
احمد شیرزاد
احمد شیرزاد از اعضای حزب مشارکت طی مطلبی که در وب سایت شخصی خود منتشر کرد از آمدن میرحسین و به تبع آن انصراف خاتمی گلایه کرده و معتقد است خاتمی تنها شخصی بود که می توانست در قامت اصلاحات برنده انتخابات باشد.
مطلب او را بخوانید:
دم سال نویی بدجوری حالمان گرفته شد با کناره گیری خاتمی. چه حکمتی در کار این سید خداست،کسی چه می داند؟ تازه داشت تنور گرم می شد. بچه هایی که چند سال بود کنار کشیده بودند و آیه ی یأس می خواندند یکی یکی داشتندبه عرصه می آمدند. چند ماهی بود نیروهای قدیمی اصلاحات در شهرها جلساتشان منظم شده بود و پر شور. برخی از آنها را شرکت کرده بودم. شکل صحبت ها به کلی عوض شده بود. لحن های منفی و تهاجمی گذشته جای خود را به پرسش ها و گزاره های امیدورانه نسبت به آینده داده بود. البته همه نگران بودند که چه می شود.
تا چند ماه پیش نگرانی ها در مورد آمدن خاتمی کم نبود. برخی سوال می کردند: آیا خاتمی تا آخر پای کار خواهد ایستاد؟ جواب می دادیم: فعلاً که هنوز اعلام نکرده می آیم، اما خاتمی که ما می شناسیم اگر بیاید جدی می آید. بعضی ها می پرسیدند: آیا ممکن است رد صلاحیت شود؟ بعضی دیگر می گفتند: اگر سر بزنگاه پیغام برسد که بفرمایید کنار، خاتمی چه کار می کند؟
تحلیل ما این بود که احتمال این رخدادها ناچیز است. علاوه بر این می گفتیم اگر چنین برخوردهایی با خاتمی محتمل باشد با دیگران به مراتب محتمل تر است. و بالاخره می گفتیم اگر ما موفق شویم جنبش اجتماعی بزرگی را پشت سر خاتمی به راه بیندازیم اولاً هزینه مقابله مستقیم با آن از طرقی نظیر رد صلاحیت را بسیار بالا می بریم و ثانیاً در صورت انجام چنین چیزی پتانسیل اجتماعی ذخیره شده پشت سر ما به جا خواهد ماند و برای آینده به کار خواهد آمد.
فکر همه چیز را می کردیم الا این که خاتمی به واسطه آمدن میرحسین بکشد کنار. از این راحت تر نمی شد قائله ی کاندیداتوری مجدد خاتمی برای اصولگرا ها ختم شود. هنوز هم خیلی از دوستان اصلاح طلب و بچه هایی که به صحنه آمده بودند، شوکه شده اند و باورشان نمی شود چه اتفاقی افتاده است. پیش از این بعضی ها پیش بینی می کردند که اجماع همه ی اصلاح طلبان بر روی یک کاندیدا کار آسانی نیست و هشدار می دادند که برخی ها نذر دارند ساز ناساز کوک کنند. اما تصور این بود که به هر حال این نغمه های نا موافق آرام آرام به تحلیل می رود و با به صحنه آمدن مردم، فضای اجتماعی آن نواها را در خود هضم می کند. این پیش بینی چندان خطا نبود. در همین هفته های آخر سال گذشته سفر خاتمی به استان های فارس، بوشهر و کهکیلویه و بویراحمد نشان داد مسئله کاندیداهای متعدد در جبهه ی اصلاحات با حضور خاتمی به کلی حل شده است.
استقبال مردم از خاتمی و اشتیاق آن ها نسبت به ریاست جمهوری او نشان داد که وی را نمی توان تنها به عنوان کاندیدای مشارکت، مجاهدین انقلاب و چند گروه دیگر اصلاح طلب در کنار کاندیداهایی از سایر گروه ها به شمار آورد. او در نگاه مردمی که دل به اصلاحات داشتند و دارند و آن ها که از لاف مدعیان اصولگرایی خسته شده اند شاخص و نشانه ی بارز جنبش اصلاح طلبی است و از این حیث با هیج شخصیت دیگری قابل قیاس نیست.
