استفن مامفورد میگوید: تحلیل راسل از کار در مقام شر لازمی که به سبب نامهربانی طبیعت ضرورت یافته، صحیح نیست. انسان از کار اعم از اینکه سودمند باشد یا نه لذت میبرد و این لذت برای انسان امری ذاتی است.
به گزارش ایلنا، پس از مارکس، نیچه و فروید دیگر سخن گفتن از انسان منتزع از جهان به شوخی میماند. دیگر نمیتوان گفت: انسان موجودی است که هست بلکه انسانی موجود است که هستنش تنانه، فعالانه و تاریخمندانه است. وجودشناسی وجود ویژه انسانی دیگر بدون توجه به شئون تعیینکنننده زندگی جمعی و فردی او هیچ محتوای جدیای نخواهد داشت. در پرتو مبانیای که پس از این سه تن پدید آمد دیگر مساله در مورد وجود انسان این نیست که وجودش مقدم بر ماهیت اوست یا برعکس بلکه مساله این است که وجود او چطور تکوین مییابد و در افق این تکوین چه مسائلی برای او پیش میآید؟
اگر انسان موجودی باشد که در پرتو نوع وجود خاص خویش، بودنش برای خودش مساله باشد یعنی بپرسد "من کیستم" آنگاه این شئون برای او اهمیت نظری مییابند. یکی از مسائلی که در افق پرسش انسان از وجود خویش برای او در مقام یک امر مسالهآفرین مطرح میشود کار است. کار برای آدمی مساله عرضی نیست. یعنی چنین نیست که انسان موجودی باشد که بخواهد کار کند یا نه بلکه انسان در مقام موجودی که وجودش به جهان سرشته است، باید کار کند و در این کار کردن افقی پیش روی خود بگشاید. این نگاه در برابر نگاهی که راسل در مورد کار داشت قرار میگیرد. راسل کار را شر لازمی میدانست که برای زیستن از آن گریزی نداریم. در این باب با استفن مامفورد (استاد فلسفه در دانشگاه دورهم در انگلستان) گفتگو کردیم.
راسل میگوید «کار» شرِ لازم است و اگر بیکار میبودیم، میتوانستیم خدمت بیشتری به تمدن بشری داشته باشیم. این سخن یعنی چه؟ مبانی راسل برای دفاع از بطالت چیست؟
برتراند راسل در کتاب مشهور خود «در ستایش بطالت» ضمن دفاع از بطالت، کار را شر ضروری برای زیست اجتماعی آدمی میداند. راسل میگوید کار فینفسه هیچ ارزش ذاتیای ندارد بلکه نگاه ما باید به امری باشد که آن را نه به جهت هدفی غیر از خود آن چیز بلکه برای خودش تولید میکنیم: ادبیات، هنر و فلسفه. ارزش این دستآوردها در بیاستفاده بودن خاص آنها آشکار میشود و این به سبب فراغت کافیای است که برای پرداختن به تولید و خلق آنها در دست داریم. اما میتوان در برابر نظر راسل مقاومت کرد.
مساله این است که در آنچه به مثابه امر صرفاً سودمند از نظر راسل مغفول مانده ارزشی نهفته است. استدلال راسل افشاگر نگاهی اشرافی به آنچه کار قلمداد میشود، بوده و بهطور نامعقولی ارزش ضرورتهای معینی از کنش انسانی را به شایستگی انجام آنها منتسب میکند. استدلال راسل چنین است که، چون طبیعت با ما نامهربان است و اغلب در فراهم آوردن چیزهایی که برای بقای حیات ما لازم وضروری است، شکست میخورد، کار ضرورت مییابد. اگر چنین هم باشد، باز این منوط به ماست که سازوکارهای اجتماعیای که در کارند تا کار را به عنوان یک ضرورت تضمین کنند، به طور شایسته و صحیح اداره و به طور عقلانی توزیع کنیم.
ما در اینجا در اکتساب راهحلی رضایتبخش شکست میخوریم. بسیاری از مردم بسی بیشتر از آنچه باید، کار میکنند درحالیکه همزمان از فراغت اشرافگرانهای حمایت میکنیم بلکه بسی بیشتر از این عدهای تا سر حد مرگ کار میکنند، ولی دستهای دیگر بیکار و در فراغت محضاند. اگر به جای همه اینها ما همه روزی چهار ساعت کار میکردیم، نه تنها همه به اندازه کافی و باید کار برای انجام دادن داشتند بلکه همه نیز میتوانستند از فراغت یکسانی بهره ببرند و همه باهم بتوانند سهمی در فرهنگ و تفکر بشری ادا کنند.
این همان امری است که راسل بر آن تاکید میکند و ارج میگذاردش. از این بیشتر هرچه که ما تمدن بشری مینامیم، محصول فراغت معدود محققانی است که زمانی برای اندیشیدن و خلق اثر داشتهاند. خیال میکنیم که تا چه میزان علوم تجربی مختلف، هنر و علوم انسانی پیشرفت میکرد اگر هر کسی که دل در گرو این معارف داشت زمانی کافی برای پیشبرد کار خود میتوانست داشته باشد.
آیا راسل در گفتن اینکه کار بد است بر حق بود؟ آیا این سخن باعث نمیشود که ما وقتی کاری را آنهم با علاقه و شوق انجام میدهیم موجودات احمقی به نظر بیاییم؟
برای پاسخ به این سؤال مهم است بدانیم که منظور راسل از کار چه بود؟ خوشبختانه او در این زمینه تعریف و توضیح روشنی ارائه کرده است. راسل کار را دو قسم میداند اولین نوع آن کاری است که موضع مادهای را نزدیک سطح زمین یا در نسبت با آن در ارتباط با مادهی دیگری تغییر میدهد دومین معنای کار هم این است که دستور چنین کاری که در مورد اول گفته شد را به دیگران بدهیم. درحالیکه کار در معنای اول رنجناک و با دستمزد پایین است، ولی کار در شکل دوم لذیذ و پرسود است.
راسل مشخصاً رماننویسان و تاریخدانان و دانشمندان را شاغل حساب نمیکند. او این دست فعالیتها را، کنشهایی عالیرتبه میداند. چه در نظر راسل این کنشها آن دست فعالیتهایی هستند که به پیشرفت تمدن بشری کمک میکنند و نه اینکه صرفاً کنشهایی باشند که آن را شر لازم دانست. ما میتوانیم تقسیمبندی راسل را در دو جهت به چالش بکشیم. اولاً آیا واقعاً میتوان گفت: کسی که در خدمت پیشبرد سطح تمدن و فرهگ بشری است واقعاً هیچ کاری نمیکند؟ اگر واقعاً چنین گمانی دارید به یک فیلسوف حرفهای یا دانشمند آکادمیک یا تاریخدان جدی چنین حرفی را بگویید تا ببنید چه واکنشی در برابر سخن شما نشان خواهند داد. چالش دوم برای تعریف راسل از کار این است که ایا واقعاً چنانکه راسل ادعا میکند کار واجد هیچ ارزش درونی و ذاتیای نیست؟
من کمترین تردیدی دارم که خود راسل شخصاً بسیار کار کرده است. او کتابهای آکادمیک و عامهپسند بسیاری نوشته، روزنامهنگاری کرده، درسگفتارهای دورهای در سراسر دنیا برگزار کرده و حتی از کودکان بسیاری حمایت کرده است. مورد دوم به برآمدن پرسشهای متافیزیکی جذابی دامن میزند. در نگاه اول نظر راسل صحیح به نظر میرسد. کارگران عموماً علاقه اندکی به آنچه انجام میدهند، دارد و اغلب چنین است که حاضرند تا مهارت خود را در قبال مزدی که میگیرند، معاوضه کنند.
مردم خواهان کار هستند تا اینکه بتوانند نانی برای خوردن، سرپناه و لباسی برای به تن کردن داشته باشند. به نظر چنین میرسد ممکن است که این واقعیتها را در مقام امور امکانی ساز و کار وضعیت اقتصاد حاضر توضیح داد. چه بسا چنانکه مارکس میگفت: ما از محصول کارمان بیگانه شده باشیم. ما در قبال محصولاتی که تولید میکنیم نه مالکیتی داریم و نه بهرهای ازآن میبریم. چنان شرایط ناعادلانهای چه بسا حقیقت عمیقتری را درمورد جایگاه کار در زندگی ما نهان میکند. این حقیقت همان است که لذت طبیعی و احساس رضایتی را افشا میکند که ما از رهگذر اجر دیدن زحمات ذهنی و فیزیکیمان کسب میکنیم.
ما از انجام چنین کارهایی لذت میبریم. چه بسا این انگیزه به بهترین شکل در کنشهای بیاستفادهای، چون هنر و وزش و گیم ظهور و بروز بیابد. ولی با این حال در اعمال قابلیتها و انجام کنشهایی که در این رده قرار نمیگیرند هم لذتی نهفته است. مثلاً صنایع دستی را در نظر بگیرید. این دست سرگرمیها رضایتبخش هستند نه صرفاً به این سبب که چیزی را تولید میکنند که میتواند سودمند باشد بلکه خود فرآیند اجرای آنها هم چنین است. اینکه مهارتی را یاد بگیریم و آنگاه آن را ماهرانه به معرض نمایش بگذاریم در ما احساس قدرت ایجاد میکند. شاید آنچه ما انجام میدهیم سودمند باشد، اما چه کسی میتواند بگوید که آن احساس رضایتی که از کار به دست میآید یک نیاز انسانی نیست؟
ما دوست داریم که خلاق باشیم. راسل هم این را میدانست. او یکی از خلاقترین و پرکارترین فلاسفه عصر ما بود. گفتن اینکه آنچه من خلق میکنم واجد ارزش است، ولی آنچه دیگران تولید میکنند نه، ناعادلانه و خودخواهانه به نظر میرسد. زندگی فقط بودن نیست؛ انجام دادن هم هست. ما انجام میدهیم چراکه میتوانیم. ما انجام میدهیم چراکه میخواهیم که انجام دهیم.