اذعان کرد از انتصاب این‌گونه فرماندهان که با پرداخت رشوه به خواجه‌ها بدون هیچ‌گونه مهارت و استعدادی، مسند فرماندهی را به دست می‌آوردند، همین پیشنهاد پختن آش نخود به‌عوض طرح‌ریزی عملیاتی را می‌توان انتظار داشت».

پدر دوسرسو درباره حس حسادت و توطئه در بین کارگزاران شاه سلطان‌حسین قبل از حمله محمود افغان به اصفهان می‌نویسد: «این روحیه فرقه‌ای و حس رقابت مضر به حسن اداره امور در درون ارتش نیز مانند دربار وجود داشت که در شرایط حساس یورش افغانان متضمن ضرر بیشتری برای کشور بود. کارشکنی‌های خواجه‌سرایان موجب شد علیمردان‌خان (که دوسرسو او را بزرگ‌ترین سردار ایران در آن زمان می‌داند) برای مدتی از کار برکنار شد».

محمدکاظم مروی، منشی نادرشاه، در کتاب عالم آرای نادری در‌خصوص زمان محاصره اصفهان توسط محمود افغان و توطئه درباریان نسبت به فتحعلی‌خان قاجار که به همراه سواران خود جهت کمک و شکست افاغنه از گرگان آمده بود، می‌نویسد: «تا اینکه فتحعلی‌خان قاجار، بیگلر‌بیگی استرآباد، با دو، سه هزار جرار در میانه شب به اصفهان داخل گردید، سرکردگان و سر خیلان او را به حضور اقدس آوردند به نوازشات خسروانه سر‌افراز شد؛ و فتحعلی‌خان عرض نمود که به نیروی اقبال بی‌زوال، دمار از روزگار آن طایفه بی‌عاقبت بر خواهم آورد.

روز دیگر با جمعیت فراوان از اصفهان بیرون آمده، در مواجهه با سپاه مخالف صف‌آرایی شد. از جانبین نامداران به جنگ و جدال مشغول گردیده، تا غروب آفتاب به نحوی غازیان قاجار مجادله نمودند، صدای احسن و آفرین از دوست و دشمن بدین گنبد‌شکن بلند شد و قریب یک هزار سر از افغان جدا نمودند و روز دیگر بدان طریق محاربه نمودند. همه‌روزه با جمعیت فراوان داد مردی و مردانگی می‌داد.

همه‌روزه مردم اصفهان به دور دولت‌سرای آن نره شیر دوران جمع می‌شدند و بدون صواب‌دید و مشورت او متوجه امری نمی‌شدند.

خوانین و سرکردگان اصفهان از این حرکات و فتح‌نمودن حسد در کانون سینه آنان جاگیر شده، همگی کمر عداوت آن نامدار را بسته، در خلوت به سمع آن پادشاه عرش دستگاه عرض نمودند که فتحعلی‌خان هر‌روزه که به محاربه افغان می‌رود، زنبورک و ریکا در جلو انداخته به رویه پادشاهی حرکت می‌کند و اراده آن نیز دارد که محمود افغان را، چون شکست دهد، دخل در امور پادشاهی نماید.

آن حضرت از راه ساده‌دلی باور کرده و گفت چه باید کرد؟ امرا گفتند که او را به حضور طلبیده در خلوت‌سرای خاص محبوس باید کردن، پادشاه فرمود که در حین پابوسی او را گرفته و مقید کنید. شخصی از خادمان حرم که قاجار بود این خبر را به فتحعلی‌خان رسانید. آن خان نامدار را آتش در کانون سینه افتاده غازیان خود را سفارش کرد که تدارک رفتن به استرآباد را کنند.

لکهارت در کتاب انقراض سلسله صفویه در روز نبرد گلناباد در نزدیکی اصفهان بین محمود افغان و سپاه ایران می‌نویسد: «روز هشتم مارس، هنگامی که آفتاب برآمد، دو لشکر از وضع یکدیگر دقیقا آگاه شدند. در واقع اختلاف میان دو طرف فوق‌العاده بود. نه‌تن‌ها ایرانیان از لحاظ تعداد سرباز بر افغان‌ها برتری داشتند؛ بلکه از لحاظ تجهیزات و البسه نیز قابل قیاس نبودند».