اگر قرار بود اصلاح طلبان با یک ائتلاف فراگیر بر روی یک کاندیدای واحد به عرصه ی انتخابات ریاست جمهوری وارد شوند یا فرض کنیم امروز قرار باشد چنین کاری انجام دهند سه راه بیشتر قابل تصور نیست:
نخست آن که فرض کنیم آنها به آن چنان سطحی از توسعه سیاسی و حزبی دست یافته اند که در یک فرایند چانه زنی و داد و ستد سیاسی بر روی نامزد یکی از احزاب بزرگ توافق کنند و سایرین نیز به نحو عادلانه ای در قدرت سهیم شوند. این مسیر که، خودمانیم، فعلا بلا موضوع است تا اطلاع ثانوی.
راه دیگر آن است که اگر شخصیت برجسته و فراحزبی معتبری در این جناح وجود دارد که یک سر و گردن از دیگران بالاتر است و در میان مردم نیز از اعتبار و محبوبیت قاطعی برخوردار است همگی روی او توافق کنند. به نظرم کسی تردید نداشته باشد که خاتمی چنین ویژگی هایی را داراست. شاید حداکثر، برخی فکرکنند این ویژگی را دیگرانی هم به طور نسبی دارند.
و بالاخره سومین راه آن است که کسانی بیایند وسط و بگویند: " ما هستیم به هر قیمت، و دیگران هم چاره ای ندارند جز آن که بیایند پشت سر ما" .
انگار قرار است قسمت اصلاح طلبان همین آخری باشد و بس. به نظر می رسد در شرایط به وجود آمده نیروهای موجود در بدنه جنبش اصلاح طلبی دو راه بیشتر در پیش نداشته باشند: اولی رفتاری مشابه انتخابات ریاست جمهوری قبلی، یعنی حمایت از کاندیدایی که تمام عیار با برنامه ها و شعارهای اصلاح طلبان هم آهنگ باشد. این مسیر اگر در میانه ی راه با رد صلاحیت یا روشهای حذفی دیگری مواجه نشود، در انتهای راه معلوم نیست با تجزیه ای که در آراء مردم صورت می گیرد به چه سرنوشتی در شمارش رای ها مواجه شود.
راه حل دیگر هم عبارت است از کوتاه آمدن از شعارها و ایده آل های اصلاحات حتی از مقدار حداقلی آنها و قرار گرفتن در مسیر حمایت از یکی از کاندیداهایی که در شرایط موجود امکان ادامه حضور آن ها در عرصه ی رقابت می رود. این عیناً همان روشی است که در انتخابات شوراهای سوم در پیش گرفتیم و نتیجه اندکی گرفتیم و در انتخابات مجلس هشتم نیز به کار بردیم و به شکست قطعی به خصوص در شهر تهران رسیدیم.
امروز هم که این چیزها را می نویسم نمی دانم تا چند هفته دیگر نظرم به کدام سمت خواهد چربید. واقعیت تلخ این است که برخی با روشهای لطیف یا خشن ما را از پتانسیل های درجه اول خود محروم کرده اند.
جامعه ی ما نیز متأسفانه در شرایطی نیست که خطوط و برنامه های سیاسی احزاب و جناح ها را به درستی و دقت از هم تفکیک کند و به چهره های معرفی شده از سوی آن ها به راحتی اعتماد کند.
برای اغلب مردم، به خصوص در انتخابات ریاست جمهوری، چهره ی شخصی و کاریزمای جلوه گر شده از سوی کاندیداها بیش از موضع گیری احزاب و شخصیت ها مهم است. آینده نشان خواهد داد محروم شدن ما از چهره ای مثل خاتمی چه ضربه ی بزرگی بوده است. مردم ممکن است به چهره های درجه ی اول ما رأی دهند، اما حتی به گفته و توصیه ی آن ها معلوم نیست به شخصیت های درجه ی دوم رضایت دهند.
شاید برخی گمان کنند این حرف ها را نباید گفت. من این را قبول ندارم. چرا می خواهیم خودمان را گول بزنیم؟ شرایط ما با کنار رفتن خاتمی بسیار بد شده است. اگر در این شرایط خطیر دل به تغییر و تحولات عجبیب و پیش بینی نشده ببندیم دچار ساده لوحی شده ایم. به نظر من اگر شرایط به همین روال پیش برود کاندیداهای باقی مانده در جبهه ی اصلاحات حتی به اندازه ی زمانی که در کنار خاتمی با هم رقابت می کردند رأی نخواهند آورد. امروز وضع آن ها به مراتب بدتر از چند هفته پیش است که به عنوان رقیب خاتمی در جبهه ی اصلاحات مطرح بودند.
بگذارید رودربایستی ها را کنار بگذاریم. کنار رفتن خاتمی در پی اعلام کاندیداتوری میر حسین موسوی ضربه ای جبران ناپذیر را به چهره ی میر حسین وارد کرده است که به دشواری می توان آن را ترمیم کرد. فضای بسیار سنگینی نسبت به آقای موسوی در بدنه ی نیروهای اصلاح طلب و بخصوص در میان جوان ها پدیدار شده است که کتمان پذیر نیست.
بسیاری حرف دلشان را نمی گویند و عقده شان را در دل نگه می دارند تا مبادا فردا پل ها پشت سرشان خراب شده باشد و شرایط در عمل به نفع جناح رقیب رقم بخورد. من که بعید می دانم آمدن میرحسین به صحنه تنها دلیل کناره گیری خاتمی باشد؛ اما درست یا غلط، فعلاً تمام کاسه کوزه ها بر سر این بنده خدا خراب شده و جوانها از دست رفتن پیروزی قریب الوقوع در یک دوم خرداد فراگیر دیگر را از چشم او می بینند.
راستش را بخواهید به نظر من تا این جای کار مطرح شدن سه کاندیدا در جناح اصلاح طلب نه تنها مضر نبود، بلکه مفید هم بود. این حضور، چهره ای کاملاً تهاجمی و مصمم به اصلاح طلبان داده بود و بحث بر سر کاندیداهای آنها را به ذهنیت غالب مردم تبدیل کرده بود.
اگر اوضاع به همان روال جلو می رفت و درصد مشارکت جویان در انتخابات افزایش می یافت، کاندیدای اصلی اصول گرایان، که کسی جز احمدی نژاد نبود، مجبور بود در مرحله ی اول بیش از 50 درصد آزاء، یعنی چیزی در حدود 15 میلیون رای را کسب کند که بسیار بعید به نظر می رسید. و در دور دوم هم، بر فرض وقوع، اصلاح طلبان به طور طبیعی به اجماع می رسیدند؛ مگر آنکه شرایط آنقدر خوب می شد که دو کاندیدای اصلاح طلب به دور دوم راه می یافتند، که آن هم رویداد نامطلوبی نبود.
نمی دانم خاتمی از چه جیز نگران شد که یک دفعه و ناگهانی کنار کشید و همه را شوکه کرد. من برای تشخیص او احترام قائلم و با تمام وجود به او اطمینان دارم، اما راستش را بخواهید استدلال هایی که در بیانیه اش کرده بود اصلاً به دلم نمی چسبد.
به نظر من خاتمی قادر است موج بزرگی در حمایت از خویش و جریان اصلاحات به راه اندازد به شرط آن که خودش به عرصه بیاید، ولی بعید می دانم او به راحتی قادر باشد همین موج را در حماید از کاندیدای دیگری هدایت کند. نمی دانم او چه تصویری از آینده در ذهن داشت و از چه چیزی هراس داشت که زود هنگام پرورنده ی نامزدی اش را در انتخابات ریاست جمهوری مختومه کرد. برای من روشن نیست که او از رقابت درونی جبهه ی اصلاحات و تجزیه ی آراء در این جبهه چه ذهنیتی داشت و از چه می هراسیدکه خود را کنار کشید.
