«آتابای» از بسیاری جهات یکی از فیلمهای متفاوت سینمای ایران است؛ قصهای عاشقانه که در اقلیمی کمتردیدهشده در سینمای ایران روایت میشود. جسارت فیلمنامهنویس در نگارش قصه و کارگردانی که توانسته به خوبی دنیای ذهنیاش را خلق کند.
به گزارش شرق، در این فیلم همهچیز در جای درست استفاده شده؛ هدایت دقیق بازیگران، پرداختن به تمامی شخصیتها و آشنایی مخاطب با شخصیتهای فرعی و داستانهایشان و تطابق درست فرم و محتوا که «آتابای» را به فیلمی تأملبرانگیز تبدیل کرده است. بدون شک «آتابای» را میتوان فیلمی در امتداد دغدغهمندی نیکی کریمی، کارگردانش، در سینما توصیف کرد؛ فیلمی که به مراتب بیش از پیش انتظارات را از این کارگردان بیشتر خواهد کرد. «آتابای» فیلم اصیلی است و ساختار بصری منحصربهفرد فیلم، آن را به گزینه متفاوتی تبدیل میکند. به بهانه نمایش این فیلم با نیکی کریمی کارگردان «آتابای» به گفتگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
خودشناسی و همینطور روانشناسی انسان همیشه برایم مطرح و مهم بوده است؛ مسئله تصمیمگیری و انتخاب و رنجی که انسان هر روز با آن مواجه است، چون دائم باید دست به انتخاب بزند. گذشته و کولهباری که به دوش میکشد و توان روانی رویارویی با زندگی. در این موارد کندوکاو بسیاری میکنم و میخوانم و سعی میکنم مشاهدهگر باشم و تحلیل کنم. فیلمهای من بیشتر کندوکاوها و کشمکشهای ذهنی خودم هستند.
فکر میکنم از نخستین نمایشهای فیلم «آتابای» در جشنواره فیلم فجر، رویکرد منتقدان و مخاطبان، مسیر فیلم را مشخص کرد. آتابای اثری متمایز در کارنامه شماست؛ هم به لحاظ مفاهیم و مضمون و هم ساختار. کنجکاوم جزئیات بیشتری درباره طراحی دقیقی که برای ساخت فیلم در ذهن داشتید، بدانم.
قطعا برای این نوع سینما طراحی دقیق وجود ندارد، بلکه فیلمی است که بیشتر از جان و دل آمده و نگارش شده است. من باید درباره موضوعی هیجانزده بشوم تا فیلم بسازم؛ وگرنه ساخت فیلم برایم امری اجباری نیست. همیشه هم همینطور بوده. مثلا در یک شب اولین فیلمم یا چند روز بعد فیلم دومم. در همه فیلمهایم موضوعی در ذهنم مرا ترغیب کرده به ساختن فیلم. درباره «آتابای» میخواستم ببینم تا چه حد میتوان شعر و ادبیات را به سینما نزدیک کرد. سعی کردم دنیایی را که از کشف و شهود و ناخودآگاهم سرچشمه گرفته است، ملموس کنم.
بیشتر از ادبیاتی که دوست دارم، وام گرفته شده است؛ مثل چخوف، سامرست موام، پل استر و خیلیهای دیگر که نوع شکلگیری درام و روابط را در آنها میپسندم. ادبیاتی که دوست دارم باید تأثیرگذار و متفاوت باشد تا سراغش بروم و البته شاعرانه. موضوع دیگر، مسائلی است که ذهن مرا همیشه به خود جلب کردهاند؛ سنت، اخلاق، ریا، دروغ، تنهایی، غم و... و همه اینها را در بستری دور میدیدم؛ جایی که خالی است و افق دارد؛ انسان در چنبره محیط، اخلاق و.... جالب بود که چند روز قبل با یکی از دوستانم که مترجم زیرنویس در فیلم «شیفت شب» بود، صحبت میکردم و اشاره کرد یادت میآید بعد از «شیفت شب» به من گفتی میخواهی فیلمی در آذربایجان بسازی بر اساس قصه آقای درویشیان و ساختی.
برای من ریسک نبود، به نظرم طبیعت هنر این است که مخاطب اختصاصی داشته باشد. اگر همه آدمها از یک فیلم و یک تابلو نقاشی خوششان بیاید که این دیگر هنر نیست. هر فیلمی هم مخاطب خودش را انتخاب میکند. مخاطب امروز انتخابهای فراوانی برای تماشاکردن دارد و بهراحتی میتواند و دارد فیلمها یا سریالهایی را با زیرنویس میببیند. مثلا میتواند فیلمی درباره یک مکان دورافتاده در مکزیک را با زیرنویس ببیند و با آن ارتباط برقرار کند، شاید حتی بیشتر از فیلمی که در کشور مخاطب آن اثر یا کشور خودش ساخته شده است.