کروسینسکی درخصوص این نبرد چنین می‌نویسد: «پس از استخاره‌های زیاد منجمان روز هشتم ماه می، مصادف با ۱۷ اسفند ۱۱۰۰ هجری شمسی را روز سعد اعلام کردند. یکی از بزرگ‌ترین اشتباهاتی که در این نبرد توسط ایرانیان انجام گرفت و در هیچ نبرد نظامی در دنیا نمی‌توان نمونه دیگری برای آن پیدا کرد، تقسیم فرماندهی سپاه میان دو سردار که با هم اصلا هماهنگی و توافق نظر نداشتند و به‌شدت با یکدیگر دشمن بودند، بود، به نامان محمد خان، والی هویزه و دیگری اعتمادالدوله رشک و حسادت چه بدبختی‌هایی که به بار نمی‌آورد، آن هم درست در هنگامی که می‌باید بر اثر اهمیت اوضاع آن را فراموش کرد».

در ابتدا محمدخان اولین حمله را به سمت سپاه افغان آغاز کرد. اعتمادالدوله که میانه خوبی با محمدخان نداشت، چون دانست که او توانسته از پشت سر اردوگاه افغانان را اشغال کند و اغتشاش بزرگی در سپاه آنان برپا سازد و در نهایت افتخار پیروزی را نصیب خود خواهد کرد، ترجیح داد همه چیز را از دست بدهد؛ ولی شاهد پیروزی محمدخان نباشد.

در واقع زمانی که همه انتظار حمایت نیرو‌های تحت امر وی را داشتند، با بی‌غیرتی دستور فرار به نیرو‌های خود را صادر کرد. نگهبانان شاهی هم که دیدند سپاه اصلی پا به فرار گذاشته و آن‌ها را تنها رها کرده، آن‌ها هم به پیروی از او فرمانده خود را رها کرده و راه فرار را پیش گرفتند؛ و در این زمینه محمود افغان نهایت استفاده را کرد و ایران متحمل شکست شد.

پس از شکست، شورشیان افغان اصفهان را به محاصره درآورده و راه‌های خروجی و ورودی شهر را بسته بودند. اختلاف و دودستگی در دربار و در میان کارگزاران حکومتی همچنان ادامه داشت.

کروسینسکی می‌نویسد در هر شهر و روستایی دودستگی حاکم بود و مردم آن‌ها نمی‌توانستند در برابر دشمن مشترک متحد شوند. مهم‌ترین گروه، سپاهی بود که حاکم معزول لرستان علی مردان خان فراهم کرد؛ اما برادر همان سردار، از سر حسادت، با استفاده از غیبت او برای گردآوری سپاهیان تازه‌نفس، با پرداخت پول سربازان را تطمیع کرد تا به سپاهیان او بپیوندند؛ ولی خود او که مردی بی‌تجربه در جنگ بود، در نخستین جنگ کشته شد و لشکر او منهدم شد.

آثار محاصره اصفهان روز‌به‌روز تأثیر خود را بیشتر نشان می‌داد. کروسینسکی می‌نویسد با هجوم مردم به قصر شاهی و شورش آنان خواجه‌سرایان به نگهبانان دستور دادند از پنجره قصر به روی شورشیان شلیک کنند. اگرچه این تیراندازی به شورش پایان داد، اثرات نامطلوبی بر تحولات آتی حوادث داشت؛ زیرا مردم اصفهان از ترس جان فرار را بر قرار ترجیح دادند.

در پی ادامه محاصره در اصفهان، بهای مواد غذایی تا پایان اردیبهشت مناسب بود. در خرداد اندکی گران شد؛ اما باز هم قابل تحمل بود. مردم اصفهان در ماه‌های تیر و مرداد مجبور شدند از گوشت قاطر، اسب و الاغ استفاده کنند. در پایان این دوره هر شقه گوشت اسب بر هزار سکه بالغ شد. در ماه‌های شهریور و مهر به خوردن گوشت سگ و گربه قناعت کردند و چندان خوردند که نسل این حیوانات در اصفهان منقرض شد.

پدر دوسرسو می‌نویسد، چون قحطی به دربار نیز رسوخ کرده بود، در آخرین روز مهرماه و در یازدهم محرم یک روز بعد از عاشورا، شاه پیشنهاد کرد از سلطنت کناره‌گیری کند. شاه سلطان حسین سراسیمه با پوشیدن لباس سیاه، پیاده از قصر بیرون آمد. او در کوچه‌های اصفهان به گشت و گذار پرداخت و با صدای بلند ندبه و زاری از مردم طلب عفو کرد.

با توجه به اینکه هیچ اسبی در دربار وجود نداشت از طرف محمود افغان اسبی به دربار فرستاده شد تا شاه سلطان حسین به خدمت محمود مراجعه کند. شاه سلطان حسین در نهایت سرافکندگی به سوی فرح‌آباد رهسپار شد. اطرافیان شاه و بزرگان کشور کوشش کردند محمود را قانع کنند که بهتر است برای ادای احترام به پیشواز شاه برود؛ اما او نپذیرفت.

