امروز روز طنز نوشتنم نیست. پیر ما، منوچهر احترامی درگذشته است و این برای جامعه طنز ایران سوگ بزرگیست. احترامی نه فقط یک طنزپرداز زبردست و شاعری توانا و قصهنویسی ماهر، که انسانی بزرگ بود. و انسان بزرگ بودن از همهی اینها مهمتر است. به خصوص در این عصر نامردی و نامردمی و حقارت. این عصر کوتولهها و کاریکاتورها.
ولی من چطور میتوانم انسانیت یک انسان را برای شما تصویر کنم؟ نه تاریخ دارد و نه آمار و نه مدرک. در عوض اما از اینها زیاد میتوان نوشت. می توان گفت منوچهر احترامی متولد سال 1320 در تهران است که از دبیرستان دارالفنون در رشتهی ادبی فارغ التحصیل شد. در هفده سالگی نخستین مطلب طنزش در مجله فکاهی توفیق چاپ شد و از همان سن به آن نشریه پیوست. در رشتهی حقوق در دانشگاه تهران درس خواند و پس از فارغ التحصیلی به سربازی رفت و سپس در سازمان برنامهریزی و مدیریت مشغول به کار شد.
هزاران مطلب طنزآمیز به نثر یا نظم نوشت که بیشتر با اسم مستعار "الف. اینکاره" یا "م.پسرخاله" منشر شدند و همکاریاش با توفیق تا آخرین شماره آن در سال 1350 ادامه داشت. پس از آن و در دوران پیش از انقلاب سالها برای رادیو طنزهای بسیاری نوشت. در سالهای نخست انقلاب طنزهای جانداری برای چند نشریه کمعمر اما بسیار پرتیراژ نوشت که در میان ادبیات هتاکانه و کینهورزانه آن سالها، قلم شسته و طنز تکنیکی و عمق افکار احترامی خوش میدرخشد. و همکار ثابت نشریهی گلآقا تا آخرین روز حیات این نشریه بود.
او در عرصه ادبیات کودک هم سخت تاثیر گذار بود. او با امضای مستعار پورنگ، خالق شخصیت محبوب حسنی و سراینده کتابهای حسنی بود: "حسنی نگو یه دسته گل تر و تمیز و تپل مپل!" حسنیای که مثل خیلی از ما دوست نداشت برود حموم! آری. احترامی در کودکی بسیاری از ما هم حضور داشته است. آنقدر حضور داشته است که در زمانی وزارت فخیمه ارشاد به کارهای او به بهانهی چاپ زیاد، مجوز چاپ مجدد نمیدهد! و البته تا کنون بیش از 280 ناشر سری کتابهای حسنی او را بدون مجوز و بدون پرداختن ریالی به نویسنده، منتشر کردهاند.
بله. میتوان از اینها نوشت و با دهها خرده اطلاعات دیگر، خواننده را درباره مردی به نام منوچهر احترامی مستفیض کرد. حتی میتوان از شنیدههای مستقیم و غیر مستقیمم برای شما نقل کنم که بزرگانی مثل کیومرث صابری (گلآقا)، عمران صلاحی و ابوالفضل زرویی نصرآباد چه ستایشهایی از احترامی کردهاند و گفتهاند که به قلم او غبطه میخورند.
اما در کجا و چگونه میتوان او را، بزرگی او را، جوانمردی او را و انسانیت او را تصویر کرد؟ چیزهایی که او اگر هیچکدام از این هنرها را نداشت، و اگر آن تسلط حیرت انگیز بر نثر و نظم فارسی را نداشت، و اگر نیم قرن – با بهترین کیفیت و بیشترین دقت- قلم نزده بود و اگر آن هوش و حافظهی غریب را نداشت؛ باز هم همانها چنان بزرگ و عزیزش میداشتند که در رفتنش میبایست چون ابر در بهاران اشک ریخت.
مردی بزرگ رفته است و در این زمانهی حقیر، هر بزرگی که میرود فاجعهای رخ داده است. این مرد بزرگ طنزنویسی بود که تا آخرین روز عمرش پیوندش با مطبوعات قطع نشد. می خواند و می نوشت. و او کسی بود که بر سنگین ترین نثرهای مکلف و غریبترین شعرهای ایرانی تسلط داشت و عربی و فرانسه میدانست و برای نوشتن هر مقالهاش، دهها کتاب را مرور میکرد... اما هرگز طنز ژورنالیستی را تحقیر نکرد و سبک نشمرد و با آن باری به هر جهت برخورد نکرد. او عزت و آبروی طنز و ژورنالیسم و طنز ژورنالیتسی ایران بود. کسی بود که به قول خودش روی خط قرمزها مینشست و رنگی نمی شد. پنجاه سال طنز سیاسی و اجتماعی نوشت و با آنکه از مواضعش عقب ننشست و سطری و مصرعی و لحظهای مجیز هیچ قدرتمندی را نگفت؛ هیچگاه مشکلی جدی برایش به وجود نیامد.
او مصداق بارزی از این ادعاست که طنز ژورنالیتستی الزاما سرسری و تند نیست. نباید باشد. هتاکی نباید کرد. چاپلوسی و نان به نرخ روز خوری هم نباید کرد. باید هوشمندانه، با تامل، با بینش عمیق و شناخت کافی از زمانه و برای زمانه نوشت. طنز ژورنالیستی بسیار مهم است. او نه فقط این حرفها را به من گفت، بلکه خودش تجسم اینها بود.
استاد احترامی با آن سطح از دانش و معلومات و با آنکه همواره در کار نوشتن بود، در طول این پنجاه سال هیچ کتاب مستقلی منتشر نکرد. آنچه از او منتشر شده گزیدههایی از قصهها و شعرها و مقالات و یادداشتهای کوتاه و بلندی است که احترامی برای مطبوعات نوشته است. او اینکاره بود. الف اینکاره!
به احترام آن مرد بزرگ و تکرارناشدنی، امروز از گفتن و نوشتن درباره چیزی یا کسی جز او لب فرو میبندم. بر من ببخشید اگر در میانهی آه و اشک، شیرینتر از این نمیتوانم بنویسم.
اما دریغم هم می آید که از او چیزی در اینجا نباشد. این شعر منوچهر احترامی را به نقل از وبلاگ طنز عباس حسین نژاد به نام
صندلی بخوانید:
ای دیش تو بر بام و تو از دیش به تشویش
تشویش رها کن که مصونی تو ز تفتیش
پنهان چه کنی دیش دو متری به سر بام
یک سوی بنه پوشش و از دیش میندش
از تاری تصویر مباش این همه دلگیر
از بابت برفک منما این همه تشویش
مرغوب نبودست مگر نوع ال.ام.بی
کاین سان به تو تصویر دهد محو و قاراشمیش
شب تا به سحر بر سر بامی پی تنظیم
از بام فرود آی و خجالت بکش از خویش
دی بر سر هر بام یکی دیش عیان بود
امروز چو نیکو نگری بیشتر از پیش
گر چشم خرد بازکنی موقع دیدن
بربام کسان دیش ببینی زیکی بیش
این سوی عرب ست بود آن سوی سی .ان.ان
این جانب ری می نگرد، آن سوی تجریش
این زیر بلیتش بود از کیش الی قشم
آن تحت تیولش بود از قشم الی کیش
شرقی طلبی دست بر این فیش فشاری
غربی خواهی شست نهی بر سر آن فیش
فریاد از این دیش که چون گاو زراعت
در مزرع افکار من و تو بزند خیش
این دیش چو مار است که هر سو بکشد سر
یا عقرب جراره که هر جا بزند نیش
لوف است اگر دیش شود میش یقیناً
جز بره ی ادبار نمی زاید از این میش
بس نکته که در دیش نهان است ولیکن
چون قافیه تنگ است نگردم پی باقیش