گاهی اوقات ممکن است چنین اتفاقی را همه ما تجربه کنیم؛ چه برسد به اینکه در خطه دیگری در کشور خودمان فیلمی ساخته شود و زیرنویس هم دارد؛ بنابراین من اصلا به این موضوع فکر نمیکردم. برای من حالوهوای فیلم از همه چیز مهمتر بود. در واقع این فرم از سینما، ادبیات، شعر و آنچه را دوست دارم، با مخاطب در میان گذاشتم و مطمئن بودم فیلم تماشاگر خودش را هم پیدا میکند؛ چراکه اساسا درباره هر فیلمی این اتفاق میافتد که مخاطب خاص خودش را دارد و باقی ماجرا. این نوع سینمایی است که من دوست دارم. سینمایی که در آن تجربه و آزادی هست.
برای من آنچه در نوشتن فیلمنامه مهم است، جزئیات است. حتی در زندگی هم جزئیات رفتاری آدمها برایم مهم است. وقتی فیلمنامه مینویسم که معمولا خیلی هم زمان میبرد، درباره آتابای دو سال طول کشید، قصه کمکم در ذهنم شکل میگیرد. همانطورکه گفتم، وامدار ادبیات هستم و هم کتاب زیاد خواندهام و هم درام را خوب میشناسم. میخواستم نزدیک شوم به ادبیات جادویی که همیشه از خواندنش لذت بردهام؛ ادبیاتی که جزئیات در آن حرف اول را میزند و رمز و راز دارد.
اما درباره ساخت قصه عاشقانه آن باید بگویم حتما ترسیم و ساخت آن سخت است، ولی مهم است که چگونه و چطور روایت شود. مثلا در کتاب نزدیکی که من حدود ۲۰ سال بیش ترجمه کردم، دیالوگی وجود دارد از زبان جی که میگوید اگر برگردد و مرا در آغوش بگیرد، او را میبخشم. درست مثل فیلم سارا که خودم بازی کردم. آنجا هم سارا میگوید اگر برگردد و مرا ببیند، میبخشمش. لازم نیست ما همه چیز را در سینما بگوییم. میخواستم این عشق تنها با نگاه دیده شود و شاعرانه باشد. من به دنبال رمز و راز بودم و حقیقت و اینکه چطور میتوان آن را با نگاهی شاعرانه در سینما نشان داد.
تمرینهای زیادی داشتیم. میخواستم همه طبیعی باشند. کار با بازیگران یکسان بود؛ چه بازیگرانی که حرفهای نبودند و چه آنها که خیلی فیلم بازی نکرده بودند یا نابازیگران و حتی بازیگران حرفهای فیلم. در توضیحاتی که من میدادم، اول شخصیت ترسیم میشد و بعد تمرینهای زیادی اتفاق میافتاد. اساس فیلمبرداری ما به این روش پیش میرفت که اول زندگی اتفاق میافتاد و بعد فیلمبرداری شروع میشد. بازیگران را در موقعیت قرار میدادم.
درباره بازیگران حرفهای که نقشها از آنها فاصله داشت، از این جهت که این نوع نقش را قبلا کار نکرده بودند هم همین موضوع صدق میکرد. قصد داشتم زندگی واقعی در جریان باشد که تصویرکردنش به این سادگی هم ممکن نبود؛ به این دلیل که همه باید یکدست بازی میکردند. نیاز بود بازیهای مینیمال و در عین حال با نگاههای دقیق صورت بگیرد که این احتیاج به آن داشت که مدام بازیها روتوش شود و در میزانسن و فیلمبرداری اتفاق طوری رقم بخورد که همه چیز طبیعی باشد. قطعا به تمرکز و حضور فعال در صحنه احتیاج داشت که فکر میکنم سعی کردم اکثر بازیگران چنین موقعیتی داشته باشند.
بله. به نظرم «آتابای» شخصیتهای زن قوی، عمیق و متفاوتی دارد. همانطور که شخصیتهای مرد فیلم هم همین شکل هستند. اما زنهای فیلم من تصمیمگیرندهاند و اصلا مردها فقط روایت میکنند. در این فیلم و به شیوه متفاوتی این موضوع گفته شد. در «آتابای» هم شخصیتهای زنی وجود دارد که با اینکه دیده نمیشوند، حضور بسیار مؤثری دارند، در قصه بسیار پررنگ هستند؛ چون جی درباره آنها مدام صحبت میکند. میخواستم ببینم چطور میشود همین کار را در سینما انجام داد. اساسا این نوع روایت سلیقه من است؛ وقتی غیرمستقیم درباره شخصیتهایی صحبت میکنید که دیده نمیشوند؛ شخصیتهایی که در ذهن یک نفر هستند. در «آتابای» قصد داشتم چنین روایتی داشته باشم درباره شخصیتهایی که اصلا نمیبینیم، ولی بسیار مؤثر هستند.
من کل فیلم را قبل از فیلمبرداری در ذهنم داشتم. برای من از همه چیز مهمتر طبیعیشدن قصه است که آن را خیلی غریزی انجام میدهم. حتی جای دوربین را سر صحنه غریزی انتخاب میکنم؛ بر اساس باور، زیباییشناسی و ناخودآگاهم. دکوپاژ کلاسیک نمیکنم.
یک نمایشگاه عکس دارم که روی آن کار میکنم و نوشتن.