محمود در اولین گام بعد از نشستن بر تخت سلطنت، دستور داد اموال کسانی را که برای او جاسوسی کردند، مصادره و سپس همه آنان را اعدام کرد.

سربازان افغان به دلیل تعداد کم توانایی تسلط بر تمام ایران را نداشته و قدرت محمود تنها به پایتخت معطوف بود؛ بنابراین در این زمینه هرج‌ومرج عجیبی در ایران برقرار و متأسفانه بزرگان قبایل در سرتاسر کشور به عوض ارائه راهکار مناسب برای برون‌رفت از این وضعیت هرکدام در گوشه‌ای از ایران، اعلام خودمختاری کرده از قبیل ملک محمود سیستانی در خراسان، ابدالی‌ها در هرات و اعراب در خوزستان.

حمله پطر کبیر به ایران: لکهارت در کتاب انقراض صفویه می‌نویسد، پطر کبیر بعد از اطلاع از گزارش ولینسکی مأمور ویژه خود، درباره اوضاع خراب ایران، قبل از حمله محمود افغان در تدارک حمله به ایران بود. ظاهرا پطر کبیر نمی‌خواست حمله خود را به ایران قبل از سال ۱۷۲۳ میلادی آغاز کند؛ زیرا در نظر داشت نواقصی را که در نتیجه جنگ با سوئد پیش آمده بود، برطرف سازد و بعد با تجهیزات کامل جنگی حمله کند؛ بنابراین پس از اطلاع از حمله محمود افغان، نقشه خود را زودتر از زمان در نظر گرفته‌شده عملی کرد.

پطر کبیر در تاریخ ۲۷/۴/۱۱۰۱ هجری شمسی یعنی ۹۳ روز قبل از سقوط اصفهان در حاجی طرخان با ناوگان دریایی به تعداد ۲۷۴ کشتی زیر نظر دریاسالار اپرکسین، ۲۲ هزار پیاده نظام که تمام آن‌ها در جنگ سوئد شرکت کرده بودند، ۲۰ هزار قزاق، ۲۲ هزار قلموق، ۳۰ هزار تاتار و پنج هزار ملوان به ایران لشکرکشی کرد.

پس از جلسات متعدد فی‌مابین ترکیه عثمانی و روسیه در تاریخ ۳/۴/۱۱۰۳ هجری شمسی در قسطنطنیه معاهده تقسیم ایران بین روس و عثمانی در یک مقدمه و شش ماده به امضای طرفین رسید.

حمله جنگی ترک‌های عثمانی به شمال غرب ایران

دولت عثمانی در اوایل سال ۱۱۰۳ هجری شمسی پس از تنظیم معاهده با روسیه به ایران اعلان جنگ کرد و پس از لشکرکشی شمال غرب و غرب ایران را به تسخیر قوای خود درآورد.

کشور ایران از سال ۱۱۰۱ هجری شمسی تا ۱۸ اسفند سال ۱۱۱۴ هجری شمسی مصادف با هشتم مارس ۱۷۳۶ میلادی که مصادف با تاج‌گذاری نادرشاه در دشت مغان و خروج کامل بیگانگان از وطن است، بالغ بر ۱۳ سال در تصرف بیگانگان و شورشیان داخلی بوده است.

نکته جالب و تأمل‌برانگیز در این حوادث حدودا ۱۴‌ساله این است که توده مردم در دشت مغان با نادر قلی بیعت و او را شاه ایران معرفی کردند؛ اما همه این اقدامات ظاهری و قلوب اکثر مردم ایران خواهان ادامه سلسله صفویه بود. جای بسی تأسف است که اقدامات نادر در یکی از پیچیده‌ترین زمان‌های حساس کشور که منجر به نجات ایران از تجزیه حتمی شد، نتوانست علاقه ایرانیان را از حکومت صفویه بکاهد.

منابع:

۱-سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی و بازنویسی جواد طباطبایی

۲-انقراض سلسله صفویه نوشته لارنس لکهارت ترجمه اسماعیل دولت‌شاهی

۳-زندگی نادرشاه نوشته جونس هنوی

۴-تاریخ عالم‌آرای نادری نوشته محمدکاظم مروی

۵-نادرشاه نوشته لارنس لکهارت ترجمه مشفق همدانی

۶-تاریخ جهانگشای نادر نوشته میرزا مهدی استرآبادی

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین