محمد ماکویی؛ به اتفاق چند دوست و آشنا یک شرکت خصوصی تاسیس میکنید. هدفتان این است که با حل گوشهای از مشکلات مردم، لقمه بخور و نمیری نصیب خود و خانواده محترم نمایید.
متاسفانه، راه انجام کار دشوارتر از آنکه گمان میکردید است و سنگها و سنگوارههایی که دولتیها بر سر راهتان قرار میدهند، موجب میشود که بارها و بارها فریاد و فغان "از طلا گشتن پشیمان گشتهایم مرحمت فرموده ما را مس کنید" بر زبانتان بیاید.
وقتی هر راه درستی را انتخاب کرده و به جواب درخور و شایسته نمیرسید، خیر خواهی پیدا شده و شما را مطلع اینکه "اگر یک نفر را بشناسید مشکتان حل (شاید هم منحل!) میشود" مینماید.
موضوع قطعا فقط به شرکتهای خصوصی مربوط نمیشود و حتی مکانیکها و نانواییها خوب میدانند که شناخت یک آدم دولتی، بخوبی هر چه تمامتر شرایط پخت ساده نان یا تعمیر راحت ماشین را فراهم میسازد.
در کمال شوربختی، همه ما دوست و آشنای دولتی، که در مواقع مقتضی به دادمان رسیده و گرهای از کارمان بگشاید، نداریم. در این باب، آینده نویدبخشی هم انتظارمان را نمیکشد و نمیتوانیم کارهای بزرگ موجود در مغزهای کوچکمان (که اصلا هم زنگ زده نیستند) را روی پایه وعده کوچک سازی دولت استوار گردانیم!
با این حساب، شاید تنها چاره کار این باشد که با دولتی شدن یا شبه دولتی گردیدن، نه فقط مشکلات پیش روی خود را حل شده ببینیم، بلکه با ممانعت از گسترش ساختمانسازی کاری کنیم که نان دوست و آشنا و قریبه (با غریبه اشتباه نشود!) بیش از این آجر نشود.
لذا، هر چند ممکن است خندهدار و مسخره به نظر برسد، اما واقعیت جز این نیست که امروزه شمار کثیری از آنهایی که انتخابات شورایاری را جدی گرفته، اما در عوض رای دهندگان در زمره رای گیرندگان در آمده اند، تنها با فکر اینکه پخت نان را برای خود آسان ساخته و یا خیری به تعمیرگاه دوست و آشنا برسانند، دست به تبلیغات گسترده زده و در این میان روی مال و منال و داراییهای زبان بسته دوست و آشنا نیز حسابی ویژه باز کرده اند!
*در این یادداشت، منظور از دولت، دولت و ارگان ها، نهادها، سازمانها و اداراتی که دولت هوایشان را دارد میباشد.