بگذریم، سخن زیاد است. نمی دانم در آینده چقدر توفیق پیدا کنم که بگویم. درحال حاضر جز تأسف و افسوس از فرصتی که از دست رفت و نگرانی از آنچه در پیش است چیزی برای ابراز ندارم. به نظر می رسد که اگر چهارسال دیگر به مصیبت احمدی نژاد و مهرورزی هایش مبتلا نباشیم، حداکثر نصیبمان از انتخابات ریاست جمهوری دولتی باشد که معلوم نیست به چه اصولی پایبند باشد و در کشمکش قدرت با حقوق ملت چه رفتاری در پیش گیرد.
گویا خاتمی از ابتدا، یعنی از همان چند چند ماه پیش، نگران رشد فزاینده ی مطالبات مردم از دولت احتمالی اصلاح طلبان بود و این دلواپسی را داشت که با موج مطالبات مردم قدرت را به دست گیرد و در عمل فاقد امکانات و اختیارات لازم برای پاسخگویی به آنها باشد. یک تحلیل قوی نیز همین است که اقبال گسترده مردم به وی در سفرهای اخیرش به استان ها بیش از آنهکه رقبای اصول گرا را به وحشت انداخته باشد در خود وی این هراس را ایجاد کرده است که نکند در دور آینده ریاست جمهوری با شرایطی به مراتب دشوارتر از دوران 8 ساله قبلی مواجه شود و نتیجه ی نهایی کار دلسردی و یأس مردم از همه چیز باشد.
شاید خاتمی رضایت داده باشد به این که در فاصله ی اصول گرایی از نوع احمدی نژاد و یک دولت اصلاح طلب از نوع خودش، یک دوره ی چهار ساله ی گذار وجود داشته باشد، که طی آن فجایعی از نوع آن چه در دولت نهم داشتیم رخ ندهد و کشور آماج سعی و خطای کارآموزان مدیریت کشور نشود، هر چند در این دوره با دستیابی به آرمان های یک جامعه ی توسعه یافته و مدنی فاصله ی زیادی داشته باشیم و حتی گامی در این جهت برنداریم.
ممکن است چنین تحلیلی واقع بینانه تر از نگاه ایده آل گرایانه ی ما و یا جوانهایی که دل به دوم خرداد دیگری بسته بودند باشد. اگر این تحلیل درست باشد و اگر این فکر مبنای تصمیم خاتمی در کناره گیری از صحنه ی انتخابات باشد معنایش آن است که مودبانه به یکدیگر تسلیت بگوییم از این که شرایط فعلی جامعه ما حتی برای رسیدن به شرایط سال 76 نیز مهیا نیست. به بیان دیگر اگر به حرف خاتمی محکم بچسبیم که تمام هم و غم خود را در این دوره بر تغییر دولت متمرکز کنیم، بدان معنی است که حداکثر لیاقتمان این است که می توانیم از دست دولت مهرورزی رها شویم و تا رسیدن به شرایطی که در مسیر تحقق مطالبات واقعی مردم و دستیابی به یک جامعه ی در حال توسعه واقعی قرار گیریم، تا اطلاع ثانوی باید سماق بمکیم.
قضیه خاتمی و میر حسین شده است مثل عسل و خربزه، تک تک شان شیرین اند، اما ترکیبشان سنگ می شود سر جگر آدم، آن طور که عوام می گویند. شنیده اید که کسی می گفت عسل و خربزه با هم نمی سازند و دیگری می گفت: نه، اتفاقاً خوب هم با هم می سازند و پدر آدم را در می آورند. فعلاً که آن عسل و این خربزه دست به دست هم داده اند و روزگار را به ما زقّوم کرده